همه چیز از خرابکاری آمریکاییها شروع شد؛ توطئه آمریکایی در عملیات تروریستی انفجار یک کشتی مملو از مواد منفجره در بندر هاوانا در اوایل مارس ۱۹۶۰، منجر به کشته شدن بیش از ۱۰۰ نفر از شهروندان کوبا شد. فیدل کاسترو فردای روز انفجار را به عنوان روز تشییع جنازه و ادای احترام به قربانیان این عملیات تروریستی اعلام کرد، مراسمی که نوعی تظاهرات علیه سیاستهای همچنان مداخلهجویانه ایالات متحده بود.
چهگوارا در مراسم آن روز سخنرانی نکرد، اما صِرف حضور او در کنار تریبون کافی بود تا آلبرتو دیاز گوتیرز، عکاس مدلینگ سابق که بعدها نام هُنری «کوردا» را برای خود برگزید، یکی از دو عکس معروف از او را ثبت کند؛ عکسی که «چه» در آن یک کت چرمی مشکی بر تن دارد و باد موهای او را از زیر کلاه نظامیاش پراکنده کرده و نگاه خیره او به جایی در دوردستها، باعث شده یک تصویر به اعتقاد خیلیها مسیحایی از او ثبت شود.
کوردا در آن زمان برای روزنامه Revolucion عکاسی میکرد و این عکس اولین بار در آوریل ۱۹۶۱ در همین روزنامه منتشر شد و آغاز همهگیر شدن این عکس بود. کوردا هنوز نمیدانست که خواسته یا ناخواسته موجب چه جریان عجیبی شده، اما شاید در زمان مرگ در سال ۲۰۰۱ خود را به خاطر ثبت تصویری به غایت کاریزماتیک از «چه» سرزنش میکرد. شاید تمام مشکل ناشی از این بود که کوردا پیش از آن عکاس مدلینگ بود! البته او هرگز تعمدا نقشی در این موضوع ایفا نکرد و هیچ خواستی مبنی بر مشهور شدن این پرتره از سوی او وجود نداشت، کما اینکه به دنبال کالاییسازی این پرتره و استفاده از آن برای برندینگ محصولات مختلف در بازار توسط نظامهای سرمایهداری، کوردا موفق شد اندکی پیش از مرگ خود، با کسب حق کپیرایت این عکس در دادگاه عالی لندن، تا حدود زیاد مقابل این هجمه تجاریسازی پرتره یک انقلابی بایستد.
خوانش سطحی از سوی غرب
در اوج دوران جنگ سرد، جبهه غرب نمیتوانست فراگیر شدن پرتره یک انقلابی ضدسرمایهداری را برتابد. از سوی دیگر، ظهور به اصطلاح هنرمندان عرصه پاپآرت و پس از آن پستمدرنیستها، عرصه را برای غربیها باز گذاشته بود تا خوانش سطحی و دمدستی خود از چهره یک انقلابی را به افکار عمومی جهان تحمیل کنند. پس از شهادت «چه» در سال ۱۹۶۷، افسانهسازیهای رسانهای غربیها در مورد او شدت گرفت و از این رهگذر، بازار و تبلیغات به عنوان دو بازوی اصلی نظام سرمایهداری، مهمترین اهرمهای پیشبرنده این جریان بودند.
پرتره «چه» که توسط کوردا گرفته شده بود، به سرعت در صدر تبلیغات و بازار قرار گرفت؛ تیشرتهایی مزین به چهره انقلابی تنها و تنها یک نمونه از آنها است و تا این لحظه، منطق بازار در هر آنچه که فکر کنید از این پرتره استفاده کرده است. اما نهایت ساده لوحی است که تمام نیات پس پرده این اتفاقات را به صِرف منطق بازار و سود توجیه و محدود کنیم.
تقلیل پرتره یک انقلابی
غربیها در کنار جریانسازیهای رسانهای و افسانهسازی در مورد بلوک شرق، در مقطع زمانی جنگ سرد، جریانسازیهای خود علیه هر تریبون مخالف خود را نیز تشدید کردند. ارنستو چهگوارا نیز یکی از اهداف تهاجمات رسانهای و تبلیغاتی بود؛ شاید در نگاه نخست به نظر رسد که پوشیدن تیشرتهایی منقش به پرتره «چه» میتواند برای یک حاکمیت سرمایهداری نونولیبرال بزرگترین خطر بهشمار رود، اما نکته آن است که مادامی که شناخت جامعه از «چه» تنها در حد بر تن کردن تیشرت یا امثال آن باشد، هیچ تهدیدی حکومت های نولیبرال و سرمایهداری را تهدید نمیکند. به بیان دیگر، تقلیل یک انقلابی به یک برند، رهیافت غرب از دوران پستمدرنیسم برای مقابله با تاثیرگذاری «چه» و افکار او در سرتاسر جهان پس از انقلاب کوبا و سایر انقلابهای آمریکای لاتین بود.
کاپیتالیست ها بر خلاف سایرین، هرگز در زمین دیگران بازی نمیکنند؛ آنها به خوبی به این امر واقفاند که بازی در زمین دیگران به معنای شکست آنها است چرا که اگر کسی غیر از آنها قوانین بازی را تعریف کند، سرمایهداری از اساس حرفی برای گفتن نخواهد داشت. در این مورد خاص نیز سرمایهداری در زمین خود بازی کرد؛ آنها پرتره یک انقلابی رادیکال را با قوانین تعریف شده خود بازتعریف کردند و این آغاز روند تقلیل «چه» به یک برند بود.
تقلیل مفهوم انقلاب
نقش بستن جمله «زنده باد انقلاب» (Viva la Revolucion) بر تیشرتهایی با پرتره چهگوارا، گام دیگری در همین راستا بود. از زمان انقلاب کوبا، این شیوه مبارزه قهرآمیز و مسلحانه با حکومتهای دیکتاتوری و دستنشانده غرب، نظر تمام آزادیخواهان در سرتاسر جهان را در دهههای ۶۰ و حتی ۷۰ میلادی به خود جلب کرد که نمونههای آن در مبارزات گروههای مختلف چپگرا در دوران حکومت پهلوی دوم در ایران نیز کاملا مشهود است.
اما اینک با ارائه تعریفی جدید از واژه و مفهوم «انقلاب» توسط نظام سرمایهداری و نولیبرالیسم حاکم بر جهان، هیچ اثری از «انقلاب» به مفهوم قبلی آن دیده نمیشود؛ اینک هیچ کس در یک جامعه سرمایهداری با چشمپوشی از منافع شخصی، راه و روش «مبارزه تا سر حد مرگ برای گسستن از گذشته و پیوستن به آینده»۱ در قالب یک رویکرد اجتماعی را پیش نمیگیرد.
واقعیت آن است که یکی از بزرگترین نیرنگهای نظام سرمایهداری در سه دهه پایانی سده بیستم بر این ادعا استوار بود که هیچ انقلابی، اوضاع هیچ جامعهای را بهبود نخواهد بخشید؛ یا به بیان عامیانهتر؛ «هیچ بدی نرفت که خوب جای آن آمده باشد».
از این رهگذر، ارائه تعریفی از «انقلاب» که مغایر با اصول اولیه مفهوم آن بود، از سوی رسانهها در عصر اطلاعات موجب تقلیل این مفهوم به یک مفهوم پیش پا افتاده شد. اینک جمله Viva la Revolucion بر کالاهای تولید شده در نظام سرمایهداری نقش بسته و نکته تراژیک ماجرا نیز همین است؛ اینکه کاپیتالیسم فراتر از مصادره یا بهرهبرداری از پرتره یک انقلابی و مفهوم انقلاب، آنها را تا حد ممکن در حد یک موضوع کاملا انتزاعی که دوره آن گذشته و تنها میتوان به آنها یک حس نوستالژیک همراه با افسوس و حسرت داشت، تقلیل داده است. اینک انقلاب برای ما از همیشه دورتر است، چرا که از آن تنها یک «کلمه» باقی مانده است.
جریان دومین پرتره مشهور
رنه بوری در سال ۱۹۶۲ به همراه خبرنگار مجله Look آمریکا عازم هاوانا شد. نتیجه ملاقات بوری با چهگوارا، پرتره ای از «چه» در حال کشیدن سیگار برگ بود که به یکی از تصاویر نمادین قرن بیستم تبدیل شد.
بوری در مورد این عکس و این ملاقات در گفتگو با آژانس عکس مگنوم گفته است: «من به همراه لارا برکوئیست، خبرنگار مجله Look عازم هاوانا شدم. چهگوارا در ملاقاتی با برکوئیست در سال ۱۹۶۲ در نیویورک، او را به هاوانا دعوت کرده بود. به محض ورود به دفتر چهگوارا، متوجه شدم که پرده کرکرهها بسته و تاریک است و این موضوع مشکل تکنیکی در نور عکسها به وجود میآورد. از او پرسیدم که آیا میتوانم آنها را کمی باز کنم؟ و او پاسخ داد: «نه، لازم نیست.» لحظاتی بعد متوجه شدم که به حدی روی کار خود تمرکز کرده که نمیخواست اتفاقات بیرون حواسش را پرت کند.»
بوری ادامه می دهد: «پس از آن، مصاحبه آغاز شد و بلافاصله هر دو نفر (چهگوارا و برکوئیست) مرا کاملا نادیده گرفتند. مصاحبه آنها داغ شده بود؛ چهگوارا گاهی با جذابیتی قاطعانه سخن میگفت و گاهی نیز چند برگ کاغذ رو میکرد. عکسی از او دارم که آمار روی اسناد را نشان میدهد. هر از چند گاهی برمیخاست و میرفت، اما باز با همان پوتین و لباس نظامیاش بازمیگشت. به خاطر دارم که وقتی خاکستر سیگار برگش را تکاند، انتظار داشتم که به من هم تعارف کند، اما کاملا گرم بحث بود و این برای من خیلی خوب بود، چرا که به سادگی تمام در طول آن دو ساعت کاملا نادیده گرفته شدم و حتی یک بار هم به من نگاه نکرد، و این فوق العاده بود. من دور او میچرخیدم و عکس میگرفتم و حتی یک عکس در میان آنها نیست که او به دوربین نگاه کرده باشد.»
بوری در مورد همهگیر شدن یک فریم مشهور از میان عکسهای آن جلسه، می گوید: «در سال ۱۹۶۶ چند نفر از دوستانم از من پرسیدند که میتوانند یک پوستر درست کنند؟ و پس از آن یک پوستر عظیم از همان عکس معروف چهگوارا که من در آن جلسه گرفته بودم، درست کردند. از آن پس، این روند آغاز شد. مردم دوست داشتند که این عکس را داشته باشند و اوج آن در جنبش ماه مه ۱۹۶۸ پاریس بود، زمانی که این عکس روی یک پرچم بزرگ نمایان شد. پس از آن وقتی یک بار به هاوانا سفر کردم، عکسی که گرفته بودم را روی تیشرتهایی در نزدیکی ساختمان وزارت ارتباطات دیدم و چند تیشرت نیز برای بچههای خودم خریدم. به فروشنده گفتم که این عکس را من گرفتهام.»
رنه بوری در مورد «چه» نیز میگوید: «همیشه از اینکه دوباره او را ندیدم افسوس میخورم. آنچه واقعا برای من اهمیت دارد، حفظ چهره و تصویر او به عنوان یک انسان صاحب بینش و خوشفکر است؛ مردی که حاضر بود تا آخر خط ادامه دهد و من اعتقاد دارم که مبارزه همچنان ادامه دارد.»
______________
[۱] تعریف فیدل کاسترو از انقلاب