آفتاب بامیان سوزان و هوای آن سرد و آزاردهنده است. در این فصل سال، از طرف شب، آب یخ میزند. خارج از محدودۀ شهر در منطقۀ زیر بودا یا به قول محلیها در «تِی بودا» به دلیل زمین خاکی، رفتوآمد مردم و وزش باد، خاکباد آزار دهندهیی در جریان است. پوست دست و روی مردم بامیان به ویژه کارگران زیر تابش آفتاب سوزان و سرمای شدید، زبر شده، اما دست کوکان و جوانان بامیان تَرَک برداشته و رخسارهای آنان گلگون است. در دستوصورت شماری از کودکان که تماموقت زیر آفتاب کار میکنند و طعم سرما را به تمام جان میچشند، نشانههای ترکخوردهگی دیده میشود. در یک منظرۀ بینظیر، زمانی با کاروان دختران بامیان که از مکتب به سوی خانه روان بودند مواجه شدم؛ رخسارگلگونهای شهر، در یونیفرم مکتب به امید و آینده لبخند میزنند.
آفتاب و سرمای بامیان به صورت مشترک به جلد آدمی شلاق میزند، آب این خطۀ زیبا بسیار سرد است که اگر دست به آب سرد آن بزنید چنان آزار میبینید که گویی سگ هاری دست شما را به دندان گرفته است. در حاشیۀ شهر بامیان، زمانی با حسینعلی آشنا شدم که مشغول کار در یک موترشویی بود. حسینعلی حدود ۱۲ سال سن دارد، اما همزمان با آب، آفتاب و هوای سرد بامیان چنگدرچنگ است و به خشونت طعبیت توجهی ندارد. صورت حسینعلیِ کوچک چون اناریست که ترک خورده و دستان کوچکش شباهت زیادی به دست یک کارگر میانسال دارد. با این وصف حسینعلی زندهدل و شوخطبع است با کنایهیی آمیخته با چالشطلبی پرسید «کابل یخه یا بامیان؟»
همسرم گفت، اگر این صحنه در کابل اتفاق میافتاد، همۀ مردم فریاد میزدند که «کاش موترسایکلت بودم!» حقیقتاً من در بامیان شاهد خیابانآزاری زنان و دختران نبودم، آنچه که در کابل و دیگر شهرهای افغانستان بسیار متداول است.
از بلندایی که در آن مخروبۀ شهر غلغله واقع شده، زیر نظر صلصال و شهمامه در شمالغربی شهر، واقع تپۀ سرخرنگ، شهر بامیان غرق در زیبایی پاییز است. از این چشمانداز بامیان به گونۀ خیرهکنندهیی قشنگ است، اما اگر اندکی دقت شود، سایۀ شوم فقر بر این زیبایی لکه افکنده. اطراف شهر بامیان را زمینهای زراعتی احاطه کرده، ولی خشونت طبیعت مانع آن شده تا مردم بیشترین استفاده را از این سرمایۀ طبیعی ببرند. به نقل از یکی از استادان دانشگاه بامیان، تنها راهی که میتواند وضعیت اقتصادی بامیان را بهبود بخشید، توجه به صنعت گردشگری است. افزایش ناامنی در کشور و حضور طالبان در راههای زمینی منتهی به بامیان این صنعت را که پس از سرنگونی امارت اسلامی جان تازه گرفته بود، با رکود مواجه ساخته است.
من و همراهانم از درۀ غوربند به دیدار بامیان رفتیم؛ درهیی زیبا و پوشیده از درختهای مختلف. در فصل پاییز سراسر این درۀ زیبا زرد و در قسمتهایی رنگ سرخ در کنار زرد، بر روان آدمی دوتار میزند. سفر از کابل به بامیان از راه غوربند حدود ۵ ساعت را در بر میگیرد، زیبایی این درۀ مارپیچ در احاطۀ ترس و اضطراب است. بنابرین احتمال این که در غوربند با خطر و تفنگدار شومی مواجه شوید، بعید نیست. سایۀ نیروهای طالبان و وفاداران گلبالدین حکمتیار از منطقۀ «باغ اوغان» تا پل باریک «رنگان» در نزدیکی ولسوالی سیاهگرد، بر زیبایی غوربند سنگینی میکند. تفنگداران، جواد ضحاک، رئیس پیشین شورای ولایتی بامیان را در سال ۱۳۹۰ از پل رنگان ربودند و سپس سه روز پس از آن، جسد او را در همین ساحه کنار جاده گذاشتند. راه دیگر که از کابل تا بامیان کوتاه ولی بسیار خطرناک است، از میدانوردک میگذرد، حدود ۱۵ روز پیش در همین مسیر یک موتر حامل افراد ملکی با ماین کنار جادهیی برخورد کرد که در نتیجۀ آن ۵ تن کشته و ۵ تن دیگر زخم برداشتند.
کسانی که از مسیر ولسوالی جلریز به بامیان میروند، مرتب از سوی طالبان بازرسی میشوند و خطر این راه نسبت به درۀ غوربند چندبرابر دانسته میشود. بنابرین راههای زمینی منتهی به سرزمین بودا امن نیست و به تعبیری، بامیان قشنگ محاصره است. به اجازۀ صائب تبریزی «جگر شیر نداری، سفر بامیان مکن!»
اما اگر سعادت ملاقات با بامیان نصیب شما شود، به خود خواهید بالید؛ این امر برای من تجربه شخصی شد. حوالی ساعت ۱۲ در یک روز آفتابی من و همراهانم به سرزمین بودا رسیدیم، پس از اندکی توقف در اقامتگاه، در حاشیۀ شهر زنانهای را ملاقات کردیم که مشغول کار روی زمین بودند. از قضا روی زمینهای زراعتی با آخندی مواجه شدیم، در حالی که لبخند میزد، به زبان انگلیسی به لهجۀ بامیان با ما احوالپرسی کرد. چهرهۀ گردشاش گندمگون، صورتش آراسته با شلاق آفتاب و سرمای بامیان، دستارش سفید و پیراهنو بالاپوشاش سیاه بود. رنگ کفشهای سیاهش در خاکباد بامیان مثل گچ سفید شده، اما لبخند او در میان ریشهای کمپشتاش دیدنی بود.
سینۀ این مرد را به قول حافظ مالامال درد یافتم. آخندی ناسیونالیستی که از ستم به هزارهها شکوهها داشته و از تاریخ و مهرههای تاریخ معاصر افغانستان دل خوشی نداشت، ولی از طاهر بدخشی توصیف کرد.
من دیگر مردی با این اوصاف فکری در چند روز اقامتم در بامیان ندیدم. او حاضر نشد با همسرم و همسر برادرم که همراهمان بودند، عکس بگیرد که محتملاً انگیزۀ مخالفت او ریشه در تعصب مذهبی یا محافظهکاری داشت؛ با این وصف ما را به اتاق خود که در آن کتابهایش پراکنده و اتاق نامرتبی بود، دعوت کرد. با صمیمیت یک کتابش را برای ما هدیه داد و به قلم خود در پوشۀ کتاب «قومیتگرایی و نقض حقوق بشر در افغانستان» چنین نوشت: «یک نسخه از دستنوشتۀ خویش را به گلهای وطنم و خورشید خاورزمین هر یک مروه خانم، صمصامه خانم و محترم آقای اقبال برزگر تقدیم میکنم تا برای همیشه خاطرآفرین باشد. ابراهیم حسنزاده.» در جریان نوشتن این متن لبخند زد و گفت «تعریفتان میکنم.»
در آن بعد از ظهر خوب، زمانی که آفتاب در حال غروب بود با صحنۀ غریبی برخوردیم. سه دختر جوان بر یک موترسایکل، سوار بودند و بی خیال از شهرنو به سوی بازار میتاختند. من یقین دارم که این صحنه را در هیچجای افغانستان نمیتوان دید، حتی در کابل که ناف دموکراسی کشور است، چنین صحنهیی را نمیتوان دید. در سال ۱۳۹۵ شماری از رسانهها در کابل یک بانوی ۶۰ ساله را تثبیت کردند که موترسایکل سوار میشود، رسانهها در توصیف او نوشتند: «نخستین بانوی افغانستان که در شهر کابل موترسایکل سوار میشود.» من پیشنۀ موترسایکل و بایسکلسواری دختران و زنان را که در بامیان مروج است، نمیدانم اما آنچه مسلم است این امر به فرهنگی در شهر بامیان تبدیل شده است.
همسرم گفت، اگر این صحنه در کابل اتفاق میافتاد، همۀ مردم فریاد میزدند که «کاش موترسایکلت بودم!» حقیقتاً من در بامیان شاهد خیابانآزاری زنان و دختران نبودم، آنچه که در کابل و دیگر شهرهای افغانستان بسیار متداول است. هنگامی که در دانشگاه بامیان برای من تریبون رسید، این نکته را اذغان کردم. به بامیانیها گفتم که من سرزمین شما را «شهر دختران موترسایکلسوار مینامم.» به نظر من، خوبی مردان یک شهر را در برخورد با زنان آن باید جستوجو کرد.
ما اقامتگاه خود را در منزل چهارم هوتل غلغله، چشمدرچشم صلصال انتخاب کردیم. یک صبح که از خواب برخاستم و پرده را کنار زدم، به جای خالی صلصال خیره شدم، در آن لحظه احساس کردم که ملامحمدعمر آخند، آرپیجی به شانه دارد و با یک چشم ما را نشانه گرفته است. در آن لحظه، وقتی که به فاصلهیی میان صلصال و اقامتگاه چشم دوخته بودم، متوجه شدم که دختری روی زمینهای زراعتی کتابی به دست دارد و سرگرم است، دو باره که به جای خالی صلصال دیدم، ملا را درمانده یافتم. از این نظر بامیان ایستگاه تاریخ است که با چشم بصیرت باید از آن درس گرفت.
بر خرابههای غلغله بنشینید که به وسیلۀ لشکر جرار مغل همهیی ساکنان آن از تیغ گذشتند و گویا به دلیل غوغایی که در شهر افتاده بود، آن را غلغله نامیدند. بر شکوه تاریخی بامیان دقت کنید. به مغارههایی تماشا کنید که هزاران عابد بودایی پیش از اسلام مشغول عبادت در این شهر دینی بودند. چشم را ببندید و خود را در میان آنها تصور کنید، سالهای ۳۰۰ تا ۴۰۰ بعد از میلادی. در خرابههای غلغله که قدم میزنید، خود را در شهری تصور کنید که دشمن و نیروهای چنگیز بیرون دیوارها برای کشتن شما لحظهشماری میکنند. به جای خالی صلصال و شهمامه یا به قول محلیها بودای مادر دقت کنید و تصویری را در ذهن بیاورید که نیروهای ملاعمر پیکرهای بودا را منفجر کرده و خاکباد خیره کنندهیی از آن برخاسته است. از خرابههای شهر ضحاک به روستای آهنگران نظر افکنید و به خاطر بسپارید که مردم با اسطورۀ ضحاک ماران و کاوۀ آهنگر که در شاهنامۀ فردوسی آمده تا چه میزان پیوند غیر قابل انکار دارند.
به هر حال در این شهر خوب به لطف ترتیباتی که از سوی برنامۀ وطندار گرفته شده بود، سعادت آشنایی با دو هنرمند نازنین نصیب ما شد؛ سیدداود یکهاولنگی که از کابل همسفر ما بود و خواجه ابراهیم احراری که از بامیان تا کابل همراه ما شد. یکهاولنگ بامیان ما را با غنا و لطافت موسیقی هزارهگی آشنا ساخت.
الی دیده مه بلیبور تو موشوم
صدقه شیشتۀ لب تندور تو موشوم
دل خواجه احرار به دلیل انس با مولوی چو دریا بود. او همهجا آماده بود که غزلی از دیوان شمس را بخواند تا ما مسحور نبوغ و اندیشۀ مولوی عاشق شویم. در وسط بند امیر که چهار تن سرنشین قایق مرغآبیمانند بودیم، غزل معروف «ای یوسف خوش نام» را زمزمه کرد. در بامیان با دف و نی غزلهای زیادی از جمله غزلی «آمد بهار جانها ایشاخ تر به رقص آ» را خواند. در بیرون از شهر بامیان، گذشته از شهر ضحاک، در کنار آب روان نشستیم و با این غزل فوقالعادۀ مولوی به صدای خواجه احرار به بامیان بدرود گفتیم:
سفر به شهر دختران موترسایکلسوار؛ طنین مولوی در سرزمین مغارهها
اقبال برزگر
بهای فعالکردن یک جیبی اینترنت ۹۵ افغانی میشود
مجاهد در دیدار با مسئولان رسانهها: رسانههای تصویری در کشور بسته نخواهند شد
برنامهی جهانی غذا دو میلیون افغان را از فهرست کمکهایش حذف کرده است
حکم قصاص بر یک فرد متهم به «قتل» در پکتیا اجرا شد
افغانستان و ایران برای رسیدگی به مشکلات مهاجران افغان، کمیتهی مشترکی ایجاد میکنند
رهبران اوزبیکستان و آذربایجان بر همکاری با افغانستان تأکید کردند
حزبالله ۱۹۰ موشک به سوی اسرائیل شلیک کرد
آفتاب بامیان سوزان و هوای آن سرد و آزاردهنده است. در این فصل سال، از طرف شب، آب یخ میزند. خارج از محدودۀ شهر در منطقۀ زیر بودا یا به قول محلیها در «تِی بودا» به دلیل زمین خاکی، رفتوآمد مردم و وزش باد، خاکباد آزار دهندهیی در جریان است. پوست دست و روی مردم بامیان به ویژه کارگران زیر تابش آفتاب سوزان و سرمای شدید، زبر شده، اما دست کوکان و جوانان بامیان تَرَک برداشته و رخسارهای آنان گلگون است. در دستوصورت شماری از کودکان که تماموقت زیر آفتاب کار میکنند و طعم سرما را به تمام جان میچشند، نشانههای ترکخوردهگی دیده میشود. در یک منظرۀ بینظیر، زمانی با کاروان دختران بامیان که از مکتب به سوی خانه روان بودند مواجه شدم؛ رخسارگلگونهای شهر، در یونیفرم مکتب به امید و آینده لبخند میزنند.
آفتاب و سرمای بامیان به صورت مشترک به جلد آدمی شلاق میزند، آب این خطۀ زیبا بسیار سرد است که اگر دست به آب سرد آن بزنید چنان آزار میبینید که گویی سگ هاری دست شما را به دندان گرفته است. در حاشیۀ شهر بامیان، زمانی با حسینعلی آشنا شدم که مشغول کار در یک موترشویی بود. حسینعلی حدود ۱۲ سال سن دارد، اما همزمان با آب، آفتاب و هوای سرد بامیان چنگدرچنگ است و به خشونت طعبیت توجهی ندارد. صورت حسینعلیِ کوچک چون اناریست که ترک خورده و دستان کوچکش شباهت زیادی به دست یک کارگر میانسال دارد. با این وصف حسینعلی زندهدل و شوخطبع است با کنایهیی آمیخته با چالشطلبی پرسید «کابل یخه یا بامیان؟»
از بلندایی که در آن مخروبۀ شهر غلغله واقع شده، زیر نظر صلصال و شهمامه در شمالغربی شهر، واقع تپۀ سرخرنگ، شهر بامیان غرق در زیبایی پاییز است. از این چشمانداز بامیان به گونۀ خیرهکنندهیی قشنگ است، اما اگر اندکی دقت شود، سایۀ شوم فقر بر این زیبایی لکه افکنده. اطراف شهر بامیان را زمینهای زراعتی احاطه کرده، ولی خشونت طبیعت مانع آن شده تا مردم بیشترین استفاده را از این سرمایۀ طبیعی ببرند. به نقل از یکی از استادان دانشگاه بامیان، تنها راهی که میتواند وضعیت اقتصادی بامیان را بهبود بخشید، توجه به صنعت گردشگری است. افزایش ناامنی در کشور و حضور طالبان در راههای زمینی منتهی به بامیان این صنعت را که پس از سرنگونی امارت اسلامی جان تازه گرفته بود، با رکود مواجه ساخته است.
من و همراهانم از درۀ غوربند به دیدار بامیان رفتیم؛ درهیی زیبا و پوشیده از درختهای مختلف. در فصل پاییز سراسر این درۀ زیبا زرد و در قسمتهایی رنگ سرخ در کنار زرد، بر روان آدمی دوتار میزند. سفر از کابل به بامیان از راه غوربند حدود ۵ ساعت را در بر میگیرد، زیبایی این درۀ مارپیچ در احاطۀ ترس و اضطراب است. بنابرین احتمال این که در غوربند با خطر و تفنگدار شومی مواجه شوید، بعید نیست. سایۀ نیروهای طالبان و وفاداران گلبالدین حکمتیار از منطقۀ «باغ اوغان» تا پل باریک «رنگان» در نزدیکی ولسوالی سیاهگرد، بر زیبایی غوربند سنگینی میکند. تفنگداران، جواد ضحاک، رئیس پیشین شورای ولایتی بامیان را در سال ۱۳۹۰ از پل رنگان ربودند و سپس سه روز پس از آن، جسد او را در همین ساحه کنار جاده گذاشتند. راه دیگر که از کابل تا بامیان کوتاه ولی بسیار خطرناک است، از میدانوردک میگذرد، حدود ۱۵ روز پیش در همین مسیر یک موتر حامل افراد ملکی با ماین کنار جادهیی برخورد کرد که در نتیجۀ آن ۵ تن کشته و ۵ تن دیگر زخم برداشتند.
کسانی که از مسیر ولسوالی جلریز به بامیان میروند، مرتب از سوی طالبان بازرسی میشوند و خطر این راه نسبت به درۀ غوربند چندبرابر دانسته میشود. بنابرین راههای زمینی منتهی به سرزمین بودا امن نیست و به تعبیری، بامیان قشنگ محاصره است. به اجازۀ صائب تبریزی «جگر شیر نداری، سفر بامیان مکن!»
اما اگر سعادت ملاقات با بامیان نصیب شما شود، به خود خواهید بالید؛ این امر برای من تجربه شخصی شد. حوالی ساعت ۱۲ در یک روز آفتابی من و همراهانم به سرزمین بودا رسیدیم، پس از اندکی توقف در اقامتگاه، در حاشیۀ شهر زنانهای را ملاقات کردیم که مشغول کار روی زمین بودند. از قضا روی زمینهای زراعتی با آخندی مواجه شدیم، در حالی که لبخند میزد، به زبان انگلیسی به لهجۀ بامیان با ما احوالپرسی کرد. چهرهۀ گردشاش گندمگون، صورتش آراسته با شلاق آفتاب و سرمای بامیان، دستارش سفید و پیراهنو بالاپوشاش سیاه بود. رنگ کفشهای سیاهش در خاکباد بامیان مثل گچ سفید شده، اما لبخند او در میان ریشهای کمپشتاش دیدنی بود.
سینۀ این مرد را به قول حافظ مالامال درد یافتم. آخندی ناسیونالیستی که از ستم به هزارهها شکوهها داشته و از تاریخ و مهرههای تاریخ معاصر افغانستان دل خوشی نداشت، ولی از طاهر بدخشی توصیف کرد.
من دیگر مردی با این اوصاف فکری در چند روز اقامتم در بامیان ندیدم. او حاضر نشد با همسرم و همسر برادرم که همراهمان بودند، عکس بگیرد که محتملاً انگیزۀ مخالفت او ریشه در تعصب مذهبی یا محافظهکاری داشت؛ با این وصف ما را به اتاق خود که در آن کتابهایش پراکنده و اتاق نامرتبی بود، دعوت کرد. با صمیمیت یک کتابش را برای ما هدیه داد و به قلم خود در پوشۀ کتاب «قومیتگرایی و نقض حقوق بشر در افغانستان» چنین نوشت: «یک نسخه از دستنوشتۀ خویش را به گلهای وطنم و خورشید خاورزمین هر یک مروه خانم، صمصامه خانم و محترم آقای اقبال برزگر تقدیم میکنم تا برای همیشه خاطرآفرین باشد. ابراهیم حسنزاده.» در جریان نوشتن این متن لبخند زد و گفت «تعریفتان میکنم.»
در آن بعد از ظهر خوب، زمانی که آفتاب در حال غروب بود با صحنۀ غریبی برخوردیم. سه دختر جوان بر یک موترسایکل، سوار بودند و بی خیال از شهرنو به سوی بازار میتاختند. من یقین دارم که این صحنه را در هیچجای افغانستان نمیتوان دید، حتی در کابل که ناف دموکراسی کشور است، چنین صحنهیی را نمیتوان دید. در سال ۱۳۹۵ شماری از رسانهها در کابل یک بانوی ۶۰ ساله را تثبیت کردند که موترسایکل سوار میشود، رسانهها در توصیف او نوشتند: «نخستین بانوی افغانستان که در شهر کابل موترسایکل سوار میشود.» من پیشنۀ موترسایکل و بایسکلسواری دختران و زنان را که در بامیان مروج است، نمیدانم اما آنچه مسلم است این امر به فرهنگی در شهر بامیان تبدیل شده است.
همسرم گفت، اگر این صحنه در کابل اتفاق میافتاد، همۀ مردم فریاد میزدند که «کاش موترسایکلت بودم!» حقیقتاً من در بامیان شاهد خیابانآزاری زنان و دختران نبودم، آنچه که در کابل و دیگر شهرهای افغانستان بسیار متداول است. هنگامی که در دانشگاه بامیان برای من تریبون رسید، این نکته را اذغان کردم. به بامیانیها گفتم که من سرزمین شما را «شهر دختران موترسایکلسوار مینامم.» به نظر من، خوبی مردان یک شهر را در برخورد با زنان آن باید جستوجو کرد.
ما اقامتگاه خود را در منزل چهارم هوتل غلغله، چشمدرچشم صلصال انتخاب کردیم. یک صبح که از خواب برخاستم و پرده را کنار زدم، به جای خالی صلصال خیره شدم، در آن لحظه احساس کردم که ملامحمدعمر آخند، آرپیجی به شانه دارد و با یک چشم ما را نشانه گرفته است. در آن لحظه، وقتی که به فاصلهیی میان صلصال و اقامتگاه چشم دوخته بودم، متوجه شدم که دختری روی زمینهای زراعتی کتابی به دست دارد و سرگرم است، دو باره که به جای خالی صلصال دیدم، ملا را درمانده یافتم. از این نظر بامیان ایستگاه تاریخ است که با چشم بصیرت باید از آن درس گرفت.
بر خرابههای غلغله بنشینید که به وسیلۀ لشکر جرار مغل همهیی ساکنان آن از تیغ گذشتند و گویا به دلیل غوغایی که در شهر افتاده بود، آن را غلغله نامیدند. بر شکوه تاریخی بامیان دقت کنید. به مغارههایی تماشا کنید که هزاران عابد بودایی پیش از اسلام مشغول عبادت در این شهر دینی بودند. چشم را ببندید و خود را در میان آنها تصور کنید، سالهای ۳۰۰ تا ۴۰۰ بعد از میلادی. در خرابههای غلغله که قدم میزنید، خود را در شهری تصور کنید که دشمن و نیروهای چنگیز بیرون دیوارها برای کشتن شما لحظهشماری میکنند. به جای خالی صلصال و شهمامه یا به قول محلیها بودای مادر دقت کنید و تصویری را در ذهن بیاورید که نیروهای ملاعمر پیکرهای بودا را منفجر کرده و خاکباد خیره کنندهیی از آن برخاسته است. از خرابههای شهر ضحاک به روستای آهنگران نظر افکنید و به خاطر بسپارید که مردم با اسطورۀ ضحاک ماران و کاوۀ آهنگر که در شاهنامۀ فردوسی آمده تا چه میزان پیوند غیر قابل انکار دارند.
به هر حال در این شهر خوب به لطف ترتیباتی که از سوی برنامۀ وطندار گرفته شده بود، سعادت آشنایی با دو هنرمند نازنین نصیب ما شد؛ سیدداود یکهاولنگی که از کابل همسفر ما بود و خواجه ابراهیم احراری که از بامیان تا کابل همراه ما شد. یکهاولنگ بامیان ما را با غنا و لطافت موسیقی هزارهگی آشنا ساخت.
الی دیده مه بلیبور تو موشوم
صدقه شیشتۀ لب تندور تو موشوم
دل خواجه احرار به دلیل انس با مولوی چو دریا بود. او همهجا آماده بود که غزلی از دیوان شمس را بخواند تا ما مسحور نبوغ و اندیشۀ مولوی عاشق شویم. در وسط بند امیر که چهار تن سرنشین قایق مرغآبیمانند بودیم، غزل معروف «ای یوسف خوش نام» را زمزمه کرد. در بامیان با دف و نی غزلهای زیادی از جمله غزلی «آمد بهار جانها ایشاخ تر به رقص آ» را خواند. در بیرون از شهر بامیان، گذشته از شهر ضحاک، در کنار آب روان نشستیم و با این غزل فوقالعادۀ مولوی به صدای خواجه احرار به بامیان بدرود گفتیم:
بادۀ خاص خوردهیی نقل خلاص خوردهیی
بوی شراب میزند خربزه در دهان مکن
مرتبط با این خبر:
— نخستین جشنوارۀ «برداشت محصول» در بامیان برگزار شد
— رویداد ترافیکی در بامیان؛ ۴ تن به شمول عروس و زن دوم داماد جان باختند
کلیدواژهها: دختران // صلصال // بند امیر // مولوی // عشق // موترسایکل // بامیان
تحلیل و گزارش
امارت اسلامی از موقف چین برای مداخلهنکردن در امور افغانستان استقبال کرد
در سال روان بیش از ۳۸ هزار تن در اثر تغییرهای آبوهوایی آواره شده اند
امارت اسلامی: سهولتها برای جذب سرمایهگذاری چین و روسیه فراهم شده است
۲۲ تن در پاکستان در اثر گرما جان باختند
انفولانزای مرغی؛ جاپان واردات مرغ از برزیل را به حالت تعلیق درآورد
زمینهی فراگیری خبرنگاری حرفهای برای زنان فراهم میشود
یک معدن گاز مایع در بادغیس کشف شد
افراد مسلح ناشناس یک زن را در تخار کشتند
ریاست پاسپورت شمار توزیع گذرنامه را به ۴۰۰۰ در روز افزایش داد
سرپرست وزارت معارف: امریکا آموزش آنلاین را در افغانستان راهاندازی میکند
دزدان مسلح یک غیرنظامی را در هلمند کشتند
«حتا به ناکامیام راضی هستم؛ به خاطری که میخواهم یک سال دیگر هم مکتب بروم»
«از روزی که مکتبها بسته شده، فکر میکنم چیزی را گم کردهام»
شماری از زنان و دختران: قانون امربهمعروف ما را نسبت به آیندهی ما نگران کرده است
رویداد ترافیکی در بامیان دو کشته و هفت زخمی برجا گذاشت
اخبار و گزارشهای سلام وطندار را از شبکههای اجتماعی دنبال کنید:
فیسبوک
توییتر
تلگرام