ربانی کریمی میگوید که در یک نیمهشب گرم تابستانی، صدای انفجار او را از خواب بیدار میکند. پس از وقوع انفجار، صدای شلیک گلوله در فضا میپیچد. او میگوید، پس از درگیری و شلیکهای پیهم، محافظان پدرش او و سایر اعضای خانواده را به خانه همسایۀ منتقل و از آنجا به مکان دورتری انتقال میدهند. ربانی میگوید که از آن شب، جز تاریکی، صدای شلیک گلوله و ترس، چیز بیشتر به یاد ندارد.
به گفته او، در آن نیمهشب، افراد گروه طالبان به خانه آنها حمله کرده بودند. پدر او که از فرماندهان پولیس محلی بود، پس از درگیری چند ساعته با طالبان، همراه سه محافظش به قتل میرسد.
ربانی، مدتی پس از قتل پدر تصمیم میگیرد افغانستان را ترک کند. او و چند تن از همراهانش قصد ترک وطن میکنند و از راه نیمروز به ایران و از آنجا به ترکیه میروند. سفری که قرار بوده زود تمام شود، یکساله میشود.
تجربه سفر ربانی از راه نیمروز به ایران، شبیه تجربه هزاران تن دیگری است که این راه را برای رسیدن به مقصدشان انتخاب میکنند. وقتی او به ترکیه میرسد، با چالشهای جدیتری روبهرو میشود. او از چشم دیدش برای ما میگوید: «در مسیر راه، قاچاقبران پول و زیورآلات زنان را جلو چشم شوهرانشان میدزدیدند و هیچکسی نمیتوانست در مقابل آنان مقاومت کند.»
ربانی میگوید: «وقتی به ترکیه رسیدم، پولی نداشتم که خودم را به اروپا برسانم.» او پس از مراجعه به اداره سازمان ملل، به یکی از ولایتهای دوردست و فقیرنشین ترکیه فرستاده میشود؛ جایی که اکثریت بیکار اند و در فقر روزگار میگذرانند.
ربانی افزود که پس از مدتی، به واسطه یکی از دوستانش، در یکی از نانواییهای شهر کار پیدا میکند؛ جایی که او با همه بیگانه نیست و چند هموطن دیگرش نیز آنجا مشغول کار اند. او دستکم سه ماه در این مکان کار میکند و آخرالامر، کارفرمایش دستمزد او را نمیدهد. او میگوید که به دلیل نداشتن برگۀ اقامت، پولیس به شکایت او توجهی نکرد.
وضعیت پیشآمده ربانی را مجبور میکند راه اروپا را در پیش بگیرد. او میگوید، تقریباً بیست نفر سوار قایقی شدیم و راه افتادیم به سوی یونان. این بخشی از سفر نیز برای ربانی ناخوش است. به گفته او، قایقشان از میان دو نیم میشود و همه میافتند در دل آب. او و همراهانش به سختی از غرق شدن نجات مییابند.
او از دشواری راه برای زنان و کودکان نیز روایتهایی دارد. به گفته ربانی، قاچاقبران، زنان و کودکان را با سلاح سرد تهدید به خاموشی میکردهاند.
او وقتی به یونان میرسد، خلاف انتظار بر مشکلاتاش افزوده میشود. دیگری نه جایی به رفتن دارد و نه خانهیی برای خوابیدن. تنها دارایی او، برگه موقت اقامتش در اردوگاه است. اکنون او با یکی از همراهانش در آتن در خیمهیی زندهگی میکند و تا هنوز روشن نیست که چه مدتی را در این مکان سپری خواهد کرد.