به یکی از جاده‌های پایتخت رفتم، زنی را از دور دیدم و به زیبایی چشمانش خیره شدم؛ البته چشمانش مرا به سویش کشاند. نزدیکش شدم و در پهلویش نشستم. برایش گفتم «چشمانت چه‌قدر قشنگ است همانند آهو.» برایم گفت، «ای کاش بخت بلندی می‌داشتم، نه چشم‌هایی به مثل آهو.»

نامش بهار است، شوهرش بیمار و مادر چهار فرزند است. او و اعضای خانواده‌اش در منطقۀ «چهارقلعۀ وزیرآباد» شهر کابل در یک خانۀ گلی که از چوب و پلاستیک برایش سقف ساخته‌اند، شب‌ و روزشان را می‌گذرانند.

بهار که سختی روزگار، فقر و ناداری مجبورش کرده تا  به جاده‌های کابل برای تکدی‌گری/گدایی‌گری برود، به سلام‌وطندار می‌گوید که شوهرش پیش از روی‌کارآمدن امارت اسلامی در یکی از موترشویی‌های شهر کار می‌کرد و با درآمد شوهرش زنده‌گی‌شان را پیش می‌بردند. اما اکنون با قدرت‌گیری امارت اسلامی، شوهرش شغلش را از دست داده و به‌دلیل این‌که بیمار است، توان کارکردن را هم ندارد.

سلام‌وطندار فارسی را در فیس‌بوک دنبال کنید

بهار می‌گوید که از سه ماه به این‌سو هیچ‌گونه مواد خوراکی در خانه ندارند و مجبور شده است برای سیرکردن شکم شوهر بیمار و فرزندانش، همه‌روزه از صبح تا شام در جاده‌های کابل تکدی‌گری کند.

بهار در حالی که حکایت زنده‌گی پُردردش را برایم قصه می‌کرد، اشک در چشمانش حلقه زد و گفت، «سه ماه می‌شود غذای درست نخورده‌ام» و با اشاره به کودک شیرخواری که در آغوشش بود گفت، «حتی شیر ندارم و توان خریدن شیر خشک را هم ندارم. همۀ این مشکلات یک طرف شده است، زمستان هم رسید. حیران به‌ خدا مانده‌ایم، نه نانی برای خوردن داریم، نه کالایی برای پوشیدن و نه هم چوبی برای سوختاندن.»

پس از سقوط دولت پیشین و روی‌کارآمدن امارت اسلامی، بیش‌تر شهروندان که در بخش‌هایی سرگرم کار بودند و آن‌هایی که شغل آزاد داشتند و اکنون شغل‌های‌شان را از دست داده‌اند، از فقر، ناداری و سرنوشت ناروشن شکایت می‌کنند.

سلام‌وطندار را در اینستاگرام دنبال کنید

خواستیم دربارۀ شکایت‌ها از فقر، بی‌کاری و سرنوشت ناروشن شهروندان، دیدگاه مسئولان وزارت کار و امور اجتماعی را داشته باشیم؛ اما با تماس‌های مکرر آنان حاضر به پاسخ‌گویی نشدند.

مرتبط با این خبر:

کلیدواژه‌ها: // //

به اشتراک بگذارید:
تحلیل‌های مرتبط

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید: