خیال نان و تنور خالی؛ «خاله او شَو گفتی که امشَو پیسه میتی»

همین که چند نفر را ببیند که از خرید تمام شده اند یا به سمت خرید می‌آیند، با چهره‌ای پر از آزمندی و لب‌خندی که هیچ طعمی را نمی‌توان تهِ آن دنبال کرد، سراغ آن‌ها می‌رود و می‌گوید که «خاله ده روپه خو بتی»، گاهی هم «حاجی ۱۰ روپه خو بتی» را تکرار می‌کند.

بی‌کاری و ناداری؛ کارگران در کابل: برای تأمین نیازهای خود لوازم خانه را می‌فروشیم

شماری از کارگران روزمزد در پایتخت، می‌گویند که به دلیل بی‌کاری و ناداری، ناچار شده اند برای تأمین نیازهای زندگی، لوازم خانه‌ی خود را بفروشند. آن‌ها، می‌افزایند که به دلیل ناتوانی در تهیه‌ی مواد خوراکی اولیه، ناچار اند شب‌وروز شان را با نان خشک بگذرانند.

رنج بی‌کاری و ناداری برای زنان؛ «هر روز مرگ تدریجی را تجربه می‌کنم»

شبانه، باشنده‌ی مکروریان شهر کابل که او نیز در دوره‌ی جمهوری در یکی از نهادهای خارجی کار می‌کرد، می‌گوید: «کودکانم دیگر نتوانستند غذایی را داشته باشند که در گذشته می‌خوردند. پوشاک شان تغییر کرد. این هر روز مرا رنج می‌دهد و هر روز مرگ تدریجی را تجربه می‌کنم.»

شمار کودکان مبتلا به سوء‌تغذیه در جوزجان ۲۰ درصد افزایش یافته است

مسئولان در شفاخانه‌ی صحت طفل افغان_ترک در جوزجان، می‌گویند که در سال روان، شمار کودکان مبتلا به سوءتغذیه در این ولایت، ۲۰ درصد افزایش یافته است. آن‌ها، می‌افزایند که مهم‌ترین عامل ابتلا به سوءتغذیه، وضعیت بد اقتصادی خانواده‌ها و تغذیه‌ی ناسالم است.

ناداری کودکان در بغلان را به کار در خیابان وا داشته است

ساعت از ۱۲:۰۰ گذشته است و گرمای آفتاب آدمی را اذیت می‌کند. در جاده‌ی شفاخانه‌ی ملکی شهر پلخمری، مرکز بغلان، کودکان سرگرم کار اند و ناگهان، کودکی که ۱۱-۱۲ ساله می‌نماید، صدا می‌زند که «آیسکریم پیمان بگیرید، پیمان!». او خودش را رضوان معرفی می‌کند و می‌گوید که برای تأمین نیازهای خانواده‌ی هفت‌نفره‌اش، ناچار شده است به جاده بیاید و آیسکریم بفروشد. رضوان، می‌گوید: «روز ۱۰۰ تا ۱۵۰ افغانی کار می‌کنم، درس نمی‌خوانم؛ چون در غم خانه هستم.»

پایان دوسالگی حکومت سرپرست و افزایش هم‌زمان تولید ناخالص داخلی و شمار نیازمندان

فروپاشی جمهوری در کنار دیگر پیامدهایش برای افغانستان، اقتصاد این کشور را نیز دچار بحران کرد. مسدودشدن داری‌های ارضی افغانستان، قطع کمک‌های انکشافی جامعه‌ی جهانی، توقف ۵۷۷ پروژه در بخش‌های مختلف و ازمیان‌رفتن شمار زیادی از کاروبار‌های کوچک، میزان ناداری را افزایش و شهروندان زیادی را در معرض گرسنگی شدید قرارد داده است.

افزایش کودکان کار در فاریاب؛ «اگر در خانه نان باشد، خوش دارم درس بخوانم»

شماری از باشندگان فاریاب، می‌گویند که از چند سال به این سو، شمار کودکان کار و تکدی‌گر در این ولایت افزایش یافته است. سهراب ۱۲ساله که روزش را با رنگ‌کردن کفش‌های مردم در شهر مینمه، مرکز فاریاب، به شام می‌رساند، می‌گوید که به دلیل تنگ‌دستی خانواده‌اش، ناچار است به این کار تن بدهد تا شب‌ها بتواند چند قرص نان به خانه ببرد. او که دانش‌آموز صنف پنجم مکتب بوده، می‌گوید که آرزو داشت روزی پزشک شود؛ اما به دلیل ناداری، نتوانسته به درس‌هایش ادامه بدهد و مجبور است که آرزوی پزشک‌شدن را نیز فراموش کند.

عروسی گروهی ۵۰ پسر و دختر در هرات برگزار شد

سیدعلی رضوی، مسئول برگزاری این محفل، به سلام‌وطندار می‌گوید که برای هر زوج به گونه‌ی میان‌گین، ۲۵ هزار افغانی جهیزیه خریداری شده است. او، می‌افزاید که بنیاد «امام سجاد» تلاش دارد که با کم‌ترین هزینه و بهترین امکان‌ها، به آن‌هایی که به دلیل ناداری نمی‌توانند عروسی کنند، محفل عروسی برگزار کند.

کارگری به جای دانش‌آموزی؛ «هدف‌ها و آرزوهایم حیف شد»

هدیه‌ی ۱۲ساله‌ که در کراچی تک‌چرخی در دشت‌برچی شهر کابل، سبزی‌های تازه می‌فروشد، می‌گوید که قرار بود در ۱۴۰۱ وارد صنف هفتم آموزشی شود، اما منع آموزش دختران و افزایش ناداری در خانواده، او را از صنف درسی به کارگری در خیابان کشانده است. او، می‌افزاید: «از صبح تا شب کار می‌کنم. یک سال شده به فروش ترکاری رو آورده‌ام. آرزوهای زیادی داشتم؛ می‌خواستم از راه قلم مادروپدرم را نان بتم. خیلی زیاد درس‌هایمه فراموش کدیم. حالی افسوس می‌خورم که درس خوانده نمی‌تانم و از صبح تا شب ترکاری می‌فروشم.»  

روز جهانی کودک؛ کودکان افغان از ناداری به انجام کارهای شاق تن می‌دهند

روح‌الله، باشنده‌ی کابل که ۱۰ساله‌ دارد و در حالی که سرگرم گردآوری زباله‌ها از روی خیابان است، می‌گوید که ناداری او را به این کار مجبور کرده تا بتواند کمک‌دست پدرش باشد. او می‌گوید که کاغذها و بتری‌های پلاستیکی را از خیابان گرد می‌آورد و با پولی که از فروش آن به دست می‌آورد، در تأمین نیازهای خانواده سهم می‌گیرد.

دانش‌جوی بازمانده از دانش‌گاه: «تنها رؤیایم این‌ است که روزی از پرده‌ی تلویزیون به پدرم خبر بخوانم»

زندگی، همواره دشواری‌ها و جهانی از فرصت‌ها را در برابر آدمی قرار می‌دهد و به ما می‌گذارد که در میان انبوهی از انتخاب‌ها، راه مان را پیدا کنیم و به پیش بخزیم؛ خزیدن‌هایی که گاهی با خارهای زیادی روبه‌رو می‌شود و در نیمه‌راه از ادامه وامی‌دارد مان؛ اما هستند کسانی که این خارهای ضمخت را نادیده گرفته و از هر زخمی که می‌خورند، گلی می‌رویانند. یکی از این افراد، مهناز -نام مستعار- است؛ دختری که باید برای درآوردن نان و نمکی برای گذران شب‌وروز خانواده‌، دستی روی دست پدرش باشد و نگذارد که جنسیتش، حس کم‌داشتن را به او تحمیل کند

گرانی بی‌کاری برای زنان؛ «گاهی ناامیدی به حدی فشار می‌آورد که می‌خواهم خودکشی کنم»

«از کاپیسا به کابل آمدیم، به امید این که کاری برای ما پیدا شود؛ اما فعلاً شوهرم کراچی‌رانی می‌کند و مه هم خانم خانه استم. خانه خسورانم که مصرفش سر معاش ما بود، حالی دَ امان خدا مانده.» این را شیبا می‌گوید؛ زنی که پیش از روی‌کارآمدن امارت اسلامی، در یکی از مؤسسه‌های خارجی به عنوان آموزگار کار می‌کرد؛ اما پس از وضع محدودیت کاری بر زنان، خانه‌نشین شده و هم‌زمان با او، شوهرش نیز بی‌کار شده است.