بازگشتخوردگان از ایران و مهاجران در این کشور از وضعیت شان نگرانی دارند
با نزدیکشدن به زمستان و اخراج روزانهی هزارن مهاجر از ایران، بازگشتخوردگان، از نبود فرصتهای شغلی در افغانستان و وضعیت بد زندگی شان شکایت دارند.
با نزدیکشدن به زمستان و اخراج روزانهی هزارن مهاجر از ایران، بازگشتخوردگان، از نبود فرصتهای شغلی در افغانستان و وضعیت بد زندگی شان شکایت دارند.
شماری از خانوادههای نیازمند و کمدرآمد در غور، با ابراز نگرانی از سرمای زودرس در این ولایت، به سلاموطندار میگویند که اگر پیش از شدتگرفتن سرمای زمستان به آنان کمکرسانی نشود، در وضعیت بدی قرار خواهند گرفت.
منصور ۱۴ساله، باشندهی منطقهی «چهارقلعهی وزیرآباد» شهر کابل که در نزدیکی پارک شهرنو، برچسبهای تزیینی موتر را میفروشد، میگوید که ناداری او را ناچار کرده است از دو سال به این سو آموزش را کنار بگذارد.
شماری از جوانان در ارزگان، میگویند که به دلیل رسمورواجهای ناپسند و فقر سالها منتظر مانده اند تا خرج عروسی شان را فراهم کنند. آنها، میافزایند که بلندبودن تویانه و مخارج عروسی، بسیاری از جوانان را وادار کرده است برای کار به کشورهای دیگر بروند.
او، که در دورهی جمهوری وکیل مدافع بود، حالا مانند دیگر وکیلان مدافع زن، ناچار است در خانه بماند و همهی روزش را با ناخوشی ناشی از بیکاری و ناداری سر کند.
در حالی که بغضی در گلویش گره خورده و لحن صدایش غمزده شده، میگوید: «یک روز هوا بسیار گرم بود. نو خانه رسیدم؛ از بس از مردم پرسیدم صفا کار کار ندارید، خسته و ناامید شده بودم. به خانه رسیدم شوهرم پرسید برای چاشت چی است؟ نان قاق شده از چند شب گذشته همراه با چای سبزی در گیلاس انداختم و نزدش گذاشتم.»
همین که چند نفر را ببیند که از خرید تمام شده اند یا به سمت خرید میآیند، با چهرهای پر از آزمندی و لبخندی که هیچ طعمی را نمیتوان تهِ آن دنبال کرد، سراغ آنها میرود و میگوید که «خاله ده روپه خو بتی»، گاهی هم «حاجی ۱۰ روپه خو بتی» را تکرار میکند.
شماری از کارگران روزمزد در پایتخت، میگویند که به دلیل بیکاری و ناداری، ناچار شده اند برای تأمین نیازهای زندگی، لوازم خانهی خود را بفروشند. آنها، میافزایند که به دلیل ناتوانی در تهیهی مواد خوراکی اولیه، ناچار اند شبوروز شان را با نان خشک بگذرانند.
شبانه، باشندهی مکروریان شهر کابل که او نیز در دورهی جمهوری در یکی از نهادهای خارجی کار میکرد، میگوید: «کودکانم دیگر نتوانستند غذایی را داشته باشند که در گذشته میخوردند. پوشاک شان تغییر کرد. این هر روز مرا رنج میدهد و هر روز مرگ تدریجی را تجربه میکنم.»
مسئولان در شفاخانهی صحت طفل افغان_ترک در جوزجان، میگویند که در سال روان، شمار کودکان مبتلا به سوءتغذیه در این ولایت، ۲۰ درصد افزایش یافته است. آنها، میافزایند که مهمترین عامل ابتلا به سوءتغذیه، وضعیت بد اقتصادی خانوادهها و تغذیهی ناسالم است.
ساعت از ۱۲:۰۰ گذشته است و گرمای آفتاب آدمی را اذیت میکند. در جادهی شفاخانهی ملکی شهر پلخمری، مرکز بغلان، کودکان سرگرم کار اند و ناگهان، کودکی که ۱۱-۱۲ ساله مینماید، صدا میزند که «آیسکریم پیمان بگیرید، پیمان!». او خودش را رضوان معرفی میکند و میگوید که برای تأمین نیازهای خانوادهی هفتنفرهاش، ناچار شده است به جاده بیاید و آیسکریم بفروشد. رضوان، میگوید: «روز ۱۰۰ تا ۱۵۰ افغانی کار میکنم، درس نمیخوانم؛ چون در غم خانه هستم.»
فروپاشی جمهوری در کنار دیگر پیامدهایش برای افغانستان، اقتصاد این کشور را نیز دچار بحران کرد. مسدودشدن داریهای ارضی افغانستان، قطع کمکهای انکشافی جامعهی جهانی، توقف ۵۷۷ پروژه در بخشهای مختلف و ازمیانرفتن شمار زیادی از کاروبارهای کوچک، میزان ناداری را افزایش و شهروندان زیادی را در معرض گرسنگی شدید قرارد داده است.
شماری از باشندگان فاریاب، میگویند که از چند سال به این سو، شمار کودکان کار و تکدیگر در این ولایت افزایش یافته است. سهراب ۱۲ساله که روزش را با رنگکردن کفشهای مردم در شهر مینمه، مرکز فاریاب، به شام میرساند، میگوید که به دلیل تنگدستی خانوادهاش، ناچار است به این کار تن بدهد تا شبها بتواند چند قرص نان به خانه ببرد. او که دانشآموز صنف پنجم مکتب بوده، میگوید که آرزو داشت روزی پزشک شود؛ اما به دلیل ناداری، نتوانسته به درسهایش ادامه بدهد و مجبور است که آرزوی پزشکشدن را نیز فراموش کند.
سیدعلی رضوی، مسئول برگزاری این محفل، به سلاموطندار میگوید که برای هر زوج به گونهی میانگین، ۲۵ هزار افغانی جهیزیه خریداری شده است. او، میافزاید که بنیاد «امام سجاد» تلاش دارد که با کمترین هزینه و بهترین امکانها، به آنهایی که به دلیل ناداری نمیتوانند عروسی کنند، محفل عروسی برگزار کند.
هدیهی ۱۲ساله که در کراچی تکچرخی در دشتبرچی شهر کابل، سبزیهای تازه میفروشد، میگوید که قرار بود در ۱۴۰۱ وارد صنف هفتم آموزشی شود، اما منع آموزش دختران و افزایش ناداری در خانواده، او را از صنف درسی به کارگری در خیابان کشانده است. او، میافزاید: «از صبح تا شب کار میکنم. یک سال شده به فروش ترکاری رو آوردهام. آرزوهای زیادی داشتم؛ میخواستم از راه قلم مادروپدرم را نان بتم. خیلی زیاد درسهایمه فراموش کدیم. حالی افسوس میخورم که درس خوانده نمیتانم و از صبح تا شب ترکاری میفروشم.»
شماری از خبرنگاران و کارمندان رسانهای، میگویند که با ازدستدادن وظیفههای شان، ناچار شده اند برای فراهمکردن نیازهای خانوادههای شان، به انجام کارهای دیگری تن بدهند.
درباره سلام وطندار
سیاست نشراتی و اصول مسلکی
سیاست حریم خصوصی
تماس با ما
فرصتهای شغلی
ارسال معلومات و اسناد
شرایط همکاری با ما
شکایت
برنامههای رادیویی
فلم و عکس
آر اس اس
اشتراک در خبرنامه