از صبح زود تا تاریکشدن هوا، سرگرم صافکاری بدنه موتر است؛ کاری که بخشی از کودکیاش را از او گرفته است. زمانی که یازده سال داشت، در سرایی در تایمنی شهر کابل به این کار شروع کرد؛ چیزی که سبب شد رفتن به مکتب را کنار گذاشته و خود را به زندگی کارگری عادت دهد. مرتضا، در حالی که اندوه کار در چهرهاش دیده نمیشود، میگوید که ناتوانی پدر در تأمین نیازهای خانوادهی ۱۲نفرهاش، سبب شده که او از لذتهای دورهی کودکی بگذرد و در سن کم به بردن لقمهنانی به خانه فکر کند. «پدرم کارگری میکنه؛ ولی در ایی شرایط، ای کار کافی نیست. مشکلات زندگی است، به همی خاطر نمیشه که کار نکنم. این جا که میایم کار است؛ ولی دشواری خود را هم داره.»
مرتضا در رابطه به دشواری کارش، میگوید که اگر احتیاط نکند، ممکن است با خطر سوختگی روبهرو شود. «کاری است که اگه احتیاط نکنی، اوگار میشی؛ گیس است و آتش داره؛ گاهی پیب پاره میشه و آتش به صورت و دست اصابت میکنه. چندین بار که پیب گیس پاره شد، دست و رویم سوخت.» مرتضا از کاری که انجام میدهد، هفتهی ۶۰۰ افغانی دستمزد میگیرد؛ درآمدی که برای رفع بخشی از نیازهای خوراکی و پوشاکی خانوادهاش هزینه میشود و در بدل کار بیوقفهاش، ناچیز است.
سلاموطندار را در اکس دنبال کنید
در میان دشواریهای زندگی، آن چه مرتضا را بیشتر رنج میدهد، بریدن از همسالان و درورماندنش از آموزش است. او، میگوید که تنها توانسته پنج سال پای حرفهای آموزگار بنشیند و حالا کارگری، اشتیاق رفتن به مکتب را در او کشته است. «تا صنف پنج مکتب رفتم و دیگه نشد که برم؛ شوق داشتم مکتب برم؛ اکنون این شوق نیست. حالا مصروف استم و تلاش میکنم یک کسب را یاد بگیرم.»
مرتضا اکنون برایش دنیای دیگری ساخته؛ دنیایی که با کار روی موتر و در پایان بردن چند افغانی به خانه معنا پیدا میکند. سهم مرتضا از زندگی، بیشتر کار است و تنها گاهی با تشویق همکارانش به بازی فوتبال میرود؛ تفریحی که انرژی بیشتری به او میدهد تا با روزگارش کنار بیاید.
قصههای کودکان کار در افغانستان هر یک غمگینکنندهتر از دیگری است. چندمتر دورتر از محل کار مرتضا به فرهاد ۱۴ساله برمیخورم؛ کودکی که به گفتهی خودش سه سال است در بخش رنگکاری موتر کار میکند. «صبح جارو میکنم دکان رَ، بعد آب میارم و شروع میکنم ریگمالکردن موتر رَ و تا شام سرگرم این کار استم؛ کارم سخت است و گاهی در زیر آفتاب موتر را ریگمالی میکنم.»
سلاموطندار را در تلگرام دنبال کنید
فرهاد که دستانش به دلیل برخورد زیاد با ریگمال و رنگ موتر، درشت شده و چروک برداشته، میگوید که ازدسترفتن تازگی پوست دستش یکی از پیامدهای کارش است. «مجبور استم کارم کنم؛ کار ما با دستکش نمیشه؛ چون موج و بلندی را نمیفهمم و موتر درست ریگمال نمیشه؛ دستانم گاهی آبله می زنه.»
این تنها داستان زندگی مرتضا و فرهاد نیست، بل که شماری زیادی از کودکان در افغانستان از دسترسی کامل به ابتداییترین حقوق شان محروم اند؛ کودکانی که با نام روز جهانی مبارزه با کار کودکان، بیگانه اند.
هرچند آمار دقیقی از شمار کودکان کار در افغانستان وجود ندارد؛ اما وزارت کار و امور اجتماعی حکومت سرپرست، میگوید که دهها هزار کودک در افغانستان کار شاق انجام میدهند؛ رقمی که به گفتهی این وزارت پس از بازگشت امارت اسلامی به قدرت، کاهش یافته است. سمیعالله ابراهیمی، سخنگوی این وزارت، میگوید که درگیریهای چندینساله در افغانستان، سبب شده که کودکان آسیبپذیر شده و با دشواری روبهرو شوند. او میافزاید: «مفتشین ما از مکانهایی نظارت میکنند که کودکان در آن جا کار میکند و برای پیشگیری از این وضعت، ما به کارفرمایان مشورت میدهیم و اگر آنان باربار کودکان را به کار بگیرند، چون یک عمل غیرقانونی است و در برابر آن اقدام میشود.»
۱۲ جون در ۲۰۰۲ از سوی سازمان جهانی کار به هدف افزایش آگاهی در بارهی معضل کار کودکان و تلاشها برای ریشهکنکردن آن، به عنوان روز جهانی مبارزه با کار کودکان نامگذاری شده است.