به خانۀ زرغونه و عادله رسیدم. یک روز پس از انفجار در نزدیکی لیسۀ سیدالشهداء، صدای تلاوت قرآن از تمام مسجدهای دشت‌برچی موج می‌زد و امروز کوچه‌ و پس‌کوچه‌های این محل سیاه‌پوش شده بود.

تنها ۸۵ خانواده‌یی که عزیزان‌شان را از دست داده‌اند، سوگوار نیستند؛ این‌جا، این گوشۀ زمین همه را سوگوار کرده است.

زرغونۀ ۱۷ ساله و عادلۀ ۱۶ ساله، هجدهم ثور خانه را به مقصد مکتب ترک کردند و به مادران‌شان قول دادند که تا عید دیگر مکتب نروند. طاهره، مادر زرغونه می‌گوید، آن روز دلهرۀ عجیبی داشته و بارها خواسته جلو مکتب‌رفتن دخترش را بگیرد، اما نتوانسته است.

سلام‌وطندار فارسی را در توییتر دنبال کنید

طاهره، لحظۀ رفتن زرغونه را به خاطر می‌آورد. زمانی که فرزندش عبای سیاه و بلند، چادر سفید و کیف پشتی با کفش کهنه‌یی به پا، از مادر جدا می‌شود. زرغونه به مادرش می‌گوید، برای پرداخت «صدقۀ فطر» به مکتب می‌رود و آرزو داشت این پول به دست نیازمندی برسد.

به گفتۀ این مادر، زرغونه به تحصیل دانشگاهی علاقه نداشت و دوست داشته پس از مکتب، مدرسه برود. طاهره در کنارم نشست و از روزی قصه کرد که دخترش در حال تلاوت قرآن بوده، «قلبم به تپش افتاد و به زرغونه گفتم که پس از مرگم هم همین‌طور سر قبرم تلاوت کند.» زرغونه اما گونۀ مادر را می‌بوسد و او را در آغوش می‌کشد و می‌گوید که مادرش هنوز جوان است و فرزندانش به او نیاز دارند.

طاهره می‌گوید که دخترش در مضمون ریاضی ضعیف بود و برای حل مشکلش، کورس می‌رفت، « زرغونه برای تأمین هزینۀ کورس، مهره‌دوزی می‌کرد.»

محمدباقر، پدر زرغونه هنوز مرگ دخترش را باور نمی‌کند. او کارگر است و زمانی که از انفجار در مکتب دخترش مطلع شده، خودش را با سرعت از کمپنی به دامنۀ کوه چهل‌دختران می‌رساند.

آن‌جا زرغونه را نمی‌یابد. تمام شفاخانه‌های دشت‌برچی را یک‌به‌یک جست‌وجو می‌کند. در یکی از شفاخانه‌ها جسد عادله، نواسۀ مامایش را می‌بیند. ضربه‌یی که به بدن عادله وارد شده سبب شده تا بدن لاغر و ضعیف او بی‌رویه ورم کند. با دیدن جسد عادله، باقر شوکه می‌شود اما همچنان به جست‌وجوی جگرگوشه‌اش می‌پردازد.

یکی از اعضای خانواده با باقر تماس می‌گیرد و می‌گوید که کیف و کتابچۀ زرغونه را در شفاخانۀ محمدعلی جناح پیدا کرده است. باقر به امید این که زرغونه زخمی است به شفاخانه می‌رود، اما با جسد سوخته و بدن متلاشی‌شدۀ دخترش روبه‌رو می‌شود، باور نمی‌کند، اما وقتی ساعت مچی زرغونه را با انگشترش می‌بیند، می‌نشیند و دیگ نای ایستادن نمی‌یابد.

عادله

اما دردناک‌تر از همه، قصۀ عادله است. او پنجمین عضو خانوادۀ هفت نفری است، اما زودتر از همه رفت. مه‌جبین، خواهر بزرگ‌تر عادله، دانش‌جوی رشتۀ فیزیک دانشگاه بامیان است. او در بامیان از حادثه خبر شد، اما هرگز تصور نمی‌کرد خواهر کوچک‌ترش در مقابل چشمانش به خاک سپرده شود.

عادله آرزو داشته وارد دانشگاه شود، او شب‌وروز تلاش می‌کرده تا آینده‌اش را بهتر رقم بزند. مه‌جبین می‌گوید، ساعتی که او از خانه رفته، نمازش را خوانده و پس از خداحافظی با خانواده، از حیاط خارج شد و دیگر هرگز برنگشت.

خانۀ زرغونه و عادله پهلوی هم قرار دارد و هر دو سیاه‌پوش‌اند. اعضای خانوادۀ این دو قربانی می‌گویند، بیش از ۲۵ خانواده در اطراف خانۀ آن‌ها، دختران نوجوان‌شان را در این حادثه از دست داده‌اند.

مرتبط با این خبر:

به اشتراک بگذارید:
تحلیل‌های مرتبط

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید: