افزایش کودکان کار در بلخ؛ «روز پنجاه-صد افغانی کار می‌کنم، خرج خانه سر خودم است»

به دنبال بلندرفتن گراف بی‌کاری و فقر در بلخ، کودکان کار در خیابان‌های شهر مزارشریف، مرکز این ولایت، به گونه‌ی بی‌پیشینه‌ای افزایش یافته است؛ کودکانی که جای بودن در جهان کودکانه‌ی شان، از روی ناچاری، بار تأمین هزینه‌های زندگی خانواده‌های شان را به دوش می‌کشند.

ناچاری ناشی از ناداری؛ شهروندانی که برای یک بوری آرد تقلا می‌کنند

هنگام نزدیک‌شدن به یکی از مرکزهای توزیع کمک‌های انسان‌دوستانه، در شهر کابل، با جمعیت انبوهی روبه‌رو می‌شوی، که برای به‌دست‌آوردن کمک خوراکی ناچیزی، تقلا دارند؛ شهروندانی که در این شب‌وروزها، به معنای واقعی کلمه با زندگی چنگ‌ودندان اند.  

روز جهانی افراد دارای معلولیت؛ افراد دارای معلولیت در افغانستان به کمک‌های انسان‌دوستانه دست‌رسی ندارند

هم‌زمان با روز جهانی افراد دارای معلولیت، دفتر هم‌آهنگ‌کننده‌ی کمک‌های انسان‌دوستانه‌ی سازمان ملل متحد (اوچا)، می‌گوید که بیش‌تر افراد دارای معلولیت در افغانستان، به کمک‌های انسان‌دوستانه دست‌رسی ندارند.

در گرداب بی‌کاری و ناداری؛ «چند وقت تکس‌رانی کردم؛ چون بلد نبودم، نتوانستم»

محمداعظم اصغری، شهروند دیگری که با داشتن سال‌ها تجربه‌ی کار در رسانه‌ها، به دنبال تحول سیاسی پسین، خانه‌نشین شده، می‌گوید که گذراندن شب‌وروز در بی‌کاری و بدون پشتوانه‌ی مالی، زندگی را بیش از اندازه برایش دشوار کرده است؛ دشواریی که با سردشدن هوا برای او بیش‌تر شده است.

بی‌جاشدگان مهاجرقشلاق تخار: توان کرایه‌‌کردن خانه و سیرکردن شکم کودکان مان را نداریم

بیش‌تر بی‌جاشدگان مهاجرقشلاق، به دلیل ناداری و ناتوانی در پرداخت هزینه‌ی خانه‌های کرایی، در دشت لاله‌گذر در ولسوالی خواجه‌بهاءالدین، چادر زده اند و شب‌وروز شان را بدون هیچ درونمای روشنی، در زیر این چادرها به سر می‌رسانند؛ شب‌هایی که با سوز سرما و شکم گرسنه به روز می‌رسد و روزهایی که با حسرت فردای بهتر به شب.

همه‌گیرشدن ناداری در جوزجان؛ «حکومت کمک کنه، می‌خوریم؛ نکنه، چیزی نمی‌خوریم»

در وسط یکی از چهارراه‌‌های شهر شبرغان، مرکز جوزجان، ایستاده ام؛ مردان جوان و میان‌سال زیادی به چشم می‌خورند که بیل‌وکلنگ در دست گرفته و با نگاه‌های سرگردان به هر سو خیره می‌شوند؛ به امید این که فردی از راه برسد و آن‌ها را به کار ببرد و این گونه، بتوانند پولی در آورده و نانی هم، سر سفره‌ی خالی خانه‌ ببرند.  

زندگی در زندان ناداری؛ روایت دختری که به دلیل بی‌پولی دانش‌گاه را ترک کرد

«همه‌ی زندگی‌ام از بین رفت؛ اهدافم، به رؤیاهایم تبدیل شده. درس‌خواندن برایم مثل شیرینی‌خوردن لذت داشت؛ اما، حالا همه چیز تلخ و سیاه شده.» وقتی این را می‌گوید، صدایش به لرزه می‌افتد و زیر چشمان خسته‌ی عسلی‌اش از اشک تر می‌شود.

تکدی‌گران ثبت‌شده در کابل: حکومت هنوز به ما کمکی نکرده است

 در حالی که از فرمان رهبر امارت اسلامی مبنی بر گرد‌آوری تکدی‌گران و پرداختن تنخواه ماه‌وار به آن‌ها، بیش‌تر از دو ماه می‌گذرد، شماری از تکدی‌گران در شهر کابل از دریافت‌نکردن تنخواه و منع تکدی‌گری از سوی نیروهای امارت اسلامی، شکایت دارند.  

سیگار: میلیون‌ها کشاورز و کارگر نادار در افغانستان به درآمد حاصل از تریاک وابسته‌ اند

بازرس ویژه‌ی امریکا در امور بازسازی افغانستان (سیگار)، می‌گوید که بزرگ‌ترین چالش برای ممنوع‌کردن کاشت مواد مخدر از سوی امارت اسلامی، این است که میلیون‌ها کارگر و کشاورز نادار در افغانستان، برای دوام زندگی، به درآمد حاصل از کاشت خشخاش وابسته اند.  

خالی‌ای که پر نمی‌شود؛ نگاهی به ناداری در تکسی‌های شهری

این روزها، بی‌گمان از بدترین روزهای زندگی شهروندان افغانستان در دو دهه‌ی گذشته، است؛ روزهایی که با ناامیدی، رنگ‌های پریده‌ و لب‌های زنگ‌بسته‌ی میلیون‌ها گرسنه و «دست‌های پینه‌بسته‌ی خالی از پول» کارگران روزمزد، تلوتلوخوران خود را به شب می‌رساند؛ روزهایی که به هر شکلی شهروندان را در تنگنای این‌جابودن قرار داده و پیوسته در زندان نداشتن‌ها، روان شان را می‌خورد.

عبدالسلام حنفی: نزدیک به پنج میلیون معتاد به مخدر در کشور داریم

عبدالسلام حنفی، معاون دوم رییس‌الوزرا، امروز (چهارشنبه، ۱۳ میزان)، می‌گوید که نزدیک به پنج میلیون تن در افغانستان به مصرف مواد مخدر معتاد استند که یک میلیون شان را زنان و کودکان تشکیل می‌دهد. به گفته‌ی او، بیش‌تر معتادان به مخدر در افغانستان افراد دانش‌آموخته اند.

تلخ‌کامی‌های بی‌پایان؛ گرسنگی صدها هزار تن را در خطر احتمالی مرگ قرار داده است

وارد پارک شهر نو می‌شوم؛ جایی که بیش‌تر از کسانی که برای تفریح آمده باشند، افراد ‌بی‌کار با چهره‌های آشفته و خسته در آن به چشم می‌خورند. در میان این «خستگی»‌ها، افرادی از هر دسته‌ی سنی دیده می‌شود که رنج نداشتن در پوشاک رنگ‌رفته‌، چهره‌ی ناخوش و لب‌های خشکیده‌ی شان به خوبی پیداست.

شکم گرسنه و ذهن سیر؛ همسر یکی از دادستان‌های پیشین کشته‌شده‌: «مرگ مه وقتی است که کودکانم از تعلیم بمانند!»

جنگ‌های دو دهه‌ی گذشته، فرزندان سعیده را که در ارتش سربازی می‌کرده، از او گرفته است. اکنون او مانده و خانواده‌ی هشت‌نفری‌اش که برای سیرکردن شکم و سایه‌بان‌شدن بر سر شان، ناچار است با سختی‌های بی‌پایان زندگی دست‌درگریبان باشد. او، اکنون در صفی ایستاده که برای بازماندگان کشته‌شدگان نیروهای امنیتی پیشین، مواد خوارکی توزیع می‌شود.