یادداشتی بر متن «در باب امکان عبور از خود» از کتاب «مالیخولیا و تردید» عمران راتب. به مناسبت دومین سال‌مرگ این پژوهندۀ فلسفه که نقش تعیین‌کننده‌یی در افزایش سطح دانش و رشد اشتیاق جوانان افغانستان در مطالعه و پژوهش فلسفه و ادبیات و هنر داشت. (۱۹۹۱-۲۰۱۸)

نخست؛ « تراژدی اساسی‌ترین ویژگی هستی است.» این را نیچه گفت و برای این که تراژدی را قابل رؤیت کند، می‌بایست یک قهرمان تنها بسازد، و زرتشت را ساخت و نام زرتشت را به او داد؛ زیرا معتقد بود که در نگاه پارسِ باستان، زمین را هم‌چون در یک کلیت می‌دیدند. اَبَرمرد نیچه تنهاست و نه‌تنها از همۀ آدم‌ها می‌بُرَد بلکه از دیگرانی چون خود، و این آن چیزی‌ست که «Reach out of itself » نامیده می‌شود؛ یعنی اراده‌یی که از خود نیز فرا می‌رود. زنده‌گی، رنج و دَوَرانِ تکراری تثلیثی از کلیت هستی انسان هستند که قرابت خود را در نیمروز نشان می‌دهند. وقتی زرتشت بعد از ده سال از غار بیرون می‌آید و وحدت‌شان را در زرتشت با گفتن «آری»، یعنی چنگ‌زدن به پیروزی در عین افول زمینۀ فکری این قهرمان بازگشت جاودانی یا تکرار دَوَرانی همیشه‌گی است. دو حیوان و دورنگ در این جا سمبل‌هایی هستند نشانی از دو سوی زنده‌گی اَبَرمرد. رنگ زرد عمیق‌ترین دروغ و رنگ قرمز بالاترین اشتیاق و همیشه در کنار یکدیگر. دو حیوان، مار و عقاب را زرتشت در نیمروز می‌بیند.

مار به گردن عقاب حلقه زده است و آن‌ها هم‌چون دو دوست با حرکت‌های دَوَرانی در آسمان اوج می‌گیرند. عقاب سمبل غرور است. غرور با تکبر یکی نیست. غرور اعتبار کسی‌ست که خودش را با هیچ کس دیگر مقایسه نمی‌کند و مار حیوانی‌ست دانا که می‌داند چه‌گونه خودداری کند. چه‌گونه خود را مطرح کند و درعین حال انعطاف‌پذیر باشد و خود را به تله نیاندازد. و می‌داند چه‌گونه خود را به شکل‌های مختلف درآورد. دانا به خود خیانت نمی‌کند، می‌داند چه‌گونه در عقب بنشیند و اما در صحنۀ بازی باشد. خوب می‌داند با هستی و تظاهراتش چه‌گونه بازی‌گردانی نماید. مار و عقاب هیچ کدام اهلی نمی‌شوند و منتظرند ببینند آیا زرتشت می‌خواهد آن چیزی بشود که هست؟ ویژگی‌های این دو حیوان در زرتشت وجود دارد، برای این که ارزش‌های خود را بسازد با غرور و با کاردانی در مقابله با ارزش‌هایی که دور می‌ریزد وجه دیگر حلقوی و دَوَرانی‌بودن آن‌هاست در تنهایی‌شان، در بحث بین زرتشت و کوتوله نیز همه چیز حرکت دورانی دارد.

در راهی که می‌روند به هم برمی‌خورند. زمان دور می‌زند. نیچه می‌گوید حقیقت در دَوَرانی است. بازگشت یا تکرار جاودانی (Eternal Return of the Same) اول بار در «Gay Science» در سال ۱۸۸۲ مطرح می‌شود و در خلاصه‌ترین تفسیرش می‌توان گفت به دانشی اتکا دارد که روابط اساسی بشر با هستی را در آن طرح می‌زند و شور و اشتیاق جهت تسلط بر روی چیزهایی که در رودررویی با ما قرار می‌گیرند. فکر در نیچه به اعتبار هایدگر باری‌ست بر روی دوش ما که وادارمان می‌کند خودمان را راست نگه داریم. در عین حال که خطر افتادن هم هست؛ بنابراین یک مانع است که نیاز به فائق‌آمدن دائم بر آن دارد. در عین حال که نیروهای جدیدی خلق می‌کند و جهت حرکت‌شان را تغییر می‌دهد، فکر، نتیجۀ این تکرار همیشه‌گی و در تنهایی، همواره بر اعمال ما سنگینی می‌کند. منظور از اعمال روابط آدم با دیگران و با خودش است. فکر، تکرار دایمی حمل یک بار (وزنه) است برای رشد ما در میان هستنده‌ها که در آن تصمیم گرفته می‌شود که آیا فرد خودش را با شرایط زنده‌گی تطبیق می‌دهد یا شرایط دیگری بر می‌گزیند؟ آیا شما به درون ورطۀ بزرگ‌ترین بار تراژیک کشیده می‌شوید یا شما خودتان یک ضدوزنۀ بزرگتر خواهید بود؟ و این حقیقی‌ترین نیروی درونی است. نیچه معتقد است که ما در تنهاترین تنهایی خود است که می‌توانیم معمای «واقعیت» یعنی «دنیا» و یعنی «اگزیستانس» و یعنی «زنده‌گی» را درک کنیم و از میان فقر و نفرتِ تراژدیِ هستنده‌ها غنا و عشق به وجود آوریم.

زرتشت را نیچه در تنهایی‌اش خلق می‌کند تا کاشف ارزش‌های نو باشد و در زمانی که بیشتر از هر وقت احساس حقارت می‌کند بیشتر دوست داشته باشد و مسیری را طی کند که می‌تواند به سوی زنده‌گی مفید برود؛ تأیید زنده‌گی غرق در شادی با حداکثر غم. نیچه در «Gay Science» می‌پرسد «چه چیز از یک نفر قهرمان می‌سازد؟» و پاسخ می‌دهد «برویم بیرون و رنج‌ها و هم‌چنین امیدهای‌مان را ملاقات کنیم» و «روح‌های قهرمان آن‌هایی هستند که در بحبوحۀ وحشت تراژیک به خودشان بگویند «Yes» تراژدی‌ها به اندازۀ کافی سخت هستند که لذت و رنج آن با هم حس شود.» زرتشت به خورشید می‌گوید: «من می‌خواهم دست‌هایم را دراز کنم. می‌خواهم بدهم و ببخشم تا وقتی که مرد عاقل در اوج حماقتش خوشحال باشد و فقیر در زرق و برق. بدین منظور من باید به اعماق بروم. همان‌گونه که تو در غروب سر می‌خوری به پشت دریا و نور را می‌پاشی به دنیایی دیگر… من نیز می‌خواهم مانند تو پایین بروم… زیرا اعماق به بلندی‌ها تعلق دارند.» نیچه با خلق زرتشت آدم متفکر را خلق می‌کند و تمام نکتۀ بازگشت جاودانی یا تکرار همیشه‌گی در همین پذیرش عقل و حماقت و فقر و ثروت در کنار یکدیگر است.

یعنی وقتی آن هیولا می‌آید و از تو می‌پرسد که اگر قرار باشد زنده‌گی زیسته را دوباره تکرار کنی، تو می‌توانی رد کنی تراژیک‌های زنده‌گی را و بمیری یا که همه چیز زنده‌گی و هستی را در کل خودش همان‌گونه که هست بپذیری. عمران راتب مرگ را به عنوان راه حل در مطلب «در باب امکان عبور از خود» برگزیده است و می‌گوید با مرگ است که در آن اراده از خود فرا می‌رود. نیچه برعکس، ارادۀ معطوف به قدرت را فرارَوی اراده می‌بیند، زمانی که تکرارهای همیشه‌گیِ زنده‌گی را پذیرا باشی و با اراده ارزش‌های اخلاقی موجود را تبدیل به ارزش‌های خود کنی. ژیل دولوز بازگشت جاودانی را که به صورت زمان مدور توسط نیچه مطرح می‌شود یک فهم رادیکال از طبیعت زمان می‌داند. یک نوع فرم خالیِ زمان آینده، یک نوع آیندۀ جدیدی که امکان عمل به شیوه‌های جدید را به ما می‌دهد؛ خلقی نوین.

عمران راتب در یکی از نشست‌های نقد؛ کابل

دوم؛ عمران راتب نگاه متفاوتی دارد نسبت به دیدگاه‌های نیچه که در کتاب هایدگر به آن پرداخت شده است و من معتقدم که او «فرارَوی اراده» و «بازگشت جاودانی» نیچه را همان‌گونه که خواسته است معرفی می‌کند و نه آن طور که اغلب فلاسفه دیده‌اند و نه آن‌گونه که نیچه خود به وضوح شرح می‌دهد. من در این جا برداشت خودم را از دیدگاه نیچه طرح می‌کنم که با آن چه عمران راتب باور داشت متفاوت است. باید اما یادآوری کنم که دیدگاه متفاوت او به هیچ رو از اعتبار تکینگی و لکه‌بودن عمران نمی‌کاهد و از نقشی که او ایفا کرد و می‌کند در جامعۀ افغانستان تا جوانان بیشتری به فلسفه روی آورند. از قضا او بود که با فلسفه‌ورزی، با پرسش‌های مداوم و طرح معماهای فلسفی‌اش به ما یاد می‌داد که چه‌گونه باید فلسفید و با طرح مسائل فکریش و ذکر نام کتاب‌های بسیار متعددی که سبب پرسش این همه پرسش در او می‌شد، بود و هست که ما را این چنین وا می‌دارد تا به طور جدی به مسائل جدی توجه کنیم. مانند خود او خیلی بخوانیم، خوب و دقیق بخوانیم. بینامتنی برخورد کنیم، پرسش کنیم، حکم قطعی ندهیم و باز و گشاده بگذاریم مسأله را که دیگران نیز به درون آن وارد شوند و در نتیجه خوب‌تر و با ابعاد گشاده‌تری به آن‌ها باز روی آوریم. عمران راتب خودنوشته، خودآئینه‌بین، خود‌برانگیزاننده‌یی مانند نیچه بود که چون لکه‌یی روی صحنه اثر می‌گذاشت.

هایدگر می‌گوید «متفکران کسانی هستند که به هستی در کلیت آن فکر می‌کنند و بنیادگران چیزهایی هستند که هیچ‌گاه در تصاویر دیده نمی‌شوند و هیچ‌گاه به صورت تاریخی یا تکنیکی منظور نمی‌گردند. آن‌ها بدون توسل به قدرت حکمروائی می‌کنند.» وی هم‌چنین از «فلسفه‌ورزی با چکش» حرف می‌زند؛ یعنی «تاب‌دادن و ویران‌کردن همه چیز. یعنی با چکش متن و اسانس را خارج‌کردن. یعنی از یک سنگ فیگور یک اسکلت را بیرون کشیدن و بیشتر از هر چیز چکش‌زدن تا ببینیم آیا زنده‌گی آن صدای آشنای توخالی را می‌دهد و هنوز سنگینی و جمادش را دارد یا این که جذابیت مرکزی‌اش را از دست داده است.» (هایدگر: نیچه، جلد سوم). بیهوده نیست که اسماعیل کاداره، در شاهکارش «کنسرت در پایان زمستان» که بوکرپرایز ۲۰۰۵ را از آن خود کرد در طنز زیبایش می‌گوید که مائوتسه تونگ نام نویسنده‌گان را از روی کتاب‌های‌شان حذف می‌کرد. مائو می‌دانست که آدم‌ها می‌آیند و می‌روند ولی نام متفکرین است که همواره باقی می‌ماند.

عمران یعنی ساختمان و راتب به معنای رتبه گذارنده است. او همان «ارادۀ معطوف به قدرت» نیچه است؛ این اراده یعنی خواست و عمل جهت ارزش‌گذاری‌های جدید. اراده یعنی بتوانی بر شرایط موجود تسلط بیابی. یعنی بر دیگران و حتی بر دیگریِ خودت چیره شوی و قدرتی مافوق خود بیابی. یعنی رفتن به جلو، به سوی چیزی بالاتر که می‌توان آن را فرارَوی نامید. اراده به سوی ایجاد شرایطی از زنده‌گی می‌رود که چشم‌انداز ارزش‌های فرد ایجاد می‌کند و ارزش‌گذاری جدید یعنی تعکیس ارزش‌های پیشین؛ ارزش‌هایی که به شکل وحشتناکی درونی شده‌اند و ارزش‌هایی که شادمانی را از ما می‌گیرند با متافیزیک روحانیون که دشمن حس‌ها هستند. «ما نیاز به نقد ارزش‌های اخلاقی داریم، ارزش این ارزش‌ها می‌بایست بررسی شوند و بدانیم تحت چه شرایطی این ارزش‌ها به وجود می‌آیند.» (نیچه: پیش‌گفتار ایدئولوژی آلمان) ارادۀ معطوف به قدرت در خود نفی را حمل می‌کند. نفی ارزش‌های پیشین. فرارَوی از اراده همیشه با نابودی همراه است. اراده هم‌زمان هم خلاق و هم ویرانگر است. در «نیچه»، هایدگر از ارزش‌گذاری‌های نوین وی سخن می‌گوید در مقابل ارزش‌های ماوراء‌الطبیعه در ۱۵۰ سال پیش از این. عمران راتب با برداشت خود از «فرارَوی» و «تکرار یا برگشت جاودانیِ» نیچه به مرگ می‌رسد. یعنی این که اراده برای فراروی از خود باید بمیرد. در متن «در باب امکان عبور از خود» که در کتاب «مالیخولیا و تردید» نیز آمده است، عمران راتب اگر می‌خواست به شکل دیگری نگاه کند در واقع می‌بایست در ابرمرد نیچه، در فرارَوی از اراده، خود را بیش از همه در آن ببیند. کسی که در تمام عمر کوتاه و پرتلاشش برعلیه ارزش‌های اخلاقی موجود در افغانستان نوشت، طرد شد، فراری شد و تهدید به مرگ شد، اما از ارزش‌هایش هیچ کوتاه نیامد. اما او در فرارَوی مرگ می‌دید؛ مرگی که از قضا خود او نیز مانند هایدگر معتقد بود بعد از آن هستی وجود ندارد؛ نیستی است و بس.

سوم؛ نیچه به هستی به عنوان یک کلیت نگاه می‌کند و هستی را به عنوان زنده‌گی. دنیای بیولوژیکی را با نگاه متافیزیکی می‌بیند و این بصیرت را از پارمنیدس وام گرفته است که می‌گوید: «دریافت و هستی یکی هستند.» افلاطون نیز می‌گوید: «دنیای ظاهری سایه‌یی از دنیای واقعی است.» و شوپنهاور که نیچه او را معلم بزرگ خود می‌شناسد با گزاره‌یی مانند «ارزش‌ها همان‌گونه که هستند،» یا «دنیا فقط نمودهای ما هستند،» و «دنیا چیزی نیست در خودش و برای خودش.» و این که شوپنهاور به زنده‌گی و به خودش نه گفته بود؛ زیرا نوع بشر با پشت‌کردن به زنده‌گی به هیچی روی آورده است.

با تفسیری که هایدگر از نیچه می‌دهد، زنده‌گی یعنی ارادۀ معطوف به قدرت، و ارادۀ معطوف به قدرت یعنی اراده‌یی به دانستن حقیقت زنده‌گی. اساس دانش در رفتارهایی‌ست که ما آن‌ها را به تملک در می‌آوریم؛ چرا که حقیقت توهم است. ما هیچ‌گاه نمی‌توانیم به حقیقت دست بیابیم. تصاویری از حقیقت در مقابل ما ظاهر می‌شوند. در عین حال «حقیقت نوعی خطاست که بدون آن‌ها هستنده‌های زنده نمی‌توانند زنده‌گی کنند.» چیزهایی را که به عنوان حقیقت می‌شناسیم و ارزش‌گذاری می‌کنیم باید در تملک خود درآوریم و این از آنِ خودکردن هنری‌ست که می‌تواند بر نیهیلیسم غلبه کند. نیچه رویکردی کاملاً اگزیستانسیالیستی به حقیقت دارد، چرا که تجربۀ شخصی دم دست را معیار شناخت و ارزش‌گذاری قرار می‌دهد و ارزش‌یابی ارزش را با خود زنده‌گی صورت می‌دهد و یعنی حفظ و از آنِ خودکردنِ آن چه که در هستی وجود دارد و یعنی زنده‌گی اساسی‌ترین معیار ارزیابی برای هستی است: «اعتماد به خرد، به دیالکتیک و بنابراین ارزش‌گذاری منطق، بهره‌مندی‌شان را با تجربه اثبات می‌کنند و نه با حقیقت. چیزی باید به عنوان حقیقت گرفته شود نه این که آن چیز حقیقت است.» بر این اساس است که زرتشت خلق می‌شود تا با آن چه در زنده‌گی با آن مواجهه می‌شود، همان‌گونه آن را در کلیت خود ببیند و سپس مُهر خود را با ارزش‌گذاری بر آن‌ها حک کند و ارزش‌های خود را به بوتۀ آزمایش بگذارد. نیچه این تجربۀ دم دستی را به فناپذیری اگزیستانسیالیستی مرتبط می‌کند. چیزی که تمام ساختار اگزیستانس تجربه شده را با خود دارد، به خصوص با توجه به حادثۀ مرگ که به گفتۀ هایدگر انتظارش را می‌کشد و راهی را می‌گشاید که ما در آن خودمان را هم‌چون یک کلیت جمع می‌کنیم. هایدگر در تحلیل خود از کانت در «Kant and the problem of Metaphysics» از زمان به عنوان خود تأثیرپذیری سخن می‌گوید، یعنی چنگ‌زدن به خود، یا چنگ‌زدن به تجربۀ شخصی خود. تمایز بین زمان کیفی و زمان ابژکتیو در جهش است از اگزیستانس خود به اگزیستانس یونیورسال، اگزیستانس «همه»، اگزیستانس هر آدم معمولی که در آن موازین کمیِ لازم و مؤید حاکم است که درست نیست؛ زیرا زمانِ ابژکتیو است و نه زمان با تجربۀ شخصیِ آنی. آن‌چه که فلاسفۀ اگزیستانسیالیست یا «فلاسفۀ زنده‌گی» که نیچه سرآمد آنان است را از فلاسفۀ سنتی مجزا ساخت، اگر چه در میان آن‌ها گرایشات گوناگون از نطر جهت‌گیری به ایدآلیسم، در فرم، در نوع سوژه، بینش نسبت به ابژه، آزادی، واقعیت، شدن، اراده و غیره وجود دارد، اما همۀ آن‌ها در یک چیز اشتراک نظر دارند و آن این که شناخت توسط تجربۀ شخصی دم دست یا آنی به دست می‌آید. هر چیز به عنوان ابژه‌یی شناخته می‌شود که موقتی است و تغییر یافتنی برخلاف نظر استلزامی و یونیورسال و تغییر ناپذیر و این هوسرل بود که تأکید داشت ذهن است که از ابژه‌ها، ابژه می‌سازد. اگزیستانسیالیسم هستی را در مقابل نیستی قرار می‌دهد و هایدگر است که با دیزاین این مفهوم از اگزیستانسیالیسم با عنصر مشخص‌بودن در آن‌جا یعنی در دنیا معنایی باردار می‌دهد.

«دنیای ابژکتیو» انگیزه‌یی شد برای فیلسوفان اگزیستانس که بر علیه «ابژه‌شدن» مبارزه کنند و یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های فرارَوی اراده از خود در نیچه برعلیه این «ابژه‌شدن» یعنی نفی احکام موجود جوامع است که می‌خواهد از ما ابژه بسازد. آن‌چه همۀ فلاسفۀ اگزیستانس با آن مخالفت می‌کنند سیستم «راشنال» فکری و زنده‌گی‌یی است که توسط جامعۀ صنعتی غرب و نماینده‌گان فلسفی‌اش توسعه یافته و طی سال‌های گذشته عملکرد این سیستم کاملاً واضح گشته است. مکانیسمی که به نظر می‌آمد آزادی فردی را از بین می‌برد و تصمیم‌های شخصی را و جامعۀ ارگانیک را؛ یک راشنالیسم آنالیتیک که شیرۀ نیروهای زندۀ زنده‌گی را می‌کشد و هر چیزی را از جمله خود مرد را تبدیل می‌کند به یک ابژۀ حساب و کنترل‌شده. فلاسفۀ اگزیستانسیال که توسط شاعران و هنرمندان در کشورهای اروپایی حمایت می‌شد، می‌دیدند نزدیک‌شدن این خود-بیگانه‌گی از زنده‌گی را. سعی کردند در یک وضعیت ناامیدانه‌یی که آن‌ها را به خود ویرانی روحی می‌کشاند مقاومت کنند با گفتارهایی خشونت‌آمیز، گاه شورانگیز، گاه پارادوکسال، پاره‌پاره، انقلابی، پیامبرگونه و گاه با شعف، اما این مانع از ارایۀ جسورانه و پیگیر دیدگاه‌های اساسی آن‌ها در بارۀ ساختارهای اجتماعی جامعۀ مدرن و دینامیک روانی آدم مدرن نشد.

با ریشه‌های اگزیستانسالیستی دانش، آن‌ها فلسفه را غنی ساختند. به عنوان تفسیر خود از اگزیستانس و از ابزار روشن‌فکری و سمبل‌های طبیعی سود جستند برای دگرگونی قرن بیست. عمران راتب یکی از این معدود افرادی بود در افغانستانِ قرن بیست‌ویک که این مهم را پیش می‌برد.

:منابع

  • Kant and the problem of Metaphysics: Heidegger
  • Nietzsche: Heidegger
  • Thus Spoke Zarathustra: Nietzsche
  • Ideology of morality: Nietzsche
  • Will to Power: Nietzsche
  • Nietzsche: Jill Deleuze
  • Critique of Pure Reason: Kant
  • Existential Philosophy: Paul Tillieh

مرتبط با این خبر:

کلیدواژه‌ها: // // // //

به اشتراک بگذارید:
تحلیل‌های مرتبط

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید: