این واقعیتی انکارناپذیر است که شماری از مردم افغانستان به درستی یا به اشتباه باور دارند که «دری» یک زبان جدا از «فارسی» است و در مقابل گروهی دیگر، که شمارشان اگر بیشتر از گروه اول نباشد، به هیچ وجه کمتر نیست، بر این باورند که «دری» و «فارسی» یک زبان است. این گروه باور دارد آنچه افغانستان را از ایران و تاجیکستان، دو کشور دیگر فارسیزبان جدا میسازد، هویت سیاسیست و نه هویت زبانی و یا حتی فرهنگی.
بنابراین، صورت سادهی مسئله این است که دو گروه عمده اجتماعی در افغانستان بر سر این موضوع رو در روی هم قرار گرفته و هر کدام دلایل خود را دارند. حتی یک روزنامهنگار تازهکار نیز در چنین شرایطی میداند که منطق و اخلاق و معیارهای حرفهای روزنامهنگاری حکم میکند که پیوستن او به یکی از دو گروه ناقض بیطرفی حرفهای او خواهد بود و روزنامهنگار باید تمام تلاش خود را به خرج دهد که طرفدار یا مخالف هیچیک از دو گروه جلوه نکند.
اما مینه بکتاش، رئیس بخش افغانستان در بیبیسی در پیام رسمی خود روی صفحهی فیسبوک این بخش نه تنها به این منطق ساده توجهی ندارد، بلکه به صراحت وعده تغییر نام دیگر بخشهای مرتبط با بیبیسی افغانستان را به «بیبیسی دری» داده است. خانم بکتاش با این پیام به صراحت اعلام میکند که در این قضیه حساس زبان بیطرف نیست و مخاطب (با نادیده گرفتن ایرادات نگارش فارسی پیام) به این نتیجه میرسد که ایشان متعلق به گروهیست که باور دارد «دری» زبانی متفاوت از فارسیست.
از نظر حرفهای، همین باور به تنهایی کافیست که صلاحیت خانم بکتاش برای ریاست بر این بخش زیر سوال رود. چطور میتوان به بیطرفی و درستکاری مجموعهای باور داشت که مدیر آن به صراحت اعلام میکند که «دری» زبانی متفاوت از فارسیست و به اینصورت، رای و دیدگاه حداقل نیمی از مخاطبان آن مجموعه را نادیده میگیرد؟
همزمان، اشاره خانم بکتاش در این پیام به اینکه «دری به عنوان یکی از زبانهای رسمی افغانستان در قانون اساسی آن کشور درج است» هم به نظر ناصادقانه و حتی موذیانه میآید. به این جهت که اگر قرار بر این باشد که رسانههای بینالمللی و معتبری مثل بیبیسی مطابق به قوانین کشورهای محل سکونت مخاطبانشان کار کنند، پس بخش فارسی هم باید قوانین سانسور در ایران را رعایت کند. در حالی که چنین نیست. جای تعجب خواهد داشت که رئیس بخش أفغانستان بیبیسی بعد از حدود بیست سال و اندی کار در بیبیسی هنوز نداند که این سازمان از نظر حقوقی و قانونی چگونه کار میکند.
چطور میتوان به بیطرفی و درستکاری مجموعهای باور داشت که مدیر آن به صراحت اعلام میکند که «دری» زبانی متفاوت از فارسیست و به اینصورت، رای و دیدگاه حداقل نیمی از مخاطبان آن مجموعه را نادیده میگیرد؟
اشاره خانم بکتاش به اینکه «بیبیسی برای نزدیک شدن به مخاطبان باید به شیوه و لهجه خودشان حرف بزند» هم از منطق لازم برخورددار نیست. در افغانستان (همانند ایران و تاجیکستان) مردم به «لهجهها» و شیوههای گوناگونی حرف میزنند. گاهی برای یک کابلی درک گویش فارسی هراتی و یا فارسی هزارگی دشوار است. آیا بیبیسی افغانستان برای نزدیک شدن به مخاطبانش بخشهای هراتی و بدخشانی و هزارگی را نیز اضافه خواهد کرد؟
افزون براین، استدلال دیگر مدیران که واژهی «دری» در آثار شاعرانی مثل حافظ و سعدی برای اشاره به زبان فارسی به کار رفته، استدلالی سطحی و مصادرهبهمطلوب کلام آن شاعران است؛ چرا که صدها واژهی دیگر نیز در آثار آن شاعران میتوان یافت که همین مدیران، آن واژهها را «ایرانی» میدانند و کاربرد آنها را خلاف «ترمنالوجی» ملی.
نقض منطقی چنین استدلالهای آمیخته با تعصب دشوار نیست. اصولا از یک روزنامهنگار باسابقه و مسئول یک بخش انتظار میرود که حداقل استدلالی محکمتر ارائه کند. اما پرسش اصلی اینجاست که چرا بیبیسی افغانستان با قبول ریسک متهم شدن به نقض بیطرفی حرفهای از سالها پیش اصرار داشته که نام این مجموعه را به «بخش دری» تغییر دهد؟ این کار چه سودی برای مدیران دارد؟ و چه زیانی برای مخاطبان؟
بررسی تاریخچه و وضعیت مدیریتی حاکم بر بیبیسی افغانستان، میتواند به تحلیل و فهم تصمیم اخیر مدیران این بخش برای تغییر نام صفحهی فیسبوک بیبیسی افغانستان به «بیبیسی دری» کمک کند.
شبیهسازی افغانستان در درون بیبیسی
ایدهی ایجاد بخشی جدا برای افغانستان در بیبیسی و جدایی آن از بخش فارسی در سال ۲۰۰۳ هدفی معقول داشت؛ اینکه بیبیسی به عنوان یک رسانهی معتبر بهتر بتواند با مشخصاً مخاطبان افغان (یا افغانستانی) خود در داخل و خارج از این کشور ارتباط برقرار کند. در کنار آن، منطقی بود که بیبیسی پشتو که در اوایل دهه ۱۹۸۰ ایجاد شده بود، به نحوی زیر مدیریت بخشتازه تاسیس «بیبیسی برای افغانستان» که کم کم به «بیبیسی افغانستان» موسوم شد، قرار گیرد.
این تغییر نسبتا بزرگ، بالقوه میتوانست به بهبود کیفیت برنامههای بیبیسی برای افغانستان بیانجامد. چرا که تشکیل این بخش و داشتن فرکانسهای جداگانه رادیویی، فرصت آن را فراهم میکرد که بیبیسی محتوای رسانهای مناسب نیاز مخاطبانش در افغانستان (و نیز شهروندان این کشور در خارج) تولید کند.
اما کارمندان ارشد «دریزبان» تشکیل بیبیسی افغانستان را «رهایی از یوغ بخش فارسی و ایرانیها» به حساب میآوردند و تمام تلاش آنها این بوده که از هر راه ممکن این رهایی و «جدا بودن» بخش افغانستان از ایران را به رخ همه، از جمله مخاطبان خود بکشند. کارمندان «پشتوزبان» هم که سالها زیر نظر مدیرانی از «مناطق قبایلی پاکستان» کار کرده بودند، با تشکیل بخش افغانستان، نه تنها مستقل میشدند که به دلیل تغییر ساختار، حالا این همکاران پشتون پاکستانی بودند که زیر نظر آنها باید کار میکردند.
تقسیم زبان به «دری» و «فارسی» تبدیل شد به سنگی که مدیران با آن میتوانستند دو گنجشک بزنند: از یکسو بخش افغانستان را از بخش فارسی کاملا جدا سازند و مدیریت کامل را بر عهده گیرند و از سوی دیگر، از بخش تازه تشکیل به عنوان ابزاری برای پیشبرد اهداف قومی و سیاسی خود استفاده کنند.
در این گیرودار، طبیعیست که زبان – یا دقیقتر تقسیم زبان به «دری» و «فارسی» – تبدیل شد به سنگی که مدیران با آن میتوانستند دو گنجشک بزنند: از یکسو بخش افغانستان را از بخش فارسی کاملا جدا سازند و مدیریت کامل را بر عهده گیرند و از سوی دیگر، از بخش تازه تشکیل به عنوان ابزاری برای پیشبرد اهداف قومی و سیاسی خود استفاده کنند.
مدیران بخش بیبیسی برای أفغانستان همه متعلق به نسل گذشتهاند؛ دوران کمونیسم و اسلامیسم و آرمانگراییهای غیردموکراتیکی که لازمهی آن نه یکدیگرپذیری و کثرتگرایی، بلکه حذف و «یکسانسازی» بود. بدیهیست که مدیران بیبیسی حق داشته و دارند که به هرآنچه خوشمیدارند، باور داشته باشند. اما واقعیت این است که نحوهی مدیریت بیبیسی افغانستان تاکنون مبتنی بر همین باورهای قدیمی و کهنه و ناکارآمد است. آنها تشکیل بخش أفغانستان در بیبیسی را (همچون رسانههای داخلی دولتی در افغانستان) فرصتی برای پیشبرد همان اهداف سیاسی و قومی ناکارآمد دوران خلق و پرچم و مجاهدین میدانند.
اما این فقط ذهنیت قدیمی و دستوپاگیر نبود که بیبیسی افغانستان را از هدف اصلی آن دور کرد؛ این بخش از همان آغاز تشکیل خود با چالشی بزرگ دیگری نیز روبرو شد که بیشباهت به چالش دیرینه و تاریخی سیاسی در افغانستان نیست: اینکه چه کسی (یا کدام قوم) در راس هرم قرار داشته باشد: مدیران «دریزبان» که از زیر یوغ ایرانیها آزاد شده بودند، یا مدیران پشتوزبان که از زیر یوغ پشتونهای مناطق قبایلی. با اینحال، هر دو دسته، که خود را وارث برحق مدیریت بر بخش افغانستان میدانستند، در یک موضوع موافق بودند: و آن اینکه بخش افغانستان نه به عنوان یک «بخش» بلکه باید به عنوان یک «زبان مجزا» به رسمیت شناخته شود.
برای درک بهتر این موضوع باید روشن ساخت که بخشهای مختلف بیبیسی جهانی، به زبانهای متفاوت تقسیم میشوند و نه به کشورها. مثلا بخش ازبیکی هم برای ازبکستان برنامه پخش میکند و هم برای مخاطبان ازبیک در افغانستان. اینجا هم نمیتوان انتظار داشت که بیبیسی بخشی خاص برای زبان ازبیکی خاص افغانستان به وجود آورد. در مورد زبانهایی مثل اسپانیایی و فرانسوی نیز (که شمار مخاطبان بسیار بیشتری را تحت پوشش قرار میدهند) سیاست مشابهی وجود دارد.
ولی وضعیت سیاسی افغانستان و نیاز رسانهای متفاوت آن ایجاب میکرد که بخش افغانستان در پوشش رسانهای خود مستقلتر عمل کند، هرچند در عمل، بخشهایی از «بخش افغانستان» (مثلا صفحهی افغانستان روی وبسایت بیبیسی فارسی) زیر مدیریت کلی بخش فارسی باقیماند. گرچه همکاران افغان در ترتیب و تهیهی مطالب مطابق با نیاز مخاطبان خود دست باز دارند.
این حد از استقلال هدف اولیه بیبیسی از تشکیل بخش افغانستان، یعنی تولید محتوای مناسب برای مخاطبان این کشور را به شکلی حرفهای و مطابق به معیارهای بیبیسی برآورده میکرد (و میکند)، اما برای ارضاء گرایشهای سیاسی و قومی مدیران «دریزبان» و «پشتوزبان» این بخش کافی نبوده است.
تلاش کارمندان ارشد بخش پشتو نیز همواره تعیین سیاستها، به ویژه مسائل مرتبط با زبان فارسی افغانستان بوده است. باری، مدیری از بخش پشتو اصرار داشت که در خبر استیضاح پرویز مشرف (در سال ۲۰۰۷) از واژه «عزل» به جای استیضاح استفاده کنیم و استدلال شگفتیبرانگیزش نیز این بود که اولا در عربی به جای استیضاح، عزل میگویند و دوما، این استیضاح درهرحال به عزل پرویز مشرف خواهد انجامید. واقعیت اما جای دیگری بود؛ اینکه در بخش افغانستان از «واژههای ایرانی» نباید استفاده شود. حتی اگر قرار باشد به جای واژهای قبول شده و رسمی استیضاح واژهی کاملا غلط به کار رود. نمونههای مثل این دعوای روزانه برخی از کارکنان بخش افغانستان با مدیران بود.
هرچند مدیران «پشتو زبان» و «دریزبان» در مثله کردن زبان فارسی همواره همدست بودهاند، اما رابطهی میان آنها فراسوی این هدف مشترک، خالی از جنجالها و رقابتهای ناسالم قومی نبوده است؛
هرچند مدیران «پشتو زبان» و «دریزبان» در مثله کردن زبان فارسی همواره همدست بودهاند، اما رابطهی میان آنها فراسوی این هدف مشترک، خالی از جنجالها و رقابتهای ناسالم قومی نبوده است؛ رقابتهایی که به افت شدید کیفیت کاری و حرفهای محتوای بیبیسی افغانستان انجامیده و تنها دلیلی که این افت اغلب از سوی مدیران ارشد سرویس جهانی بیبیسی نادیده گرفته میشود این است که آنها هم دیگر تمایلی به مداخله (که میتواند روابط کاری و مدیریتی را پیچیدهتر کند) نداشتهاند. نادیده گرفتن هرج و مرج حاکم بر بخش أفغانستان هزینهای به مراتب کمتر از رسیدگی به این وضعیت دارد. چرا که گزینهی دوم پای بسیاری از مدیران سرویس جهانی را نیز به میان میکشد.
افزون براین، سازمان بیبیسی از معدود نهادهایی در بریتانیاست که هنوز هم با شیوهی مدیریتی بسیار قدیمی و سنتی اداره میشود. اساس این مدیریت بالا به پایین است کارمندان فقط میتوانند با مافوق خود (یا Line Manager) در ارتباط باشد. بنابراین حتی اگر شکایتی از مدیر خود داشته باشد، اغلب همان مدیر است که در رسیدگی به آن شکایت نقش اصلی را خواهد داشت.
من ده سال با سازمانهای بینالمللی از جمله سازمان ملل متحد، و نزدیک به هفت سال با بیبیسی افغانستان کردم و تجربه شخصی من این بوده که در مقایسه با دیگر سازمانها، محیط کار بیبیسی در کل، و بیبیسی افغانستان به طور ویژه، اغلب غیرحرفهای و ناشفاف است. در طول سالیانی که در این بخش از بیبیسی کار کردم موارد بیشماری از تبعیض، ارعاب و تهدید، سوءاستفاده از وضعیت کارمندان، فساد اداری (مثل خویشخوری یا نپوتیزم) را دیدهام. ولی شکایت از این وضعیت هیچوقت به جایی نرسیده است.
مدیریت بیبیسی افغانستان بیشباهت به مدیریت حاکم بر گروههای تبهکار نیست؛ در این گروهها نیز فقط وفادارترین افراد به روسای باند میتوانند وارد حلقهی مدیریت شوند. در بیبیسی افغانستان نیز کارمندان فقط به شرط وفاداری مطلق به مدیران به ترفیع اداری دست مییابند و کارکرد و مهارت و دانش حرفهای آنها نقشی در این زمینه ندارد. به سادگی میتوان کارمندانی را یافت که با وجود کمسوادی بعد از دو یا سه سال به تیم مدیران پیوستهاند و نیز کسانی که با وجود تحصیلات دانشگاهی مرتبط با کار خود و سابقه ده ساله یا پانزدهساله، عملا در همان رتبهای کار میکنند که ده یا پانزده سال پیش کار خود را با آن آغاز کردند.
مدیریت بیبیسی افغانستان بیشباهت به مدیریت حاکم بر گروههای تبهکار نیست؛ در این گروهها نیز فقط وفادارترین افراد به روسای باند میتوانند وارد حلقهی مدیریت شوند. در بیبیسی افغانستان نیز کارمندان فقط به شرط وفاداری مطلق به مدیران به ترفیع اداری دست مییابند
با وجود آنکه بخش مدیریت نیروی انسانی بیبیسی مکانیزمهای اداری لازم برای رسیدگی به شکایات را فراهم کرده، اما در عمل، مدیران بخش میتوانند بسیار به سادگی این روند را تحت تاثیر قرار دهند و (تجربهی شخصی من این بوده که) آنها مصون از هرگونه بازخواستی، کارمندان ناراضی از وضعیت را تهدید به اخراج میکنند. بیجهت نیست که سال گذشته، پس از علنی شدن رسواییهای آزار جنسی گسترده در سازمان بیبیسی، مدیران ارشد بیبیسی هم اعتراف کردند که مکانیزم رسیدگی به شکایات در این سازمان کارآمد نیست. در نظرسنجی که خود بیبیسی با کارمندانش انجام داد بیش از نیمی از آنها (۵۱ درصد) گفتند که باور ندارند شکایت آنها به جایی برسد. و نیز جای تعجب نیست که در سازمان بزرگی مثل بیبیسی، افرادی به راحتی قادر باشند از موقف اداری خود برای بهرهبرداری شخصی و یا به منظور پیشبرد اهداف سیاسی و قومی سوءاستفاده کنند.
بیبیسی افغانستان احتمالا بدترین نمونه از سوءمدیریت در این سازمان است و عملکرد مدیران این بخش به شدت به اعتبار این سازمان ضربه زده است. پیش از این نیز موارد زیادی از زنستیزی، قومگرایی و تبعیض، تهدید و ارعاب کارمندان و حتی اتهاماتی مبنی بر جانبداری بیبیسی از طالبان و افراطگرایی به رسانههای بریتانیا راه پیدا کرد.
زبان، سیاست و قومیت
واقعیتی که اکثر قریب به اتفاق شهروندان افغانستان به آن آگاهند این است که زبان در این کشور همواره سیاسی و قومی بوده است. «فارسی» یا «دری» معضل امروز و دیروز نیست، بلکه سابقهای دیرینه در تاریخ افغانستان دارد و هر از گاهی به شکلی تبارز یافته است. بنابراین، بحث و جدلها در این مورد «احساساتی موقت» نیست که بعد از مدتی فروکش کند. بلکه شبیه آتشی زیر خاکستراست که در دورهای دیگر ویرانگرانهتر از قبل سربرخواهد داشت.
«بیبیسی افغانستان» به این دلیل نامی مناسب برای این بخش است که اشاره به «فارسی» یا «دری» ندارد و از اینرو، حداقل از بیرون به مخاطب بیطرفی حرفهای این بخش را القاء میکند.
آتش این دوره از اختلافات زبانی و قومی را کریم خرم، وزیر اطلاعات و فرهنگ پیشین در دورهی حامد کرزی، در سال ۲۰۰۸ برافروخت و با توبیخ ناحق یکی از کارمندان تلویزیون ملی افغانستان به خاطر کاربرد واژههای «دانشگاه» و «دانشجو» جنجالی به پا کرد که تا بحال ادامه دارد. تصمیم اخیر بیبیسی افغانستان برای تغییر نام خود به بیبیسی دری نیز بخشی از تلاشهای مشابه قومگرایه و سیاست دیرینه برتریجویی قومی با توسل به «یکسانسازی» و نادیدهانگاشتن هویتهای متنوع فرهنگی و قومی در افغانستان است. یادآوری این نکته نیز به جاست که تقریبا همهی مدیران بیبیسی افغانستان در جنجالی که کریم خرم به پا کرد، به صراحت طرف او را گرفتند و عمدا تلاش کردند اعتراضات گسترده نسبت به عملکرد وزیر را کماهمیت جلوه دادند. این قضیه حتی در بیبیسی نیز تبدیل به جنجالی داخلی شد.
ناگفته پیداست که مدیران این بخش از حساسیتّهای مرتبط با تغییر نام بخش به «بیبیسی دری» آگاه هستند. «بیبیسی افغانستان» به این دلیل نامی مناسب برای این بخش است که اشاره به «فارسی» یا «دری» ندارد و از اینرو، حداقل از بیرون به مخاطب بیطرفی حرفهای این بخش را القاء میکند. ولی طبیعیست که این«بیطرفی» در واقع مانعی بر سر راه اهداف و انگیزههای قومی و سیاسی مدیران بخش افغانستان به حساب میآمد.
افزون بر اینها، بیبیسی افغانستان آگاهانه و به شکلی جانبدارانه وارد میدانی شده که به کار حرفهای آن هیچ ربطی ندارد. بیبیسی افغانستان صلاحیت لازم آکادمیک و حرفهای برای تصمیمگیری در این مورد که آیا زبان رایج در افغانستان را باید «دری» نامید یا «فارسی» ندارد و این نامگذاری کمکی به بهبود کیفیت تولیدات رسانهای این بخش و یا بهبود رابطه آن با مخاطبانش نمیکند؛ به ویژه با توجه به این واقعیت که کمسوادی مدیران و برخی از کارکنان این بخش و کیفیت غیرحرفهای محتوای رسانهای تولید شده در بیبیسی افغانستان اغلب مضمون بذلهگوییهای مخاطبان هوشمند و نکتهسنج آن در شبکههای اجتماعی میشود.
اخیرا گلبدین حکمتیار انتقاد کرد که رسانهها واژههای «ایرانی» به کار نبرند و از «زبان دری» استفاده کنند. هرچند همزمانی تقریبی اقدام بیبیسی در تغییر نامش به «دری» با این اظهارات حکمتیار میتواند کاملا تصادفی باشد، اما انگیزههای پشت این این دو یکیست.
در سال ۲۰۱۶، بیبیسی در عملکردی غیرحرفهای، ساعاتی پس از حمله تروریستی طالبان به اتوبوس حامل خبرنگاران افغان در کابل که هفت کشته برجای گذاشت، مصاحبهای با ذبیحالله مجاهد، سخنگوی طالبان را پخش کرد و به این گروه تروریستی تریبون داد تا از طریق بیبیسی دیگر خبرنگاران را نیز تهدید به مرگ کنند. کمپینی که در اعتراض به این عملکرد بیبیسی آغاز شد، سرانجام سرویس جهانی بیبیسی را وادار به عذرخواهی رسمی و قبول اشتباه حرفهای بیبیسی افغانستان در پوشش خبری آن حمله تروریستی کند.
این اشتباه حرفهای شاید ناشی از سوءقضاوت یکی از کارمندان یا مدیران بخش بود و بنابراین قابل چشمپوشی. تغییر نام بیبیسی افغانستان به بیبیسی دری اما فقط یک اشتباه نیست،؛ اقدامیست عامدانه و از قبلبرنامهریزی شده با اهداف سیاسی و قومی. اخیرا گلبدین حکمتیار، جنگسالار متهم به جنایات جنگی، انتقاد کرد که رسانهها واژههای «ایرانی» به کار نبرند و از «زبان دری» استفاده کنند. و هرچند همزمانی تقریبی اقدام بیبیسی در تغییر نامش به «دری» با این اظهارات حکمتیار میتواند کاملا تصادفی باشد، اما انگیزههای پشت این این دو یکیست.
ما حق آن را داریم که دست روی دست بگذاریم و به این قضیه اهمیتی ندهیم. در نهایت تصامیم مدیران بیبیسی هیچ تاثیری در زندگی شخصی ما نخواهد داشت. و یا میتوانیم با استدلال منطقی و احترام متقابل به نظرات یکدیگر گوش کنیم و موافق یا مخالف هم باشیم. فرقی نمیکند که ما به عنوان مخاطبان بیبیسی زبان خود را «دری» بنامیم یا «فارسی». قرار نیست ما هم مثل مدیران بیبی سی به دنبال اجرای سیاست «یکسانسازی» باشیم و در پی حذف دیگری. مهم این است که به عنوان مخاطبان بیبیسی اجازه ندهیم که کژاندیشانی متعصب با سوءاستفاده از امکانات و منابعی که قرار است برای اطلاعرسانی حرفهای و بیطرف به کار رود، به تشدید اختلافات زبانی و قومی در افغانستان بپردازند.