در شهنامۀ فردوسی روایتی آمده ‌است که افراسیاب، رستم و سهراب را در جنگ ایران و توران در مقابل هم قرار می‌دهد، در حالی که آنان نمی‌دانستند با چه کسی می‌جنگند. در این جدال، رستم پیروز میدان می‌شود و سهراب را بر زمین می‌زند. پس از پیروزی وقتی او آستین سهراب را بالا می‌زند، بازوبندش را بر بازوی او می‌بیند؛ آن‌جاست که متوجه می‌شود، ‌کسی را که زخم شمشیر زده، فرزندش سهراب است. او پس از دیدن بازوبند، با صدای بلند می‌گوید: «بازوبندم که گم شده بود را پیدا کردم!» بعد هم نگاهی به صورت سهراب می‌اندازد و با فریادی که غرش آن سر به آسمان‌ها می‌کشد و هنوز هم به درون کوه‌ها سر به فلک‌کشیدۀ یکی از کشورها می‌چرخد، خطاب به او می‌گوید، بی‌پدر من یک هفته ‌است که دنبال این بازوبند می‌گردم، پس بگو تو برداشته بودی که من هر چی می‌گشتم آن را را پیدا نمی‌کردم، حالا مادرت تهمینه چقدر خوش‌حال می‌شود وقتی بشنود که بازوبندم پیدا شده و تو آن را دزدیده بودی.»

اجازه بدهید مرتبط با این موضوع روایت کوچکی از یک رهبر شهادت‌خواه افغانستانی را این‌جا بیاورم. حکایت ا‌ست که مردی سال‌های بسیاری برای دست‌یابی به غرفه‌یی زرهی، سلاح به شانه و راکت به‌کمر در مقابل حکومت‌های گذشته جگنید، تا به یکی از آرزوهایش که همانا دست‌یابی به یک غرفه زرهی بود دست یابد و از میان آن، علیه دولت‌مردانی که دست به استبداد و ظلمت می‌زنند، شعار مرگ بر آن‌ها و شهادت برای خود سر دهد. در یک روایت دیگر آمده ‌است که رویای مرد حکایت ما دقیقاً در زمان حکومت اشرف غنی، به حقیقت پیوسته و او، به غرفۀ زرهی‌اش دست یافته است.

او همین چند سال ‌پیش بعد از پادرمیانی هزاران راکت، بالاخره به صلح تن داد و در آغوش حکومت وحدت ملی خود را غنیمت یافت. گلبدین حکمتیار را می‌گویم، آقای حکمتیار در تازه‌ترین مورد، در حالی که درون یک غرفۀ‌ زرهی قرار داشت، باز هم شعار مرگ و شهادت سر ‌داد و گفت، من از سلاح و مرمی دشمن نمی‌ترسم و این نمایان‌گر عشق بی پایان من نسبت به غرفۀ زرهی‌است.

یکی از نزدیکان او به ما چنین گفت: «وقتی آقای حکمتیار برای بار اول با غرفه‌ ساخته‌شدۀ پاکستان روبه‌رو شد، مانند رستم رنگ و رخش پرید و این جمله را سرداد: «آخ جان! این غرفۀ زرهی و این مردم آتشین!؛ اشرف غنی جان جور بر تو نمی‌زیبد!»

به گفتۀ این منبع، مردم وقتی آقای حکمتیار را در داخل این غرفۀ زرهی دیدند، باورشان خیلی‌ها سخت بود و تعدادی هم می‌گفتند که ماه رمضان نزدیک است، شاید بخشی از شوتنگ سریال حضرت یوسف در نقش «آنخ ماهو» بر عهدۀ رهبرشان باشد.

او اضافه می‌کند، این‌جاست که در میان اوج احساسات معترضان، امیر با غرفۀ زرهی در میان مردم ظاهر شد. یکی از میان جماعت در حالی ‌که عمامه‌‎اش را میزان می‌کرد، از مردم خواست تا صلوات بلندی را ختم کنند، پس از دوسه سرفۀ خشک خطاب به مردم گفت که: «ملت شریف افغانستان! حتماً از رسانه‌ها یا از دوستان‌تان شنیده باشید که ما بعد از دو دهه‌ جهاد علیه حکومت‌های استبدادی و غیرقابل‌قبول، موفق به ساختن یک «غرفۀ زرهی» به امیر خود شدیم، این افتخار کلان به شما جهادیان و شهیدپروران مبارک باد!»

در همین زمان، با آواز بلند شعار سر می‌داد که عمامه‌اش به زمین افتاد. همه ترسیدند که مبادا انفجاری رخ دهد و به امیر آسیب برسد، وقتی دیدند امیر دورن غرفه آرام و قرار چای سبز نوش جان می‌کند همه به یک‌بارگی شعار شکرانه سردادند. این‌جا بود که آقای حکمتیار آخرین خط‌ونشان خودش را از درون «اتاقک زرهی» به آدرس حکومت فریاد زد و اضافه کرد که بعد از نشست استانبول با اشرف غنی کار دارد.

مرتبط با این خبر:

به اشتراک بگذارید:
تحلیل‌های مرتبط

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید: