حبیب عظیمی، نام (مستعار) از نوجوانانی که صنف ۱۱ مکتب بود به دلیل فقر و حضور طالبان، مسیر مهاجرت نامنظم را در پیش گرفت و مقصدش کشور ایران بود. او باشندۀ ولسوالی سیدآباد ولایت میدانوردک است.
عظیمی، برای رسیدن به ایران، بار نخست به کویتۀ پاکستان میرود. به دلیل نداشتن پول کافی با قاچاقبر به توافق میرسد که پس از رسیدن به ایران و کارکردن در آنجا، پول او را پرداخت میکند. او در راه رسیدن به ایران با مشکلات زیادی روبهرو میشود، از تشنهگی و گرسنهگی گرفته تا لتوکوب.
قاچاقبر او را با موترسایکل وارد ایران میسازد. نخستین منزل حبیب در ایران، شهر تفتان این کشور است.
عظیمی میگوید، قاچاقبر ایرانی او و همراهانش را در موترهای نوع «پیکب» به شکل بوجی سربهسر چیده و بر آن ترپال کشید که به سختی نفس میکشیدند و بالای ترپال وسایل دیگری را نیز جابهجا کرد تا معلوم نشود در موتر انسان وجود دارد.
حبیب و همراهانش هنگامیکه به زاهدان ایران میرسند، در یک مخروبه به گونۀ مخفی مسکنگزین میشوند، اما همسایههای آن مخروبه متوجه میشوند و به پولیس اطلاع میدهند.
به گفتۀ عظیمی پس از ثبت نام، پولیس ایران آنها را به اردوگاهی به نام «دلِ سیاه» منتقل میکند و در آنجا ۱۴ روز زندانی میشوند. او میگوید، در اردوگاه برای هر یک آنان در تمام روز یک قرص نان داده میشد و در نان نیز مادهیی را مخلوط میکردند که بسیاری با خوردن آن اسهال میشدند.
حبیب میگوید، پولیس ایران پیش از آنکه او و همراهانش را به اردوگاه دلِ سیاه ببرد در جایی دیگری در یک کانتینر زندانی کرد که شبهای آن بسیار سرد و روزهایش بسیار گرم بود.
او میگوید، در اردوگاه دلِ سیاه در اتاقی که او و همراهانش در آن زندانی بودند، به اندازهیی پُر بود که پاهایشان را دراز کرده نمیتوانستند و همۀشان بیمار شده بودند. برخیها را آفتاب زده بود، برخیها پس از خوردن نان خشک اردوگاه اسهال شده بودند. در ۲۴ ساعت تنها یکبار اجازۀ تشنابرفتن داشتند و تشناب اردوگاه نیز بسیار کثیف بود.
به گفتۀ حبیب عظیمی، پس از تشنابرفتن، نان در میدان گذاشته میشد و از سوی پولیسی که میلۀ آهنی به دست داشت توزیع میشد و هر فرد حق گرفتن یک قرص نان را داشت.
او میگوید، پولیس در جریان نانخوردن یکی از پناهجویان را بیرون کرده و لتوکوب میکرد که صدایش به گوش او و دیگر همراهانش میرسید.
حبیب و همراهانش پس از ۱۴ روز بودن در اردوگاه به افغانستان و جایی که هیچ آب و نان و موتری وجود نداشت، برگشت داده شدند. آنان در یک بامداد به افغانستان رد و مرز شدند.
عظیمی هنگامی که به ولایت نیمروز میرسد، به دلیل مجبوریت دو باره تصمیم برگشتن به ایران را میگیرد. او میگوید، اگر به افغانستان و زادگاهش بر میگشت، طالبان گرفتارش میکرد و به جبهۀ جنگ میفرستاد.
او در نیمروز قاچاقبر را پیدا میکند و دو باره با همراهانش راهی ایران میشوند. آنان از مرز افغانستان به گونۀ پیاده وارد خاک ایران شدند، هنگامی که به ایران میرسند، قاچاقبر ده تن را در سیتهای دو موتر تکسی و سه تن دیگر را در دالۀ این تکسیها جابهجا میکند.
آنان پنج ساعت را با آکسیجن اندهک در این موترها منزل میکنند و هر قدر صدا میزنند «خفه میشویم، آکسیجن نیست» کسی صدایشان را نمیشنود.
حبیب میگوید، به علت گرمی زیاد هوا تایر موتر پنچر شد و راننده به خاطر تبدیلکردن تایر، آنان را در دشت سوزان از موتر پیاده میکند.
او میگوید، یک قطره آب برای نوشیدن نبود. راننده نیز به آنان آب نمیداد و بیشترشان را در آن دشت سوزان آفتاب زد و بیمار شدند.
به گفتۀ عظیمی، کسانی هم بودند که به دلیل کهنسالی توان بالاشدن به کوه را نداشتند و در زیر کوه گریه میکردند.
عظیمی وقتی به تهران میرسد، کار پیدا کرده و ۳۵ روز در یک ساختمان کار میکند، اما صاحب کارش مزد او را پرداخت نمیکند. در تهران شماری از افراد او را «افغانی کثافت» صدا میکردند و این خیلی او را رنج میداد.
حبیب عظیمی، پس از چهار سال اقامت در ایران در سال ۱۳۸۳ خورشیدی به کشور برگشت.
فریحه جبارخیل، مشاور مرکز معلومات مهاجرت به سلاموطندار میگوید، عدم آگاهی مردم از خطرات مهاجرت نامنظم سبب به وجود آمدن چنین مشکلات و رنجها میشود.
به گفتۀ بانو جبارخیل، حتی اگر فردی موفق به رسیدن به کشور مقصدش شود، با آنهم از فرصتهای لازم برای پیشرفت در زندهگیاش استفاده نمیتواند.
سیدعبدالباسط انصاری، مشاور وزارت مهاجران و بازگشتکنندهگان میگوید، حکومت افغانستان برای جلوگیری از مهاجرت نامنظم برنامههای آگاهیدهی را راهاندازی و یک مرکز معلومات با شماره تماس ۵۵۸۸ به گونۀ رایگان در این وزارت ایجاد کرده است.
به گفتۀ آقای انصاری، حکومت افغانستان از بدرفتاری با مهاجران غیرقانونی در مسیر مهاجرت آگاه است و به همین دلیل تلاش دارد بیشتر به جوانان آگاهیدهی کند تا با سرنوشتشان بازی نکنند.
مشاور وزارت مهاجران و بازگشتکنندهگان میگوید، این وزارت در بخش کمکرسانی به مهاجران بازگشته به کشور کاری کرده نمیتواند.
ناامنی، فقر و آیندۀ نامعلوم سبب میشود که بیشتر شهروندان کشور مسیر مهاجرت نامنظم را در پیش گیرند. خانوادهها فرزندانشان را به امید آیندۀ بهتر به کشورهای بیرونی میفرستند، بی آنکه بدانند فرزندانشان در مسیر مهاجرت با چه مشکلاتی روبهرو میشوند، اما در برخی موارد در مهاجرت جوانان خانوادهها نقش ندارند و بیشتر خود جوانان تصمیم میگیرند.