چند سالی از تسخیر هرات توسط طالبان میگذشت. آنان از همان ابتدا دستور دادند هر کسی سلاح دارد، تسلیمشان کند. ترس از این گروه باعث شد خیلیها تفنگهای خود را شخصاً به آنان تسلیم کنند و بعضیها هم لو رفتند و مجبور به تسلیمدهی اسلحههای خود شدند.
آن روزها کاکایم بدون این که به پدرکلانم بگوید اسلحهیی را که از دوران جهاد با روسها نگه داشته بود، در کنارۀ درونی چاه آب خانۀمان پنهان کرده بود؛ او به اندازۀ تفنگ در دیوارۀ چاه حفرهیی کنده بود و تفنگ را لای پلاستیک میان حفره گذاشته بود.
کاکایم فکر نمیکرد کسی به طالبان این موضوع را گزارش دهد. چند روزی از بررسیهای خانهبهخانۀ چند بارۀ طالبان نگذشته بود که باز هم شماری از افراد این گروه وارد محلۀمان شدند و به زیروروکردن خانهها پرداختند. خانۀ ما هم هدف این بازرسی قرار گرفت.
یکی از افراد طالبان همین که وارد حویلی شد، بلافاصله ریسمانی به کمر بست و سراغ چاه رفت و وارد آن شد؛ گویی از پیش میدانسته اسلحهیی آنجا پنهان است… نفسهایمان در سینه حبس شده بود؛ میدانستیم طالبان پس از پیداکردن اسلحه تماممان را به گلوله خواهند بست؛ اما معجزهیی اتفاق افتاد و آن طالب دست خالی از چاه بیرون آمد.
بعدها دانستیم که دیوارۀ چاه بر اثر رطوبت و نم فرو ریخته و تفنگ داخل آب افتاده بود. طالبان پس از وارسی بخشهای دیگر، خانۀمان را ترک کردند. فرمانده این گروه شخصی به نام موسی بود که هنگام وارسی خانه، چشمش به من خورده بود و علاقهمندم شده بود؛ او بعدها چندین بار به خواستگاریام آمد. در آخرین بار گفت، به جنگ میروم و هر زمانی که برگشتم «حمیرا را به نکاح خود درمیآورم.»
آن زمان من ۱۷ ساله بودم و آن طالب، ۴۰ ساله. هراس داشتم مبادا همسر یک طالب چهل ساله شوم که از قضا زن یا زنان دیگری هم دارد. موسی فرمانده مقتدری بود و کسی جرأت مخالفت با او را نداشت؛ آن روزها حس میکردم زندهگیام به پایان رسیده است؛ آن روزها، روزهای دشواری بود. اما موسی دیگر سراغم نیامد و دیگر ندیدمش.
حالا که سالها از آن روزها میگذرد و قصۀ آمدآمد طالبان بالا گرفته، به این فکرم که آیا زنان و دختران عصر کنونی تحمل برگشتن طالبان و رفتن دو باره به دوران این گروه را دارند یا نه؟ و آیا معجزۀ دیگری اتفاق خواهد افتاد یا نه؟
طالبان، چاه آب و اسلحه؛ خاطرهیی از یک معجزه
توقف فعالیت کمیتهی سویدن برای افغانستان؛ حدود هفت هزار تن بیکار شده اند
روز جهانی توبرکلوز؛ سازمان ملل: روزانه نزدیک به ۴۴۰۰ تن در نتیجهی این بیماری میمیرند
بررسی میزان برخورداری زنان از حق انتخاب
وزارت اطلاعات و فرهنگ: حفاری معدن مس عینک با حفظ آثار باستانی پیش میرود
ا.ا گزارش اخیر «فارین پالیسی» و پشتیبانی از القاعده در افغانستان را تکذیب کرد
سرپرست سفارت افغانستان در اسلامآباد از توافق با پاکستان بر تکرارنشدن رویداد ۲۸ حوت خبر داد
برنامهی جهانی غذا: برای ادامهی فعالیت در افغانستان به ۶۵۷ میلیون دالر نیاز داریم
چند سالی از تسخیر هرات توسط طالبان میگذشت. آنان از همان ابتدا دستور دادند هر کسی سلاح دارد، تسلیمشان کند. ترس از این گروه باعث شد خیلیها تفنگهای خود را شخصاً به آنان تسلیم کنند و بعضیها هم لو رفتند و مجبور به تسلیمدهی اسلحههای خود شدند.
آن روزها کاکایم بدون این که به پدرکلانم بگوید اسلحهیی را که از دوران جهاد با روسها نگه داشته بود، در کنارۀ درونی چاه آب خانۀمان پنهان کرده بود؛ او به اندازۀ تفنگ در دیوارۀ چاه حفرهیی کنده بود و تفنگ را لای پلاستیک میان حفره گذاشته بود.
کاکایم فکر نمیکرد کسی به طالبان این موضوع را گزارش دهد. چند روزی از بررسیهای خانهبهخانۀ چند بارۀ طالبان نگذشته بود که باز هم شماری از افراد این گروه وارد محلۀمان شدند و به زیروروکردن خانهها پرداختند. خانۀ ما هم هدف این بازرسی قرار گرفت.
یکی از افراد طالبان همین که وارد حویلی شد، بلافاصله ریسمانی به کمر بست و سراغ چاه رفت و وارد آن شد؛ گویی از پیش میدانسته اسلحهیی آنجا پنهان است… نفسهایمان در سینه حبس شده بود؛ میدانستیم طالبان پس از پیداکردن اسلحه تماممان را به گلوله خواهند بست؛ اما معجزهیی اتفاق افتاد و آن طالب دست خالی از چاه بیرون آمد.
بعدها دانستیم که دیوارۀ چاه بر اثر رطوبت و نم فرو ریخته و تفنگ داخل آب افتاده بود. طالبان پس از وارسی بخشهای دیگر، خانۀمان را ترک کردند. فرمانده این گروه شخصی به نام موسی بود که هنگام وارسی خانه، چشمش به من خورده بود و علاقهمندم شده بود؛ او بعدها چندین بار به خواستگاریام آمد. در آخرین بار گفت، به جنگ میروم و هر زمانی که برگشتم «حمیرا را به نکاح خود درمیآورم.»
آن زمان من ۱۷ ساله بودم و آن طالب، ۴۰ ساله. هراس داشتم مبادا همسر یک طالب چهل ساله شوم که از قضا زن یا زنان دیگری هم دارد. موسی فرمانده مقتدری بود و کسی جرأت مخالفت با او را نداشت؛ آن روزها حس میکردم زندهگیام به پایان رسیده است؛ آن روزها، روزهای دشواری بود. اما موسی دیگر سراغم نیامد و دیگر ندیدمش.
حالا که سالها از آن روزها میگذرد و قصۀ آمدآمد طالبان بالا گرفته، به این فکرم که آیا زنان و دختران عصر کنونی تحمل برگشتن طالبان و رفتن دو باره به دوران این گروه را دارند یا نه؟ و آیا معجزۀ دیگری اتفاق خواهد افتاد یا نه؟
مرتبط با این خبر:
— مقاله یا یادداشت مرتبط با زنان و طالبان
— یک یادداشت دیگر از همین نویسنده
کلیدواژهها: ازدواج اجباری // حمیرا قادری // صلح با طالبان // طالبان
تحلیل و گزارش
باشندگان دایکندی در چند ماه گذشته کار ساخت پنج میدان فوتبال را به پایان رسانده اند
روند تطبیق طرح تغییر رنگ تکسیها در حوزهی شمال آغاز شد
مجاهد: تلاشها برای افزایش ظرفیتهای کاری در افغانستان جریان دارد
۲۲ تن در پاکستان در اثر گرما جان باختند
انفولانزای مرغی؛ جاپان واردات مرغ از برزیل را به حالت تعلیق درآورد
زمینهی فراگیری خبرنگاری حرفهای برای زنان فراهم میشود
یک معدن گاز مایع در بادغیس کشف شد
افراد مسلح ناشناس یک زن را در تخار کشتند
ریاست پاسپورت شمار توزیع گذرنامه را به ۴۰۰۰ در روز افزایش داد
سرپرست وزارت معارف: امریکا آموزش آنلاین را در افغانستان راهاندازی میکند
دزدان مسلح یک غیرنظامی را در هلمند کشتند
اعمال محدودیتها بر زنان شماری از دختران را به ازدواج و کودکهمسری واداشته است
در زندان ازدواج اجباری؛ «میخواهم پیش پدرومادرم برُم و در خانهی خود ما باشم؛ این جا آزارم میتن!»
برگزاری نشست ترویکا دربارۀ افغانستان؛ قریشی: جهان با طالبان تعامل کند
«لجاجت غنی برای ماندن در قدرت سبب شد طالبان بر افغانستان مسلط شوند»
اخبار و گزارشهای سلام وطندار را از شبکههای اجتماعی دنبال کنید:
فیسبوک
توییتر
تلگرام