داستان عشق یک جانبۀ یک دانشجوی رشتۀ روزنامه‌نگاری شهرۀ دانشکدۀ ژورنالیسم دانشگاه کابل بود. همه در مورد شیفته‌گی‌ دیوانه‌وار یک مرد جوان از جنوب کشور به دختر زیبایی از شمال آگاه بودند. به تعبیر مرد عاشق، دست‌های این دختر زیبا چنان بود که گویی از مرمر تراشیده شده است.

در این گزارش ما نامی از معشوق نمی‌بریم و تنها سخن از عاشقی‌ست که در وصف دلبرش نوشت: «قربان دستان نرم فرشته‌یی شوم که دستانت را از مرمر تراشید.» مرد داستان ما بی‌عرضه‌ نبود، شاگرد اول صنفش بود و در چهار سال دانشگاه این مقام را حفظ کرد. قدش بلند، موهایش مجعد و ابروهایش پرپشت بود. این سیاه چردۀ جوان در دوران دانشگاه معمولاً با بروت (سبیل) و چشمان سرمه‌کشیده حاضر می‌شد و در ردیف دانشجویان پسر می‌نشست.

با دانشجویان دختر مراوده‌یی کم داشت؛ یکی از هم‌صنفی‌های دختر او می‌گوید، یادش نمی‌آید که در چهار سال دوران دانشگاه با این پسر سخنی گفته باشد. نگاه‌های او ترسناک بود، اما به محض این که معشوق را می‌دید، با چشمانی از حدقه به‌درآمده به او خیره می‌شد. نگاهش را چنان می‌دوخت و محتاط بود که جزئیاتی را از صورت زیبای نگار از دست ندهد، در واقع غرق معشوق می‌‎شد.

پرخاشگر و احساساتی بود و گاهی به سرعت به خشونت متوسل می‌شد، اما زمانی ‌که در دانشگاه کابل در یک رقابت کریکت تیم دل‌خواهش پیروز شد، به وجد آمد و رقصید. یکی از دانشجویان پیشین رشتۀ روزنامه‌نگاری دانشگاه کابل می‌گوید که گاه‌گاه او را در گوشۀ عزلت، مشغول مطالعه می‌یافته‌اند.

و اما آن دختر زیبای شمال، از حبیب غورزنگ، مردی که به او دل باخته بود نفرت داشت. این دختر مغرور و سرمست به مردی که مخفف نام او را در بلوزش حک کرده بود، اعتنایی نداشت؛ البته در این ماجرا دختر گناهکار نبود، حبیب اعترافش را در برگۀ فیس‌بوک نوشت: «تقصیر لیلا نبود، من دیوانه بودم.» در واقع غرور دانشجوی دختر، به عشق غورزنگ می‌افزود. روزی در جریان درس، یکی از استادان معشوق حبیب را از صنف خارج می‌کند و حبیب در اعتراض به عملکرد استاد به پا می‌ایستد. به او نیز دستور داده می‌شود که صنف را ترک کند.

هم‌صنفی‌هایش شاهد این ماجرا بودند و نشانه‌های رضایت را در چهرۀ حبیب تشخیص داده‌اند. یکی از هم‌صنفی‌های سابقش می‌گوید که هنگام ترک صنف، چنان شادمان بود که گویی بر او عید شده باشد. حبیب غورزنگ از دور مراقب دلبر بود که مبادا دانشجوی بوالهوسی خاطر «ماه تابانش» را مکدر کند. او حاضر بود برای رضایت خاطر معشوق، همه چیز را به آتش بکشد؛ او در این عشق به دیوانه‌یی شباهت داشت.

در قلب حبیب، معشوق خانه داشت و در توصیف این مشغله در فیس‌بوک خود به زبان پشتو نوشت «از زنده‌گی لذت می‌برم، زیرا به عشق او روز شام می‌شود. الحمدالله.» در دیوار خانه‌یی که معشوق ساکن بود، تفنگ نیز آویخته بود. یک از دوستان حبیب تعریف می‌کند که افرادی از خانوادۀ حبیب عضو گروه طالبان بودند و پس از آن که برادرش، یکی از فرماندهان طالبان کشته شد، تمایل حبیب به سوی گروه طالبان تشدید می‌یابد.

او در دانشگاه در مورد روابطش با طالبان سخن نمی‌گفت. اگر سخنی هم در این مورد بوده، با دوستان هم‌فکرش گفته، اما دانشجویان جسته و گریخته در مورد تمایل او به طالبان می‌دانستند. چهار سال دانشگاه تفکر او را تغییر نداد. به نظر حبیب «دموکراسی نام عذاب‌هاست که در این وطن بهشت‌مانند، کیف ندارد.» به تعبیر او هدف سیکولاریسم بربادکردن ایمان به آخرت است.

مردی که در سایۀ نظام کنونی دانش‌آموختۀ رشتۀ روزنامه‌نگاری شد، از نظام کنونی سخت ناراض بود. در واکنش به حمله به دانشگاه کابل که در عقرب امسال اتفاق افتاد، حبیب غورزنگ در فیس‌بوک خود چنین نگاشت: «دشمن را بشناسید، غنی برای بقا در قدرت، دوام جنگ و بدنامی دیگران به دانشگاه حمله کرد و بدنامی آن را با بی‌شرمی به دیگران افکند.»

حبیب غورزنگ عکسی از ۱۴ سال پیش خود را در فیس‌بوک منتشر کرده و در توضیح آن نوشته که در آن روزگار برای «دریافت گلولۀ شهادت، لحظه‌شماری» می‌کرده است. در این عکس حبیب، نوجوانی‌ست با موهای مجعد که تا به شانه ریخته، دستار به سر و دست به دعا.

این عکس گواهی می‌دهد که در نوجوانی او عضویت گروه طالبان را داشته است. در یکی از استاتوس‌های فیس‌بوکی‌اش به پشتو نوشته که «من سرباز خط سرخ آن شورش مقدس بودم، هستم و خواهم بود.» و در جای دیگر نوشته است که «آزادی مسلمان یعنی مخالفت عملی با اشغال کفار.»

به داستان عشق برگردیم؛ پس از پایان دانشگاه، حبیب آگاه می‌شود که معشوق مغرور و بی پروایش با مردی از شمال نامزد شده است. این خبر آتش به جان حبیب غورزنگ می‌افکند، «عشق چرا سلامت گذاشتی، چرا دیوانه‌ام نکردی؟»، «داستان ناامیدی زنده‌گی من، قصۀ عجیبی‌ست. منم حیرانم.» همۀ جملات حبیب غورزنگ به زبان پشتو نوشته شده است.

زمانی که معشوق می‌رود «آسمان هم با حبیب می‌گریید.» تلفون را بر می‌دارد و ۴۱ بار تلاش می‌کند با او سخن بگوید، موفق نمی‌شود. «به تلفونم پاسخ ندادی این‌جا به تو می‌گویم، روح من در اعماق دوزخ روان است! زنده‌گی‌ات خوب و نامزدی‌ات مبارک.»

اما این طالب جوان مردی نیست که دست بردار باشد. به شمارش روزهایی آغاز می‌کند که معشوق‌اش با مرد دیگری نامزد شده و پس از ۶۸۵ روز موفق می‌شود فقط یک بار صدای او را از طریق تلفن بشنود. حبیب نوشته است که دختر اشتباهاً به تماس او پاسخ داده، اما بر بنیاد نوشتۀ او، کسانی هستند که هرگز از یاد نروند. «کسانی‌اند که از دیده و زنده‌گی می‌روند، اما از قلب و خواب‌ها نمی‌روند. آن‌ها به مثابه فرشته‌گان‌اند و در خواب می‌آیند و راه را نشان می‌دهند. این نشان عشق پاک و به ثبوت است.» اما راهی که حبیب غورزنگ رفت، سلک جنگجویی بود. غالباً پس از فراغت از دانشگاه و رفتن نگار به این نتیجه قطعی رسید که با طالبان رسماً همکار شود.

امنیت ملی افغانستان تصویر حبیب غورزنگ را در صفحۀ فیس‌بوک خود گذاشت. زمانی‌که صنفی‌های حبیب خبر بازداشت او را به اتهام عضویت در گروه طالبان شنیدند، شوکه شدند. در برگه‌یی که از سوی ریاست امنیت ملی با عکس حبیب منتشر شده، نشانۀ شکنجه در صورت او دیده می‌شود و در آن آمده است که حبیب غورزنگ مشهور به «ماهر» در ترور و هدف قراردادن نیروهای دولتی دست داشته است.

به نقل از برگۀ ریاست امنیت ملی، حبیب اعتراف کرده که در گروه طالبان «در تثبیت محلات بودوباش، ترور افراد دولتی و نیروهای امنیتی در حومه شهر کابل»، و در ۴ فقره نقش داشته است.

حبیب غورزنگ که در دوران دانشگاه به عنوان مردی عاشق‌پیشه شهره شده بود، قرار است به عنوان یک تروریست محاکمه شود.

مرتبط با این خبر:

کلیدواژه‌ها: // // // //

به اشتراک بگذارید:
تحلیل‌های مرتبط

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید: