زندگی در افغانستان بیش‌تر وقت‌ها به زنان روی خوش نشان داده و شماری از آن‌ها را برای درآوردن نیازهای روزمره، با مشکلات بی‌پایانی دست‌وگریبان کرده است. در این میان، زنانی هستند که به دلیل ازدست‌دادن شوهر یا ناتوانی مردان خانواده، ناچار اند با کارگری در خانه‌های شهروندان، بخشی از نیازهای خود و خانواده‌‎های شان را فراهم کنند. ریحانه، یکی از این زنان است که ناداری او را مجبور کرده برای به‌دست‌آوردن پول ناچیزی، خانه‌های شهروندان را تمیز کند و رخت‌های شان را بشوید. از موهای سپیدی که از سوراخ‌های چادرش بیرون زده، به نظر می‌رسد که ۷۰ساله باشد؛ اما وقتی از خودش می‌پرسم، می‌گوید که ۵۰ سال دارد. شوهر ریحانه، پنج سال می‌شود که از کمر فلج است و روی تخت خواب افتاده. ریحانه ناچار است از او مواظبت کرده و نیازهای خوراکی و دارویی‌اش را فراهم کند.

ریحانه، یک پسر جوان دارد که در بازار نزدیک خانه‌ی شان، کراچی سبزی‌فروشی دارد و تنها مصارف خود، خانم و فرزندانش را به سختی تأمین می‌کند و ریحانه مجبور است که خودش هزینه‌ی زندگی خود، شوهر و دختر جوانش را در بیاورد. ریحانه و خانواده‌ی پسرش، در خانه‌ای کرایی با سه همسایه زندگی می‌کنند.

سلام‌وطندار را در شبکه‌ی «ایکس» دنبال کنید

ریحانه، از خانم‌هایی که در بازار نزدیک خانه‌ی ‌شان برای خرید می‌آیند، می‌خواهد که به خانه‌ی ‌شان برای پاک‌کاری برود؛ گاهی بعضی از این زنان، با گفتن‌ حرف‌های زشت، به او جواب رد می‌دهند و گاهی هم یکی او را برای پاک‌کاری به خانه‌اش می‌برد. در حالی که بغضی در گلویش گره خورده و لحن صدایش غم‌زده شده، می‌گوید: «یک روز هوا بسیار گرم بود. نو خانه رسیدم؛ از بس از مردم پرسیدم صفا کار کار ندارید، خسته و ناامید شده بودم. به خانه رسیدم شوهرم پرسید برای چاشت چی است؟ نان قاق شده از چند شب گذشته هم‌راه با چای سبزی در گیلاس انداختم و نزدش گذاشتم.» شوهر ریحانه که از خوردن نان سفت و چای دل‌زده شده بود، به او می‌گوید که برود به قصابی و برایش گوشت تهیه کند؛ در حالی که یک افغانی در بساط ندارند. «برم گفت برو و از قصابی گوشت بیاور. گفتم ما پول نداریم از کجا کنیم؟ گفت برو از قصاب خیرات بخوای، بگو یک توته گوشت بتی.»

ریحانه در یک ماه ۱۰ تا ۱۵ روز آن را می‌تواند کاری برای خودش پیدا کند که در بدل هر روز آن، ۲۰۰ تا ۵۰۰ افغانی به دست می‌آورد. در این میان، بعضی ماه‌ها ریحانه حتا یک بار هم نمی‌تواند خانه‌ای را پید کند که به کار او نیاز داشته باشد و او بتواند پولی برای خریدن چند قرص نان یا داروی شوهرش را به دست بیاورد.

ریحانه، ماهانه باید دو هزار افغانی کرایه‌ی خانه بپردازد که گاهی پرداختن آن برایش دشوار می‌شود. از سویی هم، ریحانه در هنگام درمان شوهرش، ناچار شده پول زیادی از بستگانش قرض بگیرد و اکنون، آن‌ها پول شان را می‌خواهند؛ چیزی که ریحانه را در شرایط دشوارتری قرار داده است. به دنبال آه سوزناکی هم‌راه با حسرتی که از سینه‌اش بیرون می‌کشد، می‌گوید که اگر می‌توانست در کودکی و جوانی به مکتب و دانش‌گاه برود، حالا شاید مجبور نبود که این همه سختی‌ها را تحمل و برای درآوردن لقمه‌نانی بخورنمیر، در خانه‌های مردم کارگری کند. او، به همین دلیل نگران آینده‌ی دخترش است؛ لیلما که اکنون ۱۶ سال دارد و در آخرین سال جمهوری دانش‌آموزش صنف هشتم بود.

زندگی در افغانستان، از زنان ریحانه‌های زیادی ساخته و مجبور شان کرده که برای ادامه‌دادن به هر دری بزنند و آخرین انرژی‌ای که دارند را صرف پیداکردن یک لقمه برای خود و فرزندان شان کنند.

سلام‌وطندار را در تلگرام دنبال کنید

فاطمه، باشنده‌ی خیرخانه‌ی شهر کابل که او نیز ناچار است که برای تأمین نیازهای خانواده، شغل پاک‌کاری را انتخاب کند، می‌گوید که شوهرش به مصرف مواد مخدر معتاد بود و او مجبور که خود هزینه‌ی زندگی خانواده‌اش را تأمین کند. شوهر فاطمه، دیری می‌شود که از خانه بیرون زده و از مرده و زنده‌اش خبری نیست. فاطمه در یکی از مکتب‌های خصوصی در شهر کابل، پاک‌کاری می‌کند و در بدل آن ماهانه پنج هزار افغانی به دست می‌آورد؛ اما از آن جا که او نمی‌تواند این درآمد نیازهای خود، دو دختر و سه پسر خردسالش را تأمین کند، در خانه‌های آموزگاران این مکتب نیز، برای پاک‌کاری می‌رود. فاطمه می‌گوید که دشواری زندگی او را از ادامه‌دادن دل‌زده کرده است؛ اما برای سرپرستی از فرزندانش، ناچار است به همه سختی و اندوه زندگی را تحمل کند. «از زندگی سیر آمدیم؛ اگر اولاد نمی‌داشتم، خودکشی می‌کردم و خود را از این غم خلاص می‌کدم. حال مجبور استم به خاطر آینده‌ی فرزندانم زنده باشم. من درس نخواندیم، می‌خواهم فرزندانم درس بخوانند مثل مه نشوند.»

فاطمه در آخرین سال‌ حاکمیت مجاهدین در کابل، دانش‌آموز صنف چهارم بود و با آمدن امارت اسلامی از ادامه‌ی آموزش باز ماند. او با حال ناخوشی که دارد، می‌گوید که اکنون دخترانش نیز به سرنوشت او دچار شده اند. دختر بزرگ‌تر فاطمه ۱۷ سال دارد و دختر دومش ۱۵ سال که هر کدام دانش‌آموز صنف نهم و هفتم است و در دو سال گذشته، از رفتن به مکتب باز مانده اند.

مرتبط با این خبر:

کلیدواژه‌ها: // // //

به اشتراک بگذارید:
تحلیل‌های مرتبط

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید: