با این که گذراندن کم‌تر از یک سال در زندان، مجازات سنگینی به شمار نمی‌آید؛ اما برای بسیاری از افرادی که این تجربه را پشت سر گذاشته اند به ویژه زنان، اثرهای آن پس از آزادی آغاز می‌شود؛ ازدست‌دادن موقعیت اجتماعی، بریده‌شدن ارتباط با نزدیکان و نگاه‌هایی که دیگر ربطی به باورهای پیشین به او ندارد.

زینب ۴۲ساله که به اتهام کشتن زن‌برادر شوهرش شش سال پیش در دوره‌ی جمهوری راهی زندان شده و ۱۰ ماه را آن جا مانده است، می‌گوید که پس از آزادی، زندگی‌اش وارونه شده و دیواری میان او و نزدیکان و بستگانش کشیده شده است. «هیچ ‌وقت فکر نکدم که یک روز پایم به زندان کشیده شود؛ اما شد. از همان روز به بعد، زندگی‌ام جور نشد، دنیا سرم چپه شد.»

زینب می گوید؛ پس از این که اتهام قتل زن برادر شوهرش به او زده شد، مسیر زندگی‌اش به کوچه‌ی رنج و اندوه پیچید؛ راهی که اطرافیانش را از او جدا کرد. می‌گوید: «زن ایورم/ زن‌برادر همسرم، شیشه پاک می‌کرد در منزل پنج. من هیچ کاری نداشتم، فقط در خانه بودم. یک‌‌باره صدای افتیدن آمد، دویدم، دیدم که از بالا پایین افتیده. زود بردیمش شفاخانه؛ اما جان داده بود. غم دنیا سرم چپه شد، اما نماندند که حتا گریه کنم.»

سلام‌وطندار را در تلگرام دنبال کنید

به گفته ی زینب پس از این که وارد زندان شد، همه چیزی برایش رنگ دیگری گرفت؛ رنگی که با آزادشدنش سر جایش ماند و سیاهی آن از زندگی‌اش پاک نشد. می‌گوید که پس از آزادشدن، در جمع بستگانش پذیرفته نشد. «همسایه‌ها گپ می‌زدند، فامیل پشت خود دور دادند؛ حتا برادر و خواهرم که هم‌خونم بودند، رفت‌وآمد خلاص کردند؛ هر کی گپ پشت گپ می‌زد؛ هیچ محفل خوشی و غم ما را دعوت نمی‌کردند.»

تجربه‌ی زندان، تنها زینب را از زندگی پیشینش جدا نکرد؛ بل که سایه‌اش تا خانه و فرزندانش کشیده شد. دخترانش، بدون این که بخشی از ماجرا باشند، زیر بار سنگین نگاه‌ها و قضاوت‌های مردم خم شدند. با ناراحتی، می‌افزاید: «دو دختر دارم؛ یکی‌ شان نامزد بود؛ نامزدش گفت: تو دختر قاتل استی، ما نمی‌گیریمت. نامزدی هم تمام شد، آینده‌اش خراب شد؛ فقط به خاطر نام بدی که به ما چسپاندند.»

سلام‌وطندار را در اکس دنبال کنید

داوری‌ها و نگاه‌هایی که زینب را هم‌چنان متهم می‌دیدند، او را به ترک افغانستان وادار کرد؛ او بیش‌تر از سه سال پیش با شوهر و دو دخترش به ایران رفتند. زینب این گونه تلاش می‌کند تا اندکی از سنگینی باورهای آزاردهنده‌ی مردم را از زندگی‌اش کم کند؛ اما در مهاجرت نیز آسایشی ندارد؛ نگرانی از اخراج، مدام در ذهنش می‌چرخد و ترس از بازگشت به جایی که دوباره باید زیر همان نگاه‌ها و قضاوت‌ها زندگی کند، بر زندگی‌اش سایه افگنده است. «گفتیم شاید زندگی یک کم آرام شود؛ اما این جا هم آسودگی نیست، زندگی آسان نیست. هرچند سند داریم، اما ترس هنوز است؛ ترس این ‌که از این جا اخراج ما کنند و باز همان درد و رنج و بی‌عدالتی را ببینم.»

قضاوت‌های مردم و مواجهه با دیدگاه‌های آن‌ها، آرامش روزها و شب‌های زینب را به هم ریخته است؛ تجربه‌ای که باید زیر بار آن تاب بیاورد و ادامه بدهد.

کلیدواژه‌ها: // // //

به اشتراک بگذارید:
تحلیل‌های مرتبط

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید: