
رؤیای فراموششده زیر پوست کابل؛ روزنامهنگاری که بارکشی میکند
عقربهها با کسالت میروند تا هفت صبح را برسانند؛ بازار میوه و سبزی تازه در سرای شمالی کابل، پرجنبوجوش است، صدای کشیدهشدن کراچیها روی زمین خاکی، فریاد فروشندهها و بوی تند نعنا، ریحان و گشنیز تازه فضا را پر کرده است. در میان این شلوغی، مردی با قدی متوسط و ژاکت آبیرنگ، کراچیاش را به زحمت میکشد؛ غمی در چهرهاش خوابیده که به هیچ شکلی پنهان نمیشود.