جنگ، ناامنی و فقر سبب شده تا شمار زیادی از کودکان در افغانستان بدون سرپرست زندهگی کنند. برخی از این کودکان در کنار تحمل تمام این دشواریها، مسئولیت تأمین مخارج خانوادۀشان را نیز دارند.
نوروز هفده ساله، یکی از کودکانیست که با رنگ کردن و ترمیم کفش مخارج خانوادۀ هشت نفریاش را تأمین میکند. او میگوید، با آنکه زیاد تلاش میکند، اما به سختی میتواند از عهدۀ تأمین مخارج خانوادهاش بیرون شود.
او روزانه کفشها را رنگ میزند تا غذای شب خانوادهاش را پیدا کند. گاهی ۱۰۰ افغانی و گاهی ۱۵۰ افغانی و زمانی هم مجبور است تنها با ۵۰ افغانی برای ۸ تن غذا آماده کند.
نوروز را در یکی از روزهای زمستانی در اطراف چهارراه برکی شهر کابل دیدم. کیف کهنۀ رنگ و رو رفته و دو سه تا کفش کهنه روبهرویش قرار داشت. دست زیر الاشه نشسته و به فکر فرو رفته بود.
پس از مدتها دلم خواست کفشهایم را رنگ کنم، البته همیشه عادت دارم خودم این کار را کنم؛ زیرا از اینکه فرد دیگری این کار را برایم انجام دهد، عذاب وجدان میگیرم حتی اگر آن فرد کسانی مثل نوروز باشند که از رنگ کردن و ترمیم کفش غذای شبشان را تهیه میکند.
در مقابلش نشستم و از او خواستم تا کفشهایم را رنگ کند. حالت غمگین چهرهاش وادارم کرد تا کنجکاو شوم و چند سوال در بارۀ زندهگی و وضعیت کارش بپرسم. گفت که هفده ساله است و مسئولیت هفت عضو خانوادهاش را به دوش دارد.
نوروز ۲ سال پیش خواهران و برادرانش را از وطن به کابل میآورد به امید اینکه شاید بتواند زندهگی بهتری برایشان بسازد.
۶ سال پیش، زمانیکه کوچکترین برادر نوروز به دنیا میآید، مادرش فوت میکند. نوروز میگوید از زمانیکه به یاد دارد، پدرش آدم اخمو و بدخلق و معتاد به مواد مخدر بوده است.
نوروز، همیشه شاهد بیمهری پدرش با مادر و دیگر اعضای خانوادهاش بوده است و این بیمهری پس از فوت مادرش دو چند میشود. همین موضوع سبب میشود که نوروز تلاش کند تا برادران و خواهرانش را از دست پدرش نجات دهد و به کابل بیاید.
پس از آنکه نوروز و خانوادهاش به کابل میآیند، پدرش ناپدید میشود و تاکنون معلوم نیست کجاست و آیا زنده است یا خیر.
این پسر وقتی به کابل میرسد، در یکی از محلات فقیرنشین کابل یک اتاق کهنه و نمناک را به ۲۵۰۰ افغانی به کرایه میگیرد. نوروز به سختی میتواند مخارج خانوادۀ هشت نفریاش را به تنهایی به دوش بکشد، اما به تلاشهایش ادامه میدهد و به دنبال یافتن کار آبرومندانهیی است.
چندینبار تلاش میکند، اما موفق نمیشود. سرانجام با کمک یک کفشدوز، کفشدوزی و رنگکردن کفش را یاد میگیرد و با خریدن چند بوتل رنگ و برس به خیابانهای پایتخت پناه میبرد.
نوروز از اینکه نتوانسته هزینۀ تحصیل خواهرانش را فراهم کند، ناراحت است. او میگوید که تنها یک خواهرش توانسته تا صنف دوازدهم مکتب بخواند و سه خواهر دیگرش نتوانستهاند درسهایشان را تمام کنند.
نوروز میگوید که چندینبار نزدیکانش از او خواستهاند تا اجازه دهد برایشان کاری کنند، اما از آنجایی که نزدیکان نوروز آدمهای منفعت طلب و غیرقابل اعتماد هستند، او قبول نکرده تا خود و خانوادهاش را به دست آنان بسپارد.
نوروز به این امید است که روزی بتواند کار پردرآمدتری پیدا کند و برای خانوادهاش زندهگی آسودهیی را فراهم سازد.
آمارهای ادارۀ ملی احصائیۀ افغانستان نشان میدهد که بیشتر از نیم جمعیت کشور زیر خط فقر زندهگی میکنند و هزاران کودک برای امرار معاش مصروف کار هستند.