در یکی از پس‌کوچه‌های شهر کابل در خانه‌ای گلی، زندگی می‌کند و از کودکی تا حالا، دنیا برایش در میان تاریکی و نور در نوسان است. با چهره‌ی بشاش و پر از امید، به سمت رسیدن به آرزوهایش تلاش می‌کند.

عبدالله عزیزی، ۲۶ سال دارد؛ جوانی که هر قدم برایش یک مبارزه است؛ اما مبارزه‌ای پر از آرامش و صبر. او، با همه‌ی وجودش، به جهان اعتماد می‌کند، حتا وقتی چشم‌هایش نمی‌توانند همه چیز را درست ببیند. عبدالله از زمان تولد، با مشکل بینایی دست‌و‌پنجه نرم می‌کند.

«آدم آرزو می‌کنه که کاش چشم می‌داشت. اگر مه بینا می‌بودم که هیچ وقت خود ره با دیگرا مقایسه نمی‌کنم؛ خوده با خود مقایسه می‌کنم. مثلاً عبدالله که فعلاً کم‌بینا یا عبدالله‌ی که اگر بینا می‌بود چه رقم می‌بود.»

زند‌گی عبدالله، تنها به کم‌بینایی چشمانش محدود نمی‌شود؛ بل که ناداری نیز سدی را در برابر دست‌یافتن به آرزوی تحصیلی‌اش قرار داده است. او دو سال پی‌هم در آزمون سراسری ورود به دانش‌گاه (کانکور)، به رشته‌های ادبیات دری و پشتوی دانش‌گاه کابل راه پیدا می‌کند؛ اما ناداری، نمی‌گذارد که وارد دانش‌گاه شود.

سلام‌وطندار را در اکس دنبال کنید

او یا اندوهی که از صدایش پیدا است، می‌گوید که توانایی خرید وسایل آموزشی را ندارد که به دانش‌گاه برود: «باید اول کتاب را بخریم و تعدادی از اشخاص استند که در همی راستا کار می‌کنند و برای نابینایان کتاب را صوتی می‌سازند. پول می‌خواهند؛ یعنی امکاناتش در او وقت برای مه برابر نبود تا به آن‌ها بدهم. بدون او هم، کرایه‌ی راه هم بود و از منطقه‌ای که ما زندگی می‌کنیم، تا آن جا [دانش‌گاه] مصرف رفت‌و‌آمد بالا بود.»

عبدالله برای دورزدن محدودیتی که دارد، با فن‌‌آوری دوست می‌شود. او، حالا در کنار تحصیل در رشته‌ی اداره و مدیریت، آموزش طراحی وب‌سایت را در فضاهای انترنتی دنبال می‌کند و دوست دارد، روزی یک طراح وبسایت شود.

«این ‌که می‌خواهم در آینده‌ها یک طراح وب‌سایت قدرت‌مند شوم. خیلی زیاد علاقه‌مندی دارم به طراحی وب‌سایت و‌ در ۱۴۰۲ شروع کردم، تا فعلاً ادامه دادم. هر چیزی را که یاد می‌گیرم، یک چینل تلگرام که ما داریم، آموزش‌ها را به شکل صوتی ثبت می‌کنم و در اختیار دیگر نابینایان قرار می‌دهم.»

زندگی برای افراد دارای کم‌بینایی همواره با چالش‌های تحصیلی، اشتغال و استقلال فردی هم‌راه است. برخوردهای ناخوشایند در جامعه، از دیگر مشکلاتی است که این شهروندان با آن روبه‌رو می‌شوند. عبدالله از خاطره‌ی تلخی که در این باره دارد، می‌گوید: «در مسیر راه یک دریا بود، می‌خواستم از اون جا تیر شوم، باز یک دو نفر گفتند، بیا از دریا ردت کنیم؛ وقتی که مره رد کردند از دریا، یک وقت که دیدم، دست زدم، مبایلم در جیبم نیست. همون جا نشستم. خو طبعاً سنم خرد بود، گریه کردم؛ خلاصه خیلی مرا رنجاند.»

سلام‌وطندار را در تلگرام دنبال کنید

در میان سایه‌ها، عصا برای عبدالله هم‌سفر، راه‌نما و چراغی می‌شود تا با شجاعت و اطمینان، قدم بردارد و راهش را ادامه دهد. «در بعضی جاها، باز عصاچوب ضرورت می‌شود؛ مثلاً به خاطر این که از سرک بخواهیم رد شویم یا هوا تاریک می‌باشد، عصا است و عصا را هم‌راه خود می‌گیرم.»

عبدالله، هر چند با محدودیتی که دارد کنار آمده و به زندگی‌اش ادامه می‌دهد؛ اما در گوشه‌ای از ذهنش حسرت بینایی را می‌خورد؛ آرزو دارد روزی بینایی خود را به دست بیاورد؛ اما آن ‌چه به او مهم است اراده‌ی ایستادن، ادامه‌دادن و باورداشتن است. «اگر وضعیت اقتصادی و مالی‌ام خوب شود، آخرین کوشش‌های خود را می‌کنم به خاطر این که بینایی خود را به دست بیاورم. هر کاری از دستم ساخته باشد دریغ نمی‌کنم، انجام می‌دهم به خاطر به‌دست‌آوردن بینایی.»

با این که دشواری‌های زیادی در برابر عبدالله قد کشیده؛ اما او تلاش دارد با چیره‌شدن بر آن‌ها به زندگی‌اش معنای تازه‌ای داده و با اراده‌ی محکمی که دارد، رفته‌رفته جهان دل‌خواهش را به خود بسازد.

مرتبط با این خبر:

به اشتراک بگذارید:
تحلیل‌های مرتبط

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید: