در راه‌رو مکتب وقتی قدم می‌زنی، صدای شوق یادگیری دانش‌آموزان از صنف‌های درسی به گوش می‌رسد؛ اما بسیاری از این دانش‌آموزان، از آمدن سال پیش رو‌ نگرانی دارند؛ از روزهایی که دیگر نمی‌توانند وارد مکتب شوند.   

به یکی از مکتب‌های کابل آمده‌ام و با دخترانی که سال ششم درسی شان را می‌گذرانند سر صحبت را باز می‌کنم؛ هنگام حرف‌زدن از آینده، چشمان این دانش‌آموزان نم می‌زند و برای ثانیه‌هایی از حرف‌زدن می‌مانند. در میان این سکوت و نگرانی از آینده، سومن یازده‌ساله، با چشمانی خسته و نگاهی پر از پرسش، به صنف آمده؛ او، سوم‌نمره‌ی صنف است. با این که تازه ‌دو ماه از آغاز سال آموزشی‌ گذشته؛ اما دیگر مثل گذشته با شوق پای حرف آموزگار نمی‌نشیند. سومن، حالا رویای مهندس‌شدنش را دست‌نیافتنی می‌بیند و با بغضی در گلو، می‌گوید: «دو ماه است از سال تعلیمی‌ام گذشته و من از درسم اصلن لذت نمی‌برم. صنف دو و سه بودم، بسیار لذت می‌بردم؛ چون مکتب‌ها به روی ما باز بود. من می‌خواستم انجنیر شوم به مردمم خدمت کنم.»

سلام‌وطندار را در اکس دنبال کنید

کمی آن سوتر، هدیه‌ی سیزده‌ساله که دانش‌آموز برتر این مکتب است، می‌گوید که این روزها هنگام خیره‌شدن به تقدیرنامه‌هایش که در جریان سال‌های آموزشی به دست آورده، بیش‌تر از فردایش دلهره پیدا می‌کند. «اول‌نمره عمومی استم. به تقدیرنامه‌هایم که توجه می‌کنم، می‌گویم اگر این‌ها توقف کنند من چه کنم، چه کنم در خانه زندگی ما بدون درس بی‌معنا می‌شود.»

در میان این نگرانی و ناامیدی، اسمای دوازده‌ساله، دانش‌آموز صنف شش و دوم‌نمره‌ی صنفش، به دنبال راهی دیگر است. چشم امیدش را از مکتب نبسته، برایش آموختن فقط یک امتیاز نیست، بل که راهی برای زنده‌ماندن است. ناگزیری او را به این فکر انداخته که پس از پایان صنف ششم، به مدرسه‌های دینی و کورس‌های آموزشی برود. او، می‌خواهد مسیری برای آینده‌ی روشن برای خود بسازد؛ حتا اگر دیگر اجازه‌ی آمدن به مکتب را نداشته باشد. «مکتب دخترها اگر باز نمی‌شود، من تصمیم دارم در مدرسه و کورس‌ها درس بخوانم خود را برسانم، یک آینده‌ی جدید را برای خود بسازم.»

در میان ناخوشی‌ها و نگرانی از فردای نامعلوم، آسیه‌ی اول‌نمره‌ ایستاده؛ با نگاهی محکم‌تر از سنش، بی‌سوادماندن را به خود خجالت‌آور می‌داند. این ترس بر ذهنش سنگینی می‌کند که روزی مادر شود و چیزی برای آموختاندن به فرزندانش نداشته باشد. او، می‌گوید: «من نمی‌خواهم در آینده به فرزندم یک مادر بی‌سواد باشم، اگر فرزندم بیاید از من یک سوال کند، اگر جواب داده نتوانم، به خودم شرم است، به همان فرزندم شرم است.»

در کنار دانش‌آموزان دختر، مادران آن‌ها نیز نگران آینده‌ی نامعلوم دختران‌شان استند. آهو زاهد، آموزگار ۳۱‌ساله و مادر دو فرزند، می‌گوید که نه ‌تنها نگران آینده‌ی دختر خودش است، بل که نگران همه دانش‌آموزانی است که سال بعد نمی‌توانند به مکتب بیایند. او، می‌افزاید: «به دختر خودم فکر نمی‌کنم، بل که به اطفال دیگر هم فکر می‌کنم و حتا همین موضوع خواب از چشمانم برده است؛ شب‌ها خواب نمی‌کنم و در فکر این استم که چه گونه به طفلم زمینه مساعد کنم که درس بخواند. [این مسئله] از لحاظ روحی برایم ضربه‌ی شدید زده است.»

سلام‌وطندار را در تلگرام دنبال کنید

تنها مادران نیستند که در سودای نگرانی دختران شان به سر می‌برند؛ پدران نیز در این تجربه شریک اند. این مسئله، گاهی به تصمیم‌های دشواری می‌انجامد؛ تصمیم رفتن به سرزمین دیگری؛ جایی که دختران شان بتوانند به آموزش ادامه بدهند.

شمس حلال، پدر سه فرزند دختر، می‌گوید که احتمال دارد برای دوام‌یافتن برنامه‌ی آموزشی دخترانش، راه مهاجرت را در پیش بگیرد. «نه تنها به دخترهای خودم متأثر استم، بل که به تمام خواهرهای گرامی‌ام که صنف شش استند، اجازه واردشن به صنف هفت برای شان نمی‌دهد. اگر ما نتوانیم به تحصیل فرزندهای خود ادامه بدهیم، مجبور به ترک وطن یا مهاجرت دست بزنیم.»

نزدیک به چهار سال می‌شود که دختران نمی‌توانند بعد از صنف ششم به مکتب بروند و بیش‌تر از دو سال می‌شود که حق رفتن به دانشگاه را نیز از دست داده اند؛ ازدست‌دادن‌هایی که آن‌ها را به ماندن در خانه یا رفتن به کارگاه‌های قالین‌بافی و صنایع دستی کشانده است.

مرتبط با این خبر:

کلیدواژه‌ها: // // // //

به اشتراک بگذارید:
تحلیل‌های مرتبط

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید: