فارسی میراث مشترک و نقطه وصل مردمانی با هویتهای سیاسی و قومی متفاوت است؛ یک هزارهٔ افغانستانی و یک شهروند تاجیکستان به همان اندازه فارسیزبانند که یک کابلی یا تهرانی. همزمان، زبان در ذات خود سیاسی نیز هست و ازاینرو، تلاش برای سیاستزدایی از زبان کاری بیهوده است.
در افغانستان، زبان فارسی یکی از جنجالیترین مسائل در تاریخ معاصر این کشور بوده و این جنجال کماکان ادامه دارد. با آنکه از زمان شکلگیری جغرافیایی به نام افغانستان، حاکمان این کشور پشتون بودهاند، زبان حاکم یا «فرانکا لینگوا» در سیاست و جامعه و فرهنگ این کشور همواره فارسی بوده است. بعضی از شاهان افغانستان هرچند از خاندانهای قدرتمند پشتون بودهاند، اما زبان پشتو نمیدانستهاند. تقریبا همهٔ اسناد مهم تاریخ افغانستان، مثل تاجالتواریخ، نوشتهٔ (منسوب به) امیرعبدالرحمنخان، پادشاه مشهور افغانستان در سالهای ۱۸۸۰ تا ۱۹۰۱، به زبان فارسی نوشته شده است.
نمونه مهم دیگر، سراجالتواریخ، نوشتهٔ ملا فیضمحمد کاتب هزاره است که کاتب دربار امیرعبدالرحمنخان و سپس کاتب حبیباللهخان، پسر او، بود که به فارسی نگاشته شده است. اسناد تاریخی فراوانی نشان میدهد که فارسی زبان رسمی حکومت در افغانستان بوده و این موضوع در این کشور تا همین یک قرن پیش منبع اختلافات قومی یا سیاسی نبوده است. آنچه به این اختلاف دامن زد، تلاش برخی چهرههای سیاسی و فرهنگی افغانستان به برساختن هویتی ملی برای همه اقوام ساکن این کشور است. هراس از نفوذ فرهنگی و سیاسی ایران در افغانستان که به تازگی به استقلال دست یافته بود، نیز انگیزه دیگری برای خلق هویتی ملی بود که همه اقوام این کشور را زیر چتر خود جمع کند.
یکسانسازی/ملتسازی
اما رویکردی که سیاسیون افغانستان برای خلق این هویت برگزیدند، رویکردی حذفی بود؛ به این معنا که تلاش کردند پروژه ملتسازی را با یکسانسازی، سلب هویت فرهنگی و زبانی دیگر اقوام و ادغام آنها در یک هویت اجرا کنند. آنها با استقرار اقوام پشتون در مناطق فارسیزبان و ترجمه نامهای فارسی محلات به پشتو (مثلا سبزوار به شیندند) کوشیدند تا بافت جمعیتی و فرهنگ محلی را تغییر دهند. پروژه استقرار پشتونها در مناطق شمالی افغانستان حتی نهاد مخصوص خود در حکومت افغانستان با نام «ریاست ناقلین» داشت.
بعدها، در همین راستا، محمد ظاهرشاه، پادشاه افغانستان در فرمانی رسمی خواستار ترویج و احیای زبان پشتو شد. در این فرمان که در تاریخ ۳ مارس ۱۹۳۷ صادر شده، آمده است:
«چون در مملکت عزیز ما از طرفی زبان فارسی مورد احتیاج بوده و از جانب دیگر به علت اینکه قسمت بزرگ ملت ما به لسان افغانی [پشتو] متکلم و مأمورین علیالاکثر به سبب ندانستن زبان پشتو دچار مشکل میشود، لهذا برای رفع زیان این نقیصه و تسهیل معاملات رسمی و اداری، اراده فرمودهایم همچنان که زبان فارسی در داخل افغانستان زبان تدریس و کتابت است در ترویج و احیای لسان افغانی هم سعی به عمل آمده و از همه اول مأمورین دولت این زبان ملی را بیاموزند.» (جریده اصلاح، تاریخ ۱۲ حوت ۱۳۱۵)
متن این فرمان نشان میدهد که فارسی نه فقط تنها زبان رسمی در افغانستان بوده، بلکه با همین نام فارسی یاد میشده و نه «دری». از طرف دیگر، نخبهگان پشتون تلاش میکردند تا با تغییر نام زبان «پشتو» به «لسان افغانی» به این زبان وجههای ملی بخشند. هرچند در عمل، به جز در حلقه محدود خودشان، کسی دیگری از عبارت «لسان افغانی» برای اشاره به پشتو یاد نکرد. تلاشهای حکومتهای متعدد برای اجبار کارمندان دولت به آموختن زبان پشتو نتیجهای نداد و حتی امروز هم بیشتر مکاتبات میان ادارات مختلف افغانستان به زبان فارسی صورت میگیرد.
فارسیستیزی
ناکامی تلاشهای حکومتی برای «ترویج و احیای» زبان پشتو منجر به آن شد که نخبهگان پشتون طرحی نو دراندازند و اینبار با تغییر نام رسمی زبان فارسی به «دری» به هویت ملی مورد نظر خود دست یابند. از اینرو، در سال ۱۹۶۴ با تصویب قانون اساسی جدید افغانستان نام زبان فارسی رسما در این قانون به «دری» تغییر یافت. درک منطق این کار نسبتا ساده است. نخبهگان پشتون زبان فارسی را متعلق به ایران میدانستهاند (و هنوز هم میدانند) و بر این باور بودهاند که تا وقتی این «نقطه وصل» وجود داشته باشد، ترغیب شهروندان فارسیزبانها به پذیرش هویت ملی مورد نظر آنها ممکن نیست.
اما غیرپشتونها به سیاست یکسانسازی حکومتهای افغانستان و برنامههای رسمی آن برای سلب هویت فرهنگی و قومیشان اعتراض داشتهاند. در واقع هویت ملی مورد نظر حکومتهای افغانستان چیزی جز عبور از پارههویتهای فرهنگی و زبانی دیگر اقوام و ادغام آن در هویت قومی و فرهنگی پشتونها نبود و حالا هم نیست.
فارسیستیزی نخبهگان و حکومتهای افغانستان (به شمول حکومتهای بعد از طالبان) دو هدف روشن – هر چند مبتنی بر برداشتهای غلط – دارد:
اول، حاکمان افغانستان همواره فرض را بر این گرفته که با جداانگاری زبان فارسی و دری، گویندگان این زبان را هم تقسیم خواهند شد. اتفاقا این هدف تا حدودی برآورده شد، چرا که همین حالا هم بخش بزرگی از فارسیزبانهای افغانستان ترجیح میدهند زبان خود را دری بخوانند و نه فارسی، با این هدف که خود را تافتهای جدا بافته از ایرانیها نشان دهند. چه بسا بیشتر آنها حتی نمیدانند که تا پنجاه سال پیش به گواه اسناد بیشمار تاریخی نام رسمی این زبان در افغانستان هم فارسی بود. حتی در میان تحصیلکردههای افغانستان هم گروهی است که ترجیح میدهد فارسی را با نام حکومتی آن «دری» بخواند، با این استدلال که این کار به تفکیک هویت «افغانی/افغانستانی» از ایرانیها کمک میکند.
پس از ناکامی برنامههای تعمیم زبان پشتو در افغانستان، که هدف آن یکسانسازی بود، نخبهگان سیاسی به این نتیجه رسیدند که گزینه بدیل آنها مصادرهٔ زبان فارسی به نحوی است که گویندگان این زبان در افغانستان را به سیاستهای آنها نزدیک سازد و یا حداقل اعمال سیاست یکسانسازی بر آنها آسانتر کند.
دوم، پس از ناکامی برنامههای تعمیم زبان پشتو در افغانستان، که هدف آن یکسانسازی بود، نخبهگان سیاسی به این نتیجه رسیدند که گزینه بدیل آنها مصادرهٔ زبان فارسی به نحوی است که گویندگان این زبان در افغانستان را به سیاستهای آنها نزدیک سازد و یا حداقل اعمال سیاست یکسانسازی بر آنها آسانتر کند. تغییر نام زبان فارسی به دری در قانون اساسی ۱۹۶۴ و حذف کلمه فارسی از کتابهای مدارس با همین هدف انجام شد. همزمان، اصطلاحات پشتو و حتی واژهها و عبارات زبانهای خارجی (ترکی، عربی، انگلیسی و فرانسوی) تحت عنوان «مصطلحات علمی و اداری ملی» رایج شد و حفاظت از این واژهها در قانون اساسی مصوب ۲۰۰۴ وجهه قانونی گرفت. به عبارتی، قانون اساسی افغانستان (ماده شانزدهم) حکم کرده که کاربرد عبارات و اصطلاحاتی فارسی که برای آن معادلی در «مصطلحات ملی» وجود دارد، ممنوع است. آنچه این مسئله را حتی پیچیدهتر میکند این است که هیچ مجموعه مدونی از این مصطلحات وجود ندارد و از اینرو، کاربرد هر واژه یا عبارتی که به نظر تصمیمگیرندگان «ایرانی» به نظر برسد میتواند با اتکاء بر ماده شانزدهم قانون اساسی ممنوع شود.
نکته قابل تامل این است که در ادبیات مکتوب امروز دولت واژههایی مثل دونر، کتگوری، سکتور، لوجستیک و ماسترپلان رسما استفاده میشود و هیچ اشکالی ندارد. ولی کاربرد مثلا «بخش» به جای سکتور و یا «فاضلاب» به جای کانالیزاسیون میتواند حساسیتبرانگیز باشد. همانطور که واژه دانشجو و دانشگاه (به جای محصل و پوهنتون) تبدیل به جنجالی ملی شده و در نتیجه، دانشگاه هرات سالهاست که لوحهای بر سردر خود ندارد.
نافرمانی مدنی در برابر سنت سیاسی
یکی از تغییرات اجتماعی اصلی در دوران پساطالبان توجه فزاینده فارسیزبانهای افغانستان به مسئله هویت بوده است. هرچند در تاریخ معاصر افغانستان چهرههای فرهنگی و سیاسی زیادی بودهاند که درباره هویت مشترک و تاریخی فارسیزبانها نوشتهاند، اما این ایدهها هیچ وقت مجال تبدیل شدن به یک حرکت مشخص را نیافت. پس از طالبان، با تغییر مناسبات قومی و سیاسی سنتی و فراهم شدن فضایی نسبتا دموکراتیک، تاجیکها و هزارهها به عنوان دو قوم اصلی فارسیزبان در افغانستان رویکردی فعالانهتر از همیشه برای تبارز هویت قومی و مطالبات سیاسی و اجتماعی خود انتخاب کردند.
جنبش روشنایی مثلا در میان هزارهها تبلور مطالبات سیاسی این قوم و مبارزه با تبعیض تاریخی است که بر آنها روا داشته شده است. اصرار برخی سیاستمداران تاجیک به فدرالی شدن افغانستان و یا تاکید بر ایدههایی همچون خراسان بزرگ در حقیقت نمادی از مبارزه علنی تاجیکها بر ضد سیاست تکقومی حاکم بر افغانستان است.
در سطح جامعه نیز فعالیتهای زیادی را میتوان نوعی «نافرمانی مدنی» در مقابل سنت سیاسی حاکم دستهبندی کرد؛ مثلا نقد سیاست رسمی حکومتهای افغانستان در قبال مرز با پاکستان موسوم به «دیورند» برای بیش از نیم قرن یک تابو به شمار میرفت و منتقدین این سیاست به شدت سرکوب میشدند. این روزها اما، سیاست حکومت در قبال مرز دیورند به سادگی در رسانهها و شبکههای اجتماعی نقد میشود. پشتونوالی، سلسله آداب و رسومی که قبایل پشتون به آن پایبندند و نقد آن توهین به پشتونها حساب میشد، نیز این روزها به راحتی (و گاهی به شکلی غیرمنصفانه) نقد میشود. سیاستها، اسناد و چهرههای تاریخی افغانستان، از مسئله ناقلین و چند و چون استقلال افغانستان و جنگهای تاریخی افغانها با نیروهای انگلیسی تا کشتار هزارهها و تبعیض تاریخی که بر این قوم روا داشته شد، از امیرعبدالرحمنخان و محمدگلخان مهمند گرفته تا علامه حبیبی و کتاب «پته خزانه»، که روزگاری تابوهایی غیرقابلپرسش به شمار میرفت، از تیغ نقد و حتی هجو غیرپشتونها در امان نیست.
همه اینها را میتوان به نوعی نافرمانی و به چالش کشیدن روایت رسمی حکومتهای پیشین و امروزی و تلاش اقوام غیرپشتون برای تبارز هویت خود و دستیابی به جایگاهی برابر در سیاست و اجتماع افغانستان امروز تلقی کرد.
از طرف دیگر، بخش بزرگی از نسل امروزی پشتونها نیز حساسیت گذشتگان خود را در برابر این تابوها ندارند، هرچند شمار طرفداران سیاستهای قومی حکومت فعلی و حاکمان پیشین افغانستان کم نیست. با اینحال، کاهش حساسیتهای طرف مقابل در مقایسه با حتی دو دهه پیش، به شکلگیری تدریجی فضای گفتمان میان اقوام کمک زیادی کرده است.
نقش سیاستهای ایران در فارسیستیزی
با وجود آنچه آمد، فارسیستیزی کماکان یکی از اهرمهای اصلی حکومت در گسترش سیاستهای قوممحورانه آن است. ذکر این نکته منصفانه است که سیاستمداران پشتون نمیپذیرند که سیاستهای آنها قومی است. استدلال آنها این است که افغانستان نیاز به هویت ملی دارد و از آنجا که پشتونها حاکمان سنتی افغانستان (و به تعبیر برخی از سیاستمداران افراطیتر – صاحبان اصلی این سرزمین) بودهاند، بنابراین، هرگونه هویت ملی باید حول محور هویت و فرهنگ پشتونها باشد. به عبارت سادهتر، چنان هویتی باید به سادگی قابل تثبیت و تفکیک از هویت ایرانیها، تاجیکها، ازبیکها، ترکمنها و دیگر اقوام باشد و از آنجا که فرهنگ فارسیزبانها پارهفرهنگی از ایران حساب میشود، شکلگیری یک هویت ملی پیرامون فرهنگ فارسیزبانهای افغانستان، این کشور را شبیه ایران و در نتیجه مستعد مداخله و نفوذ آن کشور خواهد کرد.
این استدلال، هرچند منطق محکمی ندارد، اما به دلایل متعددی طرفداران زیادی در افغانستان یافته است. یکی از این دلایل تجربه تلخ بخش بزرگی از مهاجران افغان در ایران است که بخشی از شهروندان افغانستان را نسبت به سیاستهای دولت ایران بدبین کرده و تلاش رژیم ایران برای گسترش حوزه نفوذ آن در خاورمیانه و نیز افغانستان زیر پوشش فعالیتهایی مثل امدادرسانی و یا فرهنگی به تشدید بدگمانی انجامیده است. همین عدم اعتماد باعث شده که بخشی از شهروندان عادی و برخی نخبهگان فارسیزبان اهل افغانستان خطر نفوذ دولت ایران را مهمتر از خطر سیاستهای قومی دولت خودشان تشخیص دهند و برای مقابله با آن به ابزاری متوسل شوند که ساخته و پرداخته سنت سیاسی حاکم بر افغانستان است؛ ابزاری مثل حفظ مصطلحات ملی، حساسیت به واژهها و یا لهجه فارسی ایران و یا توجیه و دفاع از سیاستهای قومگرانه حکومتهای افغانستان با آنکه در درازمدت میتواند به زیان فرهنگ و زبان فارسی تمام شود.
زبان امری سیاسی است، نه ابزار سیاسی
آنچه گفته شد میتواند نشان دهد که مسئله زبان در افغانستان، مثل باقی کشورهای چندزبانه، یک مقوله پیچیده سیاسی است. «دری» خواندن زبان فارسی به لحاظ تاریخی و ادبی غلط نیست، اما طوری که در بالا آمد، در افغانستان این مسئله سیاسی است و تقریبا هیچ ربطی به ادبیات و تاریخ ندارد. از اینرو، هر گونه نگرش ناسنجیده در مسئله زبان میتواند بالقوه به پیچیدهتر شدن مناسبات سیاسی و اجتماعی در افغانستان بیانجامد. تجربه بیست سال گذشته نشان میدهد که هر بار سیاستمداران افغانستان درباره زبان فارسی اظهار نظری کردند، واکنشهای گسترده و تفرقهانگیزی از سوی موافقان و مخالفان آن موضع به دنبال داشته که اغلب خبرساز شده است.
به عبارت ساده، میتوان گفت که حساسیتها به زبان فارسی هم بخشی از ویژگیهای تعامل نوین اقوام در برابر یکدیگر است که گرچه تلخی خود را دارد ولی برای رسیدن به یک اجماع نهایی لازم است. در نتیجه همین تغییر در تعاملات است که نسل جدید سیاستمداران افغانستان کموبیش پذیرفته که جامعه امروز افغانستان نه تنها حاکمیت سنتی تکقومی را نمیپذیرد بلکه مصرانه به دنبال تثبیت جایگاه برابر هویت و فرهنگ و زبان خود است.
حساسیتها به زبان فارسی هم بخشی از ویژگیهای تعامل نوین اقوام در برابر یکدیگر است که گرچه تلخی خود را دارد ولی برای رسیدن به یک اجماع نهایی لازم است.
نسل جدید نخبهگان سیاسی و اجتماعی افغانستان از همه جناحها به تدریج به این نتیجه رسیدهاند که گفتگو و توافق تنها راه پیشرفت به سوی آینده است. در کابل و شهرهای بزرگ افغانستان شمار جوانان فارسیزبانی که به خاطر علاقه شخصی و نگرش جدید به کشورشان پشتو یاد میگیرند در مقایسه با نسلهای پیشین – که آموختن زبان پشتو با فرمانی شاهانه اجبار شده بود – بیشتر است. جوانهای پشتوزبانی که با دوستان فارسیزبان خود در کافهها و دانشگاهها به صراحت درباره موضوعاتی مثل دیورند بحث میکنند روز به روز افزایش مییابد.
در واقع فضای جدیدی که در نتیجه تغییر مناسبات قومی به وجود آمده، در ترکیب با دسترسی بیشتر به تکنولوژی تبادله اطلاعات، انترنت، باعث شده که زبان فارسی به یک امر سیاسی تبدیل شود و نه صرفا یک ابزار سیاسی. حساسیتهای دو دهه اخیر فارسیزبان به فرهنگ و زبانشان یک توفیق اجباری نیز به همراه داشت و آن اینکه توجه نسل جدید پشتون را به این حساسیتها جلب کرد. حالا در کابل به سادگی میتوان جوانان تحصیلکردهای در میان پشتونها یافت که معتقدند نمیتوان نام زبان بخش بزرگی از جمعیت را تغییر داد و یا آنها را واداشت که دست از فرهنگ و هویت خود بردارند.
«ایران فرهنگی»، نفوذ طبیعی یا سیاسی؟
ایدهٔ ایران فرهنگی بیشباهت به ایده خراسان بزرگ در افغانستان نیست. هدف اصلی باورمندان به خراسان بزرگ چیزی جز نافرمانی در برابر سیاستهای قوممحور حکومتهای افغانستان نمیتواند باشد. چرا که اگر احیاء خراسان بزرگ به معنای تشکیل یک کشور سیاسی با این نام باشد، تفاوتی با داعیه «پشتونستان» ندارد. در میان پشتونها هم به طور سنتی گروهی هست که باور دارد پشتونهای ساکن در دو سمت خط دیورند کشوری به نام پشتونستان تشکیل دهند. مسئله اصلی در این بحث غلط یا درست بودن ایده خراسان بزرگ یا پشتونستان نیست، بلکه عملی بودن این ایده است. حتی هیچ کدام از دو گروه هدف مشخص و روشنی از این داعیه خود ندارند. همین مسئله این گمان را تقویت میکند که هر دو ایده صرفا نوعی واکنش سیاسی در برابر وضعیتی مشخص است. داعیه پشتونستان واکنشی در مخالفت با خط دیورند است و خراسان بزرگ نیز واکنشی در برابر اعمال سیاستهای تبعیضآمیز حکومتهای افغانستان بر فارسیزبانها.
با اینوجود همه داعیه پشتونستان و هم خراسان بزرگ میتواند به نفع افغانستان باشد، مشروط به آنکه هدف مشخص و مرتبطی برای آن تدوین شود. مثلا، پشتونستان بزرگ میتواند به معنای ایجاد ساختارها، نهادها و راهکارهایی باشد که تبادل فرهنگی، علمی و اجتماعی میان پشتونهای ساکن در دو سوی مرز دیورند را تسهیل کند. خراسان بزرگ هم میتواند ایدهای برای تبادل فرهنگی و علمی میان مردمانی باشد که تاریخی مشترک دارند، فارغ از اینکه حالا شهروندان دو یا چند کشور مختلف هستند.
بدیهی است که شهروند پشتون قندهاری که از طریق نهاد فرضی «پشتونستان بزرگ» مثلا در دانشگاه پشاور پذیرش میگیرد، نه تبدیل به جاسوس پاکستان خواهد شد و نه به دنبال تجزیه مناطق پشتوننشین افغانستان، همانطور که دانشجوی فارسیزبانی که در دانشگاهی در ایران از طریق نهاد فرضی «خراسان بزرگ» پذیرش میگیرد، در خدمت یک رژیم بیگانه قرار نخواهد گرفت.
شهروندان نسل امروز افغانستان پایبند سیاستهای کهنه و قومی دیروز نیستند و خواستی روشن دارند؛ آنها میخواهند به عنوان شهروند کشوری به نام افغانستان به رسمیت شناخته شوند.
ایده ایران بزرگ یا ایران فرهنگی نیز، هرچند هنوز تعریف مشخصی ندارد، اما با هدف فوق میتواند کمک بزرگی به افغانستان باشد. چهل سال جنگ زیرساختارهای آموزشی و علمی افغانستان را ویران کرده و بازسازی آن فقط با پول امکانپذیر نیست، بلکه به مهارت و دانش لازم نیز احتیاج دارد. ایران تجربه و دانش زیادی در عرصههای مختلفی دارد که میتواند برای افغانستان حیاتی باشد.
بحث ایران فرهنگی نیازمند یک راهبرد روشن و اهداف مشخص است. آنچه در بالا مطرح شد، وضعیت کنونی جامعه افغانستان و حساسیتهای آن را کموبیش نشان میدهد. ناگفته پیداست که رژیم ایران همین حالا نیز به بهانه اشتراکات فرهنگی و زبانی و مذهبی از طریق نهادهای وابسته به دولت فعالیتهایی در افغانستان دارد که هدف آن بیشتر از کمک به این کشور، حفظ حوزه نفوذ آن است.
نسل جدید افغانها – فارغ از تعلق قومی و فرهنگی – کمکم وارد مرحله جدیدی از مناسبات و اجتماعی میشود و در این مرحله است که به تدریج هویت سیاسی و ملی آنها در حال شکلگیری است. تثبیت هویت سیاسی از نگرانیهای اصلی نسل جدید است؛ شهروندان نسل امروز افغانستان پایبند سیاستهای کهنه و قومی دیروز نیستند و خواستی روشن دارند؛ آنها میخواهند به عنوان شهروند کشوری به نام افغانستان به رسمیت شناخته شوند. این هدف و آرزوی آنها را میتوان در یادداشتهایشان روی شبکههای اجتماعی دید، در مصاحبه تلویزیونی دختری فارسیزبان به زبان پشتو مشاهده کرد، در انتشار کتاب به زبان ازبیکی و پشتو از سوی یک ناشر تاجیک دید. افغانستان امروز، بیش از هر وقت دیگر به کمک همسایههای خود نیازمند است، اما این کمک باید حساسیتهای و نگرانیهای جامعه نسل جدید افغانستان را در نظربگیرد.
از این جهت است که ایده ایران فرهنگی یا ایران بزرگ باید روشی کاملا متفاوت و سنجیده در تعامل خود با فارسیزبانهای افغانستان روی دست گیرد تا بتواند به شکلی موثر به تقویت پیوند میان جامعه فارسیزبان دست یابد.
________________
این مقاله در «دفتر ایران فرهنگی»، همراه با مجموعهای از مقالات نویسندگان فارسیزبان با موضوع «ایران فرهنگی» از سوی نشریه آسو و به کوشش مهدی جامی منتشر شده است. این دفتر را میتوانید اینجا مطالعه و یا دانلود کنید.