صدایش پر از زندگی و آرامشیست که رد پای زخمی از گذشته را در خود دارد. رحمت –نام مستعار- باشندهی شهر چاریکار، مرکز پروان، سالهای زیادی در جهانی که مصرف مخدر در آن همه چیز است، غوطهور بود. یکی از روزها، وقتی فرزند کوچکش، هنگام روبهروشدن در حویلی از او فرار می کند، به خودش میگوید که دیگر چیزی برای ازدستدادن به او نمانده است. از همان روز، تصمیم می گیرد که باید زندگی اش را از سر بسازد؛ بر آن می شود که دوباره پدر خوبی برای فرزندان و شوهر خوبی برای همسرش باشد و به زندگی سادهی گذشته اش بازگردد.
هنگام قصهکردن از روزهای رفته، زبانش دچار لکنت میشود، انگار چیزی او را در گذشته آزار می دهد. «۳۰ سال میشه سرگردان و پریشان بودیم؛ اینمی پودر بود، تریاک بود، چرس بود؛ همینها رَ استفاده میکردم. یک بد بیجا کردیم که همینها رَ استفاده کردیم، کسی طرفم نمیدید که چرا این مرض رَ در جان خود داری، امی خویش و قوم هم که مره میدید، فاش میگفت. شبها در روی جادهها میخوابیدم.»
سلاموطندار را در اکس دنبال کنید
رحمت، پس از واردشدن به مرحلهی دشوار ترک اعتیاد، ماهها در بیمارستان ویژهی ترک اعتیاد با خودش میجنگد، با وسوسههایش، با خاطراتش، با خجالتهایی که از قضاوت دیگران در خودش داشت؛ اما همه را پشت سر میگذارد و از شبهای بودن در خیابانهای شهر چاریکار، به بستر نرم خانه باز میگردد. امروز، او، نانآور خانوادهاش است. صبحها زودتر از همه بیدار میشود، به سمت کارش میشود و شبها، با احساس رضایت به خانه میآید.
فرزندانی که روزی از رحمت، رو میچرخاندند، حالا با افتخار کنارش میایستند و همسری که سالها بار زندگی را به تنهایی کشیده بود، حالا تکیهگاهی دوباره یافته است. او، حالا همراه پسرش در یک خوراکهفروشی در شهر چاریکار، سرگرم کار است. «سه چهار سال است رها کردیم. به پسرم دَ امی دکان کاروبار می کنیم. چهار دختر و سه پسر دارم.»
سلاموطندار را در تلگرام دنبال کنید
اعتماد ازدسترفته، چیزی نیست که یکباره برگردد؛ اما رحمت، سنگبهسنگ این پل را دوباره ساخته است. حالا خانواده، همسایهها، بستگان و دوستان قدیمیاش در دوستی را به رویش باز کرده اند. عتیق، مالک دکانی که این مرد در آن جا کار میکند، در بارهی او، میگوید: «طرف اینها دیدم، آدم خوب شده بود، ترک کرده بود. گاهی میشه که مه دو روز هم دَ دکان نمیباشم، دَ کابل پشت مال میروم، امی پسروپدر دَ دکان مه میباشند، کار میکنند. از سرمایهداران خواهش میکنم که ای مردم رَ در آغوش خود بگیرند تا ترک بکنند.»
زندگی برای رحمت، حالا چیزی فراتر از نگاهی سطحی و لذتی آنی است که با مخدر به دست میآید؛ او، به کارش و به خانوادهاش محکم چسپیده و میخواهد، تا پایان عمرش را با آسودگی خاطر کنار آنها بگذراند و آرامشی را که از دریافت محبت به دست میآورد، با خودش نگه دارد.