«امشَو یگان نفر دَ راه پیدا میشه که یک هزاری بته؟؟» این پرسش را دو بار تکرار کرد. با شتاب و آرامی درهمآمیخته، کراچی را به پیش هل میداد. وزن زیادی نداشت؛ تنها یک بتری ۲۰لیترهی آب را در آن گذاشته بود. بیک باشگاه و یک قرص نان را که برای شب گرفته بودم، با خودم بود. در برابر پرسش او، چیزی به گفتن نداشتم؛ چون در همان لحظه نمیتوانستم آن فردی باشم که سر راهش سبز میشود و یک هزار افغانی به او میدهد؛ تنها گفتم: شاید! خدا را چه دیدی؟
بیشتر شبها که برای خرید سر کوچه میروم، او را میبینم که با کراچی تکچرخش کنار دو خواروبارفروشی و دو کپهی سبزیفروشیای که آن جا است، میپلکد تا کسی از او بخواهد که بارش را تا خانه ببرد و چند افغانی گیر بیاورد؛ اما به گونهی معمول، این اتفاق کمتر میافتد و او نیز بیشتر به این هدف این طرفها نمیچرخد؛ چون این جا خیلی شلوغ نیست و سودای یک شب هم، نیاز به فردی ندارد که آن را تا دم در خانه ببرد.
سلاموطندار را در شبکهی «ایکس» دنبال کنید
همیشه خاک زیادی روی موهای کوتاه و پراکندهاش، نشسته است. بیشتر روزها پیراهنش چروکیده است و تنها یک واسکت سیاه روی آن میپوشد که از ماندن زیاد زیر آفتاب، به سرخ مایل شده است. او، همین که چند نفر را ببیند که از خرید تمام شده اند یا به سمت خرید میآیند، با چهرهای پر از آزمندی و لبخندی که هیچ طعمی را نمیتوان تهِ آن دنبال کرد، سراغ آنها میرود و میگوید که «خاله ده روپه خو بتی»، گاهی هم «حاجی ۱۰ روپه خو بتی» را تکرار میکند. او، حتا وعدههای آنهایی که برای دورکردنش، میگویند که روز بعدی به او پول خواهند داد را به خاطر میسپارد و بار دیگر که به آنها سرمیخورد، پولی را که وعده داده شده از آنها میخواهد. «خاله او شَو گفتی که امشَو پیسه میتی.»
در حالی که پابهپای هم سمت خانه در حرکت استیم، نشانی خانهاش را میپرسم. میگوید که با بایسکیل نیم ساعت راه است. او، شبها کراچیاش را در یکی از خواروبارفروشیهای نزدیک محلهی مان میگذارد و با بایسکل، به خانه میرود و همین گونه برمیگردد به محل کار. این تقسیماوقات روزانهی او است.
از آخرین باری که او را دیدم دو-سه شب میگذرد. هرچند همان بار آخر، میخواستم این اندوه و این خاطرهی تلخ را با چند دقیقه تایپکردن، با خودم و دیگران شریک کنم؛ اما چیزی مانعم شد؛ شاید این کرختیای باشد که پس از سالها زندگی درون این وضعیت در ما رخنه و رشد کرده است؛ وضعیتی که در آن، هر روز میلیونها انسان برای یافتن لقمهنانی از این در به آن در میزنند و از این خیابان به آن خیابان میدوند و آخرسر، چیزی که نیاز دارند دستگیر شان نمیشود. انسان وقتی، بیش از اندازه درون یک فاجعه زندگی میکند، فاجعه بخشی از او میشود، یا خودش درون فاجعه گم میشود و عادیشدن اندوهی که هر روز در آن قدم میزند، میخوابد و صبح زود با آن بلند میشود و به سمت محل کار میرود، سبب میشود که از نداشتهها و از کمبودیهایی که پیرامونش لم داده، رنج کمتری ببرد یا هم هیچ رنجی را حس نکند؛ مانند فردی که در سرمای زیاد، پاهایش سیاه شده و هنگام افتادن انگشتانش، دردی را احساس نمیکند.
نتوانستم چیزی در مورد آن شب بنویسم، با این که چند باری چهرهی سرگردانش به یادم آمد و این را با خودم تصویرسازی کردم که پس از هشت شام، چه گونه با گذشتن از کوچه و پسکوچههای تاریک، با بایسکیل خود را به خانه میرساند و چه چیزی را با خودش سر سفرهی شب میبرد. در این دو-سه شب، هنگام ورانداز شبکههای اجتماعی، خواهناخواه به ویدیوهایی که از ناداری شهروندان تهیه شده، سرمیخورم که از برکت یوتیوبرها، این صحنهها در شبکههای مجازی بیشتر شده و از دیدن آن راهفراری نیست. در میان این ویدیوها، ناگاه به یاد «علی» افتادم که فراموشم شده بود؛ جوان خستهای که کراچی را به پیش هل میداد و حس انتظار گرفتن یک هزار افغانی را از فردی که نمیشناسد و دوست دارد با آن سر بخورد، داشت. تا به این جای متن رسیدم، صحنهی دیگری که گواه آن بودم را به یادم آوردم. زمستان سال گذشته، یکی از شبها که از کار برگشته بودم، در نزدیکی نانوایی سر کوچهی مان، با تکدیگری برخوردم که صورتش را با چادری پوشانده و از مردی که از کنارش میگذشت، ده افغانی خواست. آن مرد در جوابش گفت که «تو چه خبر داری که مه ۱۰ روپه در جیبم دارم یا نی!»
سلاموطندار را در تلگرام دنبال کنید
وضعیتی که تا این جا از آن گفتم، همه واقعیتهایی از درماندگی و ناداری است که از درودیوار، از خیابان، از کوچه و کوهودشت سر مان میبارد و هر لحظه به یاد مان میآورد که این و آن شهروند که روبهرویت یا در کنارت راه میرود، غذایی کافی برای خوردن ندارد. این همه در حالی است که بر اساس آمار نهادهای بینالمللی مانند دفتر همآهنگکنندهی کمکهای انساندوستانهی سازمان ملل و برنامهی جهانی غذا، شمار نیازمندان در افغانستان در دو سال گذشته افزایش یافته و در سوی دیگر، میزان کمکهای انساندوستانه بیشتر از ۶۰ درصد کاهش یافته است. در تازهترین مورد، برنامهی جهانی غذا در ۲۷سنبله، هشدار داده که اگر این برنامه بودجهی مورد نیازش را به دست نیاورد، ماه آیندهی میلادی فعالیت خود در افغانستان را به گونهی کامل متوقف و این کشور را ترک خواهد کرد. سیندی مککین، رییس برنامهی جهانی غذا، گفته است: «اگر نتوانیم بودجهای برای افغانستان تأمین کنیم، باید این کشور را به طور کامل کنار بگذاریم.» همین گونه، وحیدالله امانی، سخنگوی این برنامه در افغانستان، میگوید که برای کمکرسانی به ۲۱ میلیون نیازمند در شش ما پیش رو، به یک میلیارد دالر نیاز است که هنوز از سوی کشورها و نهادهای کمککننده فراهم نشده است.