افغانستان آمیزشی از دو روایت را پس از سقوط طالبان در زمینۀ سیاسی به تجربه گرفته است. نخست روایت خاصی از اسلام سیاسی با نماینده‌گی جبهۀ ائتلاف شمال که به آن روایت داخلی نیز می­‌توان گفت و دوم روایت لیبرال دموکراسی به رهبری نماینده‌گان سیاسی ایالات متحدۀ آمریکا که از آن می‌­توان به عنوان روایت بیرونی نیز یاد کرد. طرز دید به این دو روایت در نزد اصحاب روایت‌­ها نظر به خودی یا بیگانه‌بودن هر یک از آن‌­ها نسبت به دیگری متفاوت است. اما نقطۀ امتزاج این دو روایت دقیقاً توافق بر سر سرکوب تروریسم به عنوان دشمن مشترک بر مبنای روایت تندروانۀ اسلامی با نماینده‌گی طالبان بوده است.

یکی از نگاه­‌های بیرونی نسبت به روایت‌­های ممزوج در افغانستان اثری‌ست به نام «پس از طالبان ملت‌سازی در افغانستان» از جمیز دابینز که توسط عارف سحر به فارسی ترجمه شده است. دابینز در این اثر رویداد­ها و تصامیمی در مورد قضایای مربوط به افغانستان پس از طالبان را یادآور می‌­شود که خودش شخصاً در جریان آن‌­ها حضور داشته است. مبنای دیدگاه او در این کتاب بسیار متکی به همان روایت بیرونی است که در بالا از آن یاد شد؛ هرچند که به نظر رابنیز میزان تعیین‌­کننده‌گی پیشامد­ها برای دولت‌­سازی در افغانستان پس از طالبان بسیار متأثر از طرح مهندسی‌شدۀ آمریکایی – بین‌­المللی است که در آغاز میان او و لخضر ابراهیمی طراحی شده بود، با این وصف که در تطبیق این طرح مشکلات فراوانی وجود داشته است. اما نویسندۀ این مقاله بر این باور است که حتی به آن روایت بیرونی هم نمی‌­توان به عنوان روایت تعیین‌کننده توجه داشت؛ زیرا اکنون با توجه به گذشت نزدیک به دو دهه قابل سنجش است که در مشق روایت لیبرال دموکراسی از سوی کشور­های غربی، روایت‌­های خورد و بزرگ درونی اصطحکاک تولید کرده و در عمل در بسیاری از موارد آن را منحرف ساخته یا به چالش کشیده­ تا این که در این اواخر جز پوشش‌­های شیکی برای تبلیغات چیز زیادی از آن باقی نمانده است.

لیبرالیسم

روایت­ها و بزرگ­روایت‌­ها به گونۀ مجزا بی‌­معنی بوده و فقط در پیوند به حضور­شان در میان باشنده‌گان یک سرزمین معنامند می‌­شوند؛ بنابرین لبیرال دموکراسی نیز نمی‌­تواند از این امر مستثنی باشد. یادآوری توضیح کوتاه هراری از لبیرالیسم در این‌جا شاید بتواند منظور ما را از فهم آن واضح بسازد؛ «داستان لیبرال، آزادی انسان را مهم­ترین ارزشِ خود میداند. این داستان استدلال می­‌کند که همۀ قدرت، در نهایت از ارادۀ آزاد تک تک افراد – آن‌گونه در احساسات، تمایلات و انتخاب­‌های‌شان بیان می‌­شود – ریشه می‌­گیرد. در سیاست، لیبرالیسم باور دارد که رأی‌دهنده‌گان بهتر می‌­دانند. بنابرین، انتخابات دموکراتیک را حمایت می‌­کند. در اقتصاد، لیبرالیسم مدعی­ است که همیشه حق با مشتری است. بنابرین، به اصول بازارِ آزاد سلام می‌­دهد. در مسائل شخصی، لیبرالیسم مردم را ترغیب به گوش‌­دادن به ندای دورنی‌­شان، روراست‌­بودن با خود و دنبال‌کردن خواستۀ قلبی خود تشویق می‌­کند – البته تا جایی که به آزادی‌­های دیگران تجاوز نکنند. این آزادی شخصی در حقوق بشر تجلیل شده است.» (هراری، ۱۳۹۷، ۶۷)

در آغاز برپایی نظام دموکراتیک روایت­ نو­پای لیبرال دموکراسی نیز برای ترویج و جاافتادنش در میان مردم نیاز به آمار نفوس و تنوع جمعیت باشنده‌گان افغانستان داشت. تا به این وسیله چه‌گونه‌گی تبلیغ و ذهنیت‌­سازی برای روایت لیبرال دموکراسی ممکن شود. بدین ترتیب کارگزاران سیاسی غربی رسانه‌­های تصویری و صوتی، روزنامه­‌ها، سایت‌­های اجتماعی و دیگر منابع تبلیغاتی را به سود روایت خویش در اختیار گرفتند و از تمام این منابع تبلیغاتی مدرن به گونۀ گسترده برای احقاق حقوق زنان، تأمین حقوق بشر، فراهم‌­سازی آزادی­ بیان و دیگر ارزش‌­های دموکراتیک تبلیغ کردند.

اسلام سیاسی

روایت اسلام سیاسی نیز در افغانستان هم شامل شاخه‌­های فراوان و حتی متضاد به هم است. برخی از مجرا­های نفوذ این روایت پیشینۀ تاریخی چندین صد ساله داشته و از خوانش سیاسی ابن‌تیمیه از اسلام در قرن هفت خورشیدی یا از روش بنیاد­گرایانۀ سلفی­گرایی محمدابن‌عبدالوهاب در قرن دوازده خورشیدی سرچشمه گرفته­ است. مجرا­های دیگر نیز گزینههایی چون مدرسه دیوبند در هندوستان و اخوان‌­المسلمین در مصر استند. جبهۀ ائتلاف شمال به گونۀ مستقیم میراث‌­دار یکی از شاخه‌­های بزرگ روایت اسلام سیاسی است. شخصیت‌­های برجستۀ این جبهه با تبعیت از خوانش سیاسی اخوان‌­المسلمین مصر از اسلام، در گذشته در برابر حضور ارتش سرخ شوروی در افغانستان جنگیدند و بدین ترتیب با شکست حکومت کمونیستی داکتر نجیب، دولت اسلامی را برپا کردند. بازی سیاست در پوشش مذهبی سبب شد طالبان نیز با تبعیت از خوانش اسلامی مدرسه دیوبند از این ترفند به عنوان انتی‌­تزی بسیار تندروانه­‌تر در برابر مجاهدین برای رسیدن به قدرت سود ببرند. هرچند پس از رویداد یازده­ سپتامبر ۲۰۰۱ روایت طالبانی از پهنه پا پس کشید، اما پایگاه‌­های تبلیغاتی خویش را تا ظهور دوباره، کماکان در اختیار داشت، در برابر اما روایت جبهۀ ائتلاف شمال در زمینۀ سیاسی به نماینده‌گی از اسلام سیاسی – اما این‌بار در هم‌سویی با لیبرالیسم – جا خوش کرد. مدارس و مساجد و بسیاری از پایگاه‌­های سنتی دیگر نظر به کسب حمایت‌­ها‌ی‌­شان از منابع بیرونی به سود هر یک از این دو شاخۀ اسلام سیاسی تبلیغاتشان تا کنون نیز ادامه می‌­دهند. فرهنگ سنتی و جا­افتاده­ در میان مردم نظر به موقعیت‌­های جغرافیایی و اقوام باشندۀ آن جغرافیا در بیشتر موارد نیز به سود همین دو شاخه از روایت اسلام سیاسی پهلو می‌­زند.

جایگاه قومی در روایت لیبرالیستی

هرچند کتاب مذکور نکات ارزندۀ زیادی را در مورد چه‌گونه‌گی شکل­‌گیری نظام پس از طالبان در افغانستان در اختیار مخاطبان قرار می‌­دهد، اما نقد اصلی نه در ناصادق‌بودن نویسنده برای ارایۀ دقیق رویداد­ها، بلکه در فهم ناقص رابینز از اوضاع و احوال افغانستان وارد است. رابینز بر این باور است که «تاجیک‌­ها شاید یک‌پنچم کل نفوس افغانستان را تشکیل می‌­دهند» (دابینز، ۱۳۹۳: ۲۸۱) با نظرداشت این که آمار رسمی و دقیقی از جمعیت سرانه افغانستان تا کنون ارایه نشده است، سه دسته دلایل را برای رسیدن دابینز به این گمان غلط می‌­توان محتمل دانست.

نخستین دسته از دلایل احتمال با تأثیر­پذیری دابینز از آرا و نظریات لابی‌­گران قوم پشتون در غرب به ویژه زلمی خلیل­زاد را که همکار نزدیک او در فرایند نظام‌­سازی برای افغانستان نیز بود، در نظر دارد. «پشتون‌ها به زبان مخصوص­‌شان، یعنی پشتو حرف می‌­زنند و این زبان، از زبان دری رایج در اکثر نقاط کشور، مخصوصاً در شمال و مناطق مرکزی، متفاوت می‌­باشد، پشتون‌­ها به عنوان بزرگ­ترین جمعیت از مجموعه اقوام ساکن در افغانستان همیشه مدعی بوده‌اند که آن‌­ها شصت درصد کل نفوس کشور را تشکیل می‌­دهند. اما سایر اقوام این ادعا را با ترش‌­رویی تمام رد کرده، ادعا دارند که پشتون‌­ها بیشتر از چهل درصد کل نفوس افغانستان را تشکیل نمی‌­دهند.» (دابینز، ۱۳۹۳: ۷۰)

دلایل دستۀ دوم نیز به اسناد­­سازی‌­های جعلی مرتبط است که در طول سال‌­های متمادی توسط نماینده‌گان و سفرای رسمی حکومت‌­های گذشته افغانستان به سازمان­‌ها و نهاد­های غربی ارایه شده و آن‌­ها بر همین معلومات سیاست‌­های‌­شان در قبال افغانستان را برنامه­‌ریزی می‌­کنند. «در آن زمان آخرین چاپ کتاب حقیقت‌نمای دنیا که توسط سیا تدوین می‌­یابد، پشتون‌­ها را تنها سی‌وهشت درصد از کل نفوس افغانستان تخمین و ارزیابی کرده بود. در فقدان سرشماری دقیق و کامل و بعد از این که دهه‌های آخر میلیون‌­ها افغان یا کشته شده یا از کشور فراری داده شده بودند، تأیید یا رد این ادعاهای متعارض کار دشواری بود.» (دابینز، ۱۳۹۳: ۷۰)

سومین دسته دلایل به گذشتۀ تاریخی حاکمیت رجوع داده می‌­شوند. طرف­داران این دسته ادعا دارند که حاکمیت پشتون­‌ها در افغانستان دارای پیشنۀ تاریخی سه سده می‌­باشد. این‌­ها بدین باورند که در دست‌­داشتن قدرت در طی سالیان دراز می‌­رساند که اکثریت نفوس کشور که همانا تعیین‌­کنندۀ موازنۀ قدرت است، باید پشتون‌­ها باشند. «اما درست بود که پشتون‌­ها از قرن‌­ها بر حکومت و قدرت قبضه کرده بودند و بدین ترتیب در اختیارداشتن تمام دولت را حق مطلوب­‌شان می‌­پنداشتند. بسیاری از پشتون‌ها هم‌چنین بر این عقیده‌اند که مناطق قبایلی در پشت مرز­ها با پاکستان به حق مربوط به افغانستان‌­اند و بدین ترتیب نفوس آن‌­ها را در جمع نفوس پشتون‌­های افغانستان اضافه می‌­کنند؛ از آن‌­جایی که شمار جمعیت پشتون‌­هایی که در پاکستان زنده‌گی می‌­کنند بیشتر از اقوام‌­شان در خاک افغانستان است، بنابرین شامل ساختن آن‌­ها به یقین شمار نفرات پشتون­‌ها را در افغانستان به طور چشمگیری افزایش می‌­دهد.» (دابینز، ۱۳۹۳: ۷۱)

هر سه دسته از دلایل بالا برای نشان‌دادن اکثریت نفوس پشتو‌‌ن‌­ها نادرست و غلط­‌اند؛ زیرا برای مورد نخست می‌­توان استدلال کرد که نفوذ لابی­های اقوام غیرپشتون در میان کشورهای غربی در مقایسه با پشتو‌ن‌­ها بنابر دوری آ‌ن‌­ها از امکانات دولتی و مراتب قدرت از گذشته­‌ها تا کنون بسیار اندک بوده و بنابرین جو لابی‌­گری بیشتر در انحصار شخصیتهای سیاسی پشتون بوده است. آن‌چنان که به کرات خود دابینز نیز یاد می­‌کند، زلمی خلیل­زاد در نهاد­های دولتی ایالات متحده از نفوذ بالایی برخوردار بوده است. در پاسخ به دسته دوم دلایل می‌­توان گفت، قوانین و پالیسی‌­های سیاسی در داخل کشور، سفرا و کارداران سفارت‌­خانه‌­ها را چه پشتون باشند یا غیرپشتون به گونۀ تحمیلی وادار به تبعیت و اسنادسازی مطابق سفارش­‌ها و اوامر بلند­مرتبۀ پشتون­‌شان در کابل می‌­کند. در نهایت دلایل دستۀ سوم نیز نمی­‌توانند ارجاع‌دادن به قدرت سیاسی را به مثابه­ پذیرفتن اکثریت نفوس پشتون­‌ها در کشور توجیه کند؛ زیرا در گذشته هیچ­‌گاهی قدرت سیاسی از مسیر راه‌­اندازی انتخابات و مشق دموکراسی کسب نشده بود و بنابرین اکثریت و اقلیتی در آن مطرح نبود. آن‌گاه هم که انتخابات­‌ها برگزار شدند هیچ وقتی مبرا از آلوده­‌بودن به تقلب نبوده‌اند.

با این حال دابینز هم‌چون بیشتر محققان و نویسنده‌گان خارجی حتی با وجود نبود آمار رسمی و دقیق از درصدی اقوام ساکن در کشور، تخمین اکثریت‌بودن پشتون­‌ها را پذیرفته‌اند. «چنان‌چه از نامش پیدا بود، ائتلاف شمال متشکل است از دری‌زبانان تاجیک، اوزبیک و هزاره­‌ها که در قسمت شمالی و مرکزی کشور متمرکز بودند، در مقابل، حوزۀ حمایت و سربازگیری طالبان را پشتوزبانان جنوب و شرق کشور تشکیل می‌­دادند. گروه دوم از لحاظ قومیت و زبان با قبایل پشتون که در پشت مرز­های شمال‌غربی پاکستان بود­و­باش می‌­کنند، ربط دارند. نبود آمار دقیق و صورت‌نگرفتن سرشماری در سال­‌های پسین، تعداد دقیق افراد در کشور مورد منازعه است؛ اما پشتون­‌ها بدون تردید، بزرگ­‌ترین کتلۀ جامعۀ افغانستان را تشکیل می­‌دهند که تناسب آنان در حدود چهل تا شصت درصد تخمین زده شده است.» (دابینز، ۱۳۹۳: ۵۰)

هرچند افغانستان در کُل کشوری‌ست متشکل از اقلیت­‌های قومی اما میزان نفوس اقوام در افغانستان از این بابت مهم است که از گذشته تا کنون یکی از مؤلفه­‌های تعیین‌کنندۀ قدرت سیاسی در افغانستان اتکای سیاست­‌مداران به روابط و مناسبات قومی بوده است. هر بزرگ‌روایت سیاسی که در افغانستان به تجربه گرفته شده است، در نهایت نگاه دیگرستیزانۀ قومی بوده که با اعمال فشار بر روایت مذکور مسیر آن را دگرگون کرده است.

منابع

  1. دابینز، جمیز (۱۳۹۳)، ملت‌سازی در افغانستان پس از طالبان، ترجمۀ عارف سحر، چ سوم، کابل: مرکز مطالعات صلح و توسعه
  2. هراری، یووال نوح (۱۳۹۷)، بیست‌ویک درس برای قرن ۲۱، ترجمۀ سودابه قیصری، چ دوم، کرمان: نشر مانوش
به اشتراک بگذارید:
تحلیل‌های مرتبط

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید: