مادرکلانم مثل همیشه مهربانی کرد و یک مُشت پول از بقچهاش که از مهرِ باد، مدتها محروم مانده بود به دستم داد تا برای زمستان سرد بوت پلاستیکی بخرم. من که مدتها بود بوت خوبی نداشتم تا صبح در فکر بوت، گهی تخت سلیمان برایم میگشت و مرا میبرد به دوردستها و گهی هم با این بوت به مسجد میرفتم و بوت غیبش میزد و گم میشد.
صبح از سماوار ذغالی مادرکلانم «تَف» مثل زلف سرکش معشوقهام به آسمانها و زمین پیچوتاپ میخورد. چای را با هم نوش جان کردیم و رفتم به شهر تا بوت بخرم. بعد از انتخاب بوت به دکاندار گفتم قیمتش چند است؟
گفت: یکهزار
گفتم: خیلی زیاد است.
گفت: چند باشه خی؟
گفتم: پنجصد افغانی میارزد.
دکاندار در حالی که سر میزش را صافی میزد، گفت: «جوانِ بیجوره! شرایط طوری آمده که به پنجصد افغانی، کسی تُف هم به کف دستِ آدم نمیاندازه، چه برسه به ای که بوت به این مقبولی بفروشه.»
این را که گفت، گفتم: پس شما پنجصد افغانی به من بدهید!
گفت: برای چی؟
گفتم: بعد میگویم. دست درون رَوَک/کشوی میز برد و پنجصد افغانی به من داد.
گفتم: حالا دستت را پیش کن. دستش را جلوی من دراز کرد. من هم یک تف انداختم کف دستش و گفتم: ببین من با نصف قیمت بوتت، یک تف کف دستت انداختم.
این را که گفتم، نفهمیدم که بعدش چی شد. فقط احساس کردم که چشمم سیاهی کرد. دو باره که چشمم را باز کردم، خود را سر یک تخت یافتم و گفتم: شاید این تخت سلیمان باشد و مرا در هوا میسپارد به دست باد. چشمانم خیره میدید. دیدم بالای سرم دو دختر قشنگ ایستادهاند. با خود گفتم شاید حوران بهشتی باشند و برای مراقبت از من بالای سرم ایستادهاند.
یکی از آن دو دختر گفت: دهانت را باز کن. گفتم حتماً حالا نوبت «شراب طهور» است و اینها را موظف کردهاند تا از من میزبانی کنند، اما دیدم که با یک نامهربانی بیمانند پلاس را داخل دهانم کردند و با قهر یکی از دندانهایم را بیرون کشیدند.
دو باره بیهوش شدم. اینبار که چشمم را باز کردم، دیدم پیرزنی بالای سرم ایستاده است. افسوس خوردم و به خود گفتم: لامذهب! این عمر چهقدر زود در گذر است. حتی در بهشت نیز مجال این را نیافتم تا کمی خوش بگذرانم! حتماً این یکی از همان دختران است که موظف بودند از من مراقبت کنند و در این مدت پیر شدهاند.
گفتم: میشود خود را معرفی کنید؟
پیرزن با سیلی به صورتم زد و گفت: بلا نزنه توره! مه مادرکلانتم. با گریه همدیگر را در آغوش گرفتیم. بعد از احوالپرسی دیدم دهانم خالی است و در یکی از شفاخانههای شهرم.
داکتر موظف به من گفت: نیاز نبود سر یک موضوع کمارزش جنجال کنی و این بلا سرت بیاید. حالا باید سه برابر آن پول را به شفاخانه بپردازی.
دستم را به جیب بردم. دیدم فروشنده بعد از لتوکوب من، پنجصد افغانی را نیز از جیبم برداشته، یعنی منِ بدبخت، تُف را هم مفت به کف دستش انداخته بودم!
نکتۀ اخلاقی و آموزشی: هیچوقت در مورد فروش چیزی زیاد تخفیف ندهید. من تفم را به نصف قیمت، طبق پیشنهاد طرف به کف دستش انداختم و این بلاها به سرم آمد.
بوت ارزان و تُفِ قیمت
نجیب آرمان
روز جهانی سفر انسان به فضا؛ «پشتو چهارمین زبانی است که در فضا صحبت شده است»
ایران با شلیک صدها پهپاد به اسرائیل حمله کرد
ریاست هواشناسی از احتمال بارش برف و باران در ۳۴ ولایت هشدار داد
در نتیجهی سیلابهای سه روز پسین ۶۰ تن کشته و زخمی شدند
آگاهان: پاکستان نمیتواند مانع ایجاد «گروه تماس منطقهای» در بارهی افغانستان شود
گوترش: منطقه تحمل درگیری دیگری را ندارد
معاون سفیر ایران در کابل: مخالفان سیاسی ا.ا در ایران اجازهی فعالیت سیاسی ندارند
مادرکلانم مثل همیشه مهربانی کرد و یک مُشت پول از بقچهاش که از مهرِ باد، مدتها محروم مانده بود به دستم داد تا برای زمستان سرد بوت پلاستیکی بخرم. من که مدتها بود بوت خوبی نداشتم تا صبح در فکر بوت، گهی تخت سلیمان برایم میگشت و مرا میبرد به دوردستها و گهی هم با این بوت به مسجد میرفتم و بوت غیبش میزد و گم میشد.
صبح از سماوار ذغالی مادرکلانم «تَف» مثل زلف سرکش معشوقهام به آسمانها و زمین پیچوتاپ میخورد. چای را با هم نوش جان کردیم و رفتم به شهر تا بوت بخرم. بعد از انتخاب بوت به دکاندار گفتم قیمتش چند است؟
گفت: یکهزار
گفتم: خیلی زیاد است.
گفت: چند باشه خی؟
گفتم: پنجصد افغانی میارزد.
دکاندار در حالی که سر میزش را صافی میزد، گفت: «جوانِ بیجوره! شرایط طوری آمده که به پنجصد افغانی، کسی تُف هم به کف دستِ آدم نمیاندازه، چه برسه به ای که بوت به این مقبولی بفروشه.»
این را که گفت، گفتم: پس شما پنجصد افغانی به من بدهید!
گفت: برای چی؟
گفتم: بعد میگویم. دست درون رَوَک/کشوی میز برد و پنجصد افغانی به من داد.
گفتم: حالا دستت را پیش کن. دستش را جلوی من دراز کرد. من هم یک تف انداختم کف دستش و گفتم: ببین من با نصف قیمت بوتت، یک تف کف دستت انداختم.
این را که گفتم، نفهمیدم که بعدش چی شد. فقط احساس کردم که چشمم سیاهی کرد. دو باره که چشمم را باز کردم، خود را سر یک تخت یافتم و گفتم: شاید این تخت سلیمان باشد و مرا در هوا میسپارد به دست باد. چشمانم خیره میدید. دیدم بالای سرم دو دختر قشنگ ایستادهاند. با خود گفتم شاید حوران بهشتی باشند و برای مراقبت از من بالای سرم ایستادهاند.
یکی از آن دو دختر گفت: دهانت را باز کن. گفتم حتماً حالا نوبت «شراب طهور» است و اینها را موظف کردهاند تا از من میزبانی کنند، اما دیدم که با یک نامهربانی بیمانند پلاس را داخل دهانم کردند و با قهر یکی از دندانهایم را بیرون کشیدند.
دو باره بیهوش شدم. اینبار که چشمم را باز کردم، دیدم پیرزنی بالای سرم ایستاده است. افسوس خوردم و به خود گفتم: لامذهب! این عمر چهقدر زود در گذر است. حتی در بهشت نیز مجال این را نیافتم تا کمی خوش بگذرانم! حتماً این یکی از همان دختران است که موظف بودند از من مراقبت کنند و در این مدت پیر شدهاند.
گفتم: میشود خود را معرفی کنید؟
پیرزن با سیلی به صورتم زد و گفت: بلا نزنه توره! مه مادرکلانتم. با گریه همدیگر را در آغوش گرفتیم. بعد از احوالپرسی دیدم دهانم خالی است و در یکی از شفاخانههای شهرم.
داکتر موظف به من گفت: نیاز نبود سر یک موضوع کمارزش جنجال کنی و این بلا سرت بیاید. حالا باید سه برابر آن پول را به شفاخانه بپردازی.
دستم را به جیب بردم. دیدم فروشنده بعد از لتوکوب من، پنجصد افغانی را نیز از جیبم برداشته، یعنی منِ بدبخت، تُف را هم مفت به کف دستش انداخته بودم!
نکتۀ اخلاقی و آموزشی: هیچوقت در مورد فروش چیزی زیاد تخفیف ندهید. من تفم را به نصف قیمت، طبق پیشنهاد طرف به کف دستش انداختم و این بلاها به سرم آمد.
کلیدواژهها: افغانستان // طنز // بوت
تحلیل و گزارش
معاون رییسجمهور ایران: امسال آب رود هلمند به سمت ایران رها شده است
ادعای پاکستان مبنی بر کشتهشدن هفت تن که از خاک افغانستان قصد نفوذ به پاکستان را داشتند
آگاهان: برای رشد اقتصاد افغانستان باید روی بخشهای صنعت و زراعت کار شود
۲۲ تن در پاکستان در اثر گرما جان باختند
انفولانزای مرغی؛ جاپان واردات مرغ از برزیل را به حالت تعلیق درآورد
زمینهی فراگیری خبرنگاری حرفهای برای زنان فراهم میشود
یک معدن گاز مایع در بادغیس کشف شد
افراد مسلح ناشناس یک زن را در تخار کشتند
ریاست پاسپورت شمار توزیع گذرنامه را به ۴۰۰۰ در روز افزایش داد
سرپرست وزارت معارف: امریکا آموزش آنلاین را در افغانستان راهاندازی میکند
دزدان مسلح یک غیرنظامی را در هلمند کشتند
اتاق مشترک پاکستان_افغانستان خواستار بازگشایی خط آهن کراچی تا پشاور شد
افغانستان در حوت ۱۴۰۲ به ارزش ۱۴۱.۱ میلیون دالر صادرات داشته است
۵۰ تن در نتیجهی سیلابهای چهار روز پسین در افغانستان جان باخته اند
آمادگی زنان در افغانستان برای عید؛ «هر روز که پول داشتی، همان روز عید است»
اخبار و گزارشهای سلام وطندار را از شبکههای اجتماعی دنبال کنید:
فیسبوک
توییتر
تلگرام