ساعت از دوی پس از چاشت گذشته، هوا ابری و سرد است، در جادهای در شهرنو کابل، چشمم به کودکی میافتد که بوریای از بتریهای پلاستیکی را روی پشتش انداخته و برای یافتن بتریهای بیشتر، خریطههای درون زبالهدانی را زیرورو میکند. او، خودش را وارث معرفی میکند و میگوید که پدرش معتاد است؛ چیزی که ناچارش کرده، با دو برادر کوچکتر از خودش، بار تأمین نیازهای خانوادهی ۱۰ نفرهاش را به دوش بکشد.
وارث که با خانوادهاش در سرای شمالی شهر کابل زندگی میکند، هر صبح با بلندشدن از خواب، برای یافتن نان شب از خانه تا شهرنو کابل را پیاده میآید و در این مسیر بیشتر زبالهدانیها را زیرورو میکند تا بتری پلاستیکیای بیابد و تا پایان روز، بتواند با فروش آن چند افغانی به دست بیاورد. او میگوید: «روزانه بوتل جمع میکنم و کیلوی ۲۰ افغانی میفروشم؛ روزانه ۳۰ تا ۴۰ افغانی کار میکنم. صبح زود از سرای شمالی تا این جا میآیم که بوتل و کارتن جمع کنم، کارتن را به خاطر گرمکردن خانه جمع میکنم، پدرم معتاد است، مجبورم کار کنم.»
سلاموطندار فارسی را در فیسبوک دنبال کنید
برادر کوچک وارث که یونس نام دارد و شش سالش است، میگوید که او نیز ناچار است با گردآوری اشیای پلاستیکی، برای یافتن پول چند قرص نان، با برادرش شانه بدهد. با این که از پریدگی رنگ صورتش پیداست که سردش است؛ اما میگوید: «سردم نشده، در خانه هم بخاری نداریم و هیچ سردم نمیشود.»
کمی آن سو تر، دو کودک خردسال دیگری درون زبالهدانیای دنبال بتریهای پلاستیکی و کارتن اند. آنان، خود شان را مشتاق و اسامه معرفی میکنند که هر یک ۱۳ و نُه ساله اند. اسامهی نُه ساله، میگوید که او تنها نانآور خانوادهی هفتنفرهاش است. او، هفت صبح از خانه بیرون میزند و تا تاریکشدن هوا، برای یافتن نان شب زبالهدانیهای شهر را زیرورو میکند. «روزانه بوتل جمع میکنم و پولش ۱۰۰ تا ۱۵۰ افغانی میشود. پدرم به خاطر بیکاری حالا در خانه است. بخاری هم نداریم، مجبورم کارتن جمع کنم که بتوانیم شب، خانه را گرم کنیم.»
چند قدم دورتر، کودک دیگری به نام مشتاق که ۱۲-۱۳ ساله مینماید، میگوید که ناچار است برای فراهمکردن لقمهنانی برای خانواده، همهی روزش را با گردآوری بتریهای پلاستیکی به شب برساند. در کنار او، دو برادر کوچکترش نیز چند روز در هفته برای گردآوری بتریهای پلاستیکی از خانه بیرون میزنند. مشتاق میگوید: «بسیاری روزها ۱۰۰ افغانی یا بعضی از روزها تا ۱۵۰ افغانی جمع میکنم. هر روز صبح زود به کار میآیم و شب هم ناوقت به خانه میروم. تنها چاشت غذا میخورم. سوخت نداریم و مجبورم به خاطر گرمکردن خانه کارتن و دیگر مواد اضافی را جمع کنم.»
سلاموطندار فارسی را در تویتر دنبال کنید
در گوشهی دیگر شهر کابل، با پسر خردسالی روبهرو میشوم که روی زمینی سرد نشسته، بیکی چرک، دو برس، دو بوتل رنگ و جفتی دمپایی را روبهرویش گذاشته و منتظر است که فردی از راه برسد و از او بخواهد که کفشهایش را رنگ بزند. او که هشتساله است، خودش را محمدحسن معرفی میکند. او با حال ناخوشی که دارد، میگوید: «در خانه ۱۲ نفر هستیم، هیچ کس دیگر غیر من کار نمیکند. پولی را که در روز به دست میآورم کفایت نمیکند، مادرم مریض است و پول تداوی او را نداریم. برادر بزرگم هم کار نمیکند.»
محمدحسن، میافزاید که روزانه گاهی ۲۰ افغانی و گاهی هم که شانس همراهش یار باشد، ۵۰ افغانی درمیآورد. او که پدرش بیکار است، با این که همهی روزش را برای تأمین نیازهای خانواده در خیابانهای شهر به شب میرساند؛ اما نمیتواند پول زیادی درآورد و نیازهای خوراکی و مواد سوختی مورد نیاز شان را فراهم کند.