سالهای اخیر دهۀ شصت خورشیدی بود. پدرکلان مادریام یک رادیوی قدیمی داشت که تنها وسیلۀ قابل دسترس دریافت اطلاعات خانوادۀ روستایی ما بود. من در آن سالها هنوز غرق دنیای کودکانۀ خودم بودم و به خبر و بحثهای دیگر علاقهیی نداشتم. اما آنچه شنیدنش از طریق این رادیو برایم دلپذیر بود، آهنگهای مردی با صدای گیرا و دلنشین بود؛ او «بازگل» نام داشت و بدخشی را به عنوان نام خانوادهگیاش برگزیده بود.
شبهای جمعۀ آن سالها آهنگهای بازگل در برنامههای شبانۀ رادیو افغانستان پخش میشد؛ سالهای فقر و تنگدستی و جنگ. در آن ایام امکانات ابتدایی زندهگی بسیار ناچیز بود. برای روشنایی خانۀ روستایی یک چراغ نفتی داشتیم که فقط برای مدت کوتاهی در شب آن هم تنها برای صرف غذا استفاده میشد و دو باره آن را خاموش میکردند تا مواد سوختش تمام نشود.
در شبهای جمعه علاقه داشتیم تا ساعت هشت یا نه شب بنشنیم و آهنگهای بازگل بدخشی را بشنویم. در خانوادۀ کوچک ما در دل روستای دوردستی در بدخشان، علاقهمندی به شنیدن آهنگهای بازگل بدخشی بیشتر بود. پخش آهنگهای بازگل بدخشی از امواج رادیو افغانستان آنهم برای چند دقیقه محدود فرصت خوبی برای حسوحال خوب بود و کمتر کسی آن را از دست میداد.
وقتی در آن شبهای تاریک آهنگهای مست بازگل را با غیجک میشنیدم، حالوهوای دیگری مییافتم، من قسمتهایی از اشعار آهنگهای بازگل را حفظ بودم و وقتی بیرون از خانه در دل صحراها خود را آزاد احساس میکردم این آهنگها را با خود زمزمه میکردم.
شیوایی اشعار و اجرای مستانۀ بازگل سبب شده بود اشعار آهنگهایش در ذهن من جانشین شود. من در آن سالها با پیامهای اصلی شعر و عواملی که سبب سوز در صدای بازگل بدخشی شده بود ناآشنا بودم.
در شب تاریک چراغت منم
ماه شب تار کجا میروی؟
اشعار آهنگهای بازگل که در آن سالها در ذهن من ثبت شده بود، هنوز هم تازهاند و هرازگاهی که آهنگهای او را به صدای خودش میشنوم، خاطرات دوران کودکیام تازه میشود. به همان سالهای شادی و سرور کودکانهام برمیگردم. هنوز هم آهنگهای بازگل بدخشی را میشنوم، اما حالا شنیدن این آهنگها حسوحال دیگری برایم میدهد. آهنگهای مستانۀ بازگل درد انسان این سرزمین را فریاد میزند و واقعیتی را روایت میکند که بسیاری از آدمهای این سرزمین تجربه کردهاند. بعضی از دوستانم انتقاد میکنند که چرا آهنگ مفتون و بازگل بدخشی را میشنوم. آنان مرا آدم گیرمانده در دام داشتههای کلاسیک و سنتی میپندارند، اما پاسخ من به آنها این است که درک و برداشت من از آهنگهای بازگل بدخشی چیز دیگریست.
بازگل بدخشی از کاخهای بلند موسیقی محلی بدخشان است. هنرمند بارسالتی که شور آفریده، شادی سروده و نام بزرگی از خود در عرصه موسیقی به جا گذاشته است. فقیر و تهیدست اما سربلند و با غرور زیسته و ناصرخسرو گونه دُر دری را برای مال و متاع در پای کسی نریخته است.
بزرگی هنر بازگل بدخشی، زمانی به من بیشتر معلوم شد که شماری نوشتند بازگل بدخشی سواد نداشت، اما بیشتر اشعار آهنگهایش را خودش سروده است. به گفتۀ پرتو نادری، یکی از شاعران کشور بسیاری از موسیقیشناسان بازگل بدخشی را استاد موسیقی محلی میدانند.
بازگل بدخشی آهنگهای زیبایش را به صورت دوگانه نیز اجرا کرده است که این یکی از خصوصیتهای مختص به فرد بازگل بدخشیست. بازگل بدخشی صدای ماندگاری است که احتمالاً در نسلهای بعد از ما هم شنونده خواهد داشت، هرچند بسیاری از آهنگهای بازگل را هنرمندان معروف و محلی بازخوانی میکنند، اما ظرافتهای خاصی که در صدا و اجرای بازگل نهفته است، در صدای کسی دیگری یافت نمیشود.
با توجه به این مشخصات میتوان باور داشت که بازگل بدخشی بر سکوی بلند موسیقی افغانستان جایگاه دارد و خلاقیتهای هنری او سالهای زیادی پس از خاموشیاش، شنونده خواهد داشت و بازخوانی خواهد شد.
پرتو نادری در نوشتهیی در بارۀ بازگل بدخشی گفته است: «اساساً هنرمندی که بتواند هستی هنریش را تا سه نسل بعد از خود گسترش دهد و هواخواهانی داشته باشد، هنرمند بزرگیست. بازگل از همین شمار است. ما هماکنون آوازخوانانی داریم که پیش از آن که خود چشم فرو بسته باشند، هنر آنها چشم فرو بسته است. مرگ واقعی هر هنرمند، شاعر و نویسنده درست آنگاه فرا میرسد که هستی هنری آنها خاموش گردد و چشم فرو بندد.»
بنا به این گفتۀ نادری میشود گفت که بازگل بدخشی تخمی را در مزرعۀ موسیقی افغانستان کاشته است که سالهای زیاد حاصل خواهد داد و نام او همچنان در تاق بلند کاخ هنر و موسیقی افغانستان زنده خواهد ماند.
بازگل بدخشی قافلهسالار شور و مستی و سوز است. او شادی سروده است و هنرش سالهای زیادی همچنان شادیبخش خواهد بود.
در سالهای اخیر یک نوار تصویری از بازگل بدخشی را در کانال یوتیوب دیدم که در سالهای پایانی عمرش مانند دیگر هنرمندان تهیدست و بیچاره مینمایند.
سالها از خاموشی این ستارۀ درخشان آسمان موسیقی گذشته است، اما متأسفانه نام این هنرمند بیبدیل در جامعۀ فرهنگشعار بدخشان رو به فراموشی رفته است و هیچ یادی حتی به مناسبت سالروز مرگ او انجام نمیشود. معلوم نیست مسئولیت وزارت اطلاعات و فرهنگ چیست و ارزشهای فرهنگی قابل تقدیر برای این وزارت کدامهاست.
وقتی بازگل بدخشی توجه پژوهشگران عرصۀ هنر موسیقی را با هنر بیبدیلش جلب کرده و آدمهایی با نام و نشانی در مورد هنر موسیقی او خامه فرسودهاند، چرا به این زودی در حلقات فرهنگی بدخشان به عنوان زادگاه بازگل بدخشی، یاد و نشانی از او دیده نمیشود و هیچ مناسبتی برای ارجگزاری به خدمات هنری او صورت نمیگیرد.
هنر و خلاقیتهای بازگل بدخشی سزاوار تقدیر است و باید حداقل در مورد بازگل و کارهای هنری او در بدخشان اقداماتی به مناسبت سالروز خاموشیاش برگزار شود. در پایان مناسب میبینم این بیت از سرودههای این افتخار موسیقی بومی بدخشانزمین را بیاورم:
دیوانهصفت بر درت آیم به گدایی
من دل به تو دادهام تو دانی و خدایی
یادی از آفریدگار ترانۀ «ای شوخ سر زلف ترا تاب کی داده؟»
شریف شایق
برنامهی جهانی غذا دو میلیون افغان را از فهرست کمکهایش حذف کرده است
بازماندن زنان از کار؛ «از وقتی که بیوظیفه شدهام، نه پدر به من ارزش میدهد نه مادر»
نوجوانان در شهرها نسبت به روستاها به خدمات آموزشی بیشتری دسترسی دارند
افغانستان در هفت ماه ۲.۳ میلیون متریک تُن کالا را از طریق خطآهن مبادله کرده است
یک پل در بدخشان با پول شخصی مردم ساخته میشود
ادارهی محیط زیست: کارشیوهای را برای کاهش آلودگی هوا روی دست گرفتهایم
استانکزی: کشورهای منطقه در برخورد با افغانستان سیاست مثبت را دنبال کنند
سالهای اخیر دهۀ شصت خورشیدی بود. پدرکلان مادریام یک رادیوی قدیمی داشت که تنها وسیلۀ قابل دسترس دریافت اطلاعات خانوادۀ روستایی ما بود. من در آن سالها هنوز غرق دنیای کودکانۀ خودم بودم و به خبر و بحثهای دیگر علاقهیی نداشتم. اما آنچه شنیدنش از طریق این رادیو برایم دلپذیر بود، آهنگهای مردی با صدای گیرا و دلنشین بود؛ او «بازگل» نام داشت و بدخشی را به عنوان نام خانوادهگیاش برگزیده بود.
شبهای جمعۀ آن سالها آهنگهای بازگل در برنامههای شبانۀ رادیو افغانستان پخش میشد؛ سالهای فقر و تنگدستی و جنگ. در آن ایام امکانات ابتدایی زندهگی بسیار ناچیز بود. برای روشنایی خانۀ روستایی یک چراغ نفتی داشتیم که فقط برای مدت کوتاهی در شب آن هم تنها برای صرف غذا استفاده میشد و دو باره آن را خاموش میکردند تا مواد سوختش تمام نشود.
در شبهای جمعه علاقه داشتیم تا ساعت هشت یا نه شب بنشنیم و آهنگهای بازگل بدخشی را بشنویم. در خانوادۀ کوچک ما در دل روستای دوردستی در بدخشان، علاقهمندی به شنیدن آهنگهای بازگل بدخشی بیشتر بود. پخش آهنگهای بازگل بدخشی از امواج رادیو افغانستان آنهم برای چند دقیقه محدود فرصت خوبی برای حسوحال خوب بود و کمتر کسی آن را از دست میداد.
وقتی در آن شبهای تاریک آهنگهای مست بازگل را با غیجک میشنیدم، حالوهوای دیگری مییافتم، من قسمتهایی از اشعار آهنگهای بازگل را حفظ بودم و وقتی بیرون از خانه در دل صحراها خود را آزاد احساس میکردم این آهنگها را با خود زمزمه میکردم.
شیوایی اشعار و اجرای مستانۀ بازگل سبب شده بود اشعار آهنگهایش در ذهن من جانشین شود. من در آن سالها با پیامهای اصلی شعر و عواملی که سبب سوز در صدای بازگل بدخشی شده بود ناآشنا بودم.
در شب تاریک چراغت منم
ماه شب تار کجا میروی؟
اشعار آهنگهای بازگل که در آن سالها در ذهن من ثبت شده بود، هنوز هم تازهاند و هرازگاهی که آهنگهای او را به صدای خودش میشنوم، خاطرات دوران کودکیام تازه میشود. به همان سالهای شادی و سرور کودکانهام برمیگردم. هنوز هم آهنگهای بازگل بدخشی را میشنوم، اما حالا شنیدن این آهنگها حسوحال دیگری برایم میدهد. آهنگهای مستانۀ بازگل درد انسان این سرزمین را فریاد میزند و واقعیتی را روایت میکند که بسیاری از آدمهای این سرزمین تجربه کردهاند. بعضی از دوستانم انتقاد میکنند که چرا آهنگ مفتون و بازگل بدخشی را میشنوم. آنان مرا آدم گیرمانده در دام داشتههای کلاسیک و سنتی میپندارند، اما پاسخ من به آنها این است که درک و برداشت من از آهنگهای بازگل بدخشی چیز دیگریست.
بازگل بدخشی از کاخهای بلند موسیقی محلی بدخشان است. هنرمند بارسالتی که شور آفریده، شادی سروده و نام بزرگی از خود در عرصه موسیقی به جا گذاشته است. فقیر و تهیدست اما سربلند و با غرور زیسته و ناصرخسرو گونه دُر دری را برای مال و متاع در پای کسی نریخته است.
بزرگی هنر بازگل بدخشی، زمانی به من بیشتر معلوم شد که شماری نوشتند بازگل بدخشی سواد نداشت، اما بیشتر اشعار آهنگهایش را خودش سروده است. به گفتۀ پرتو نادری، یکی از شاعران کشور بسیاری از موسیقیشناسان بازگل بدخشی را استاد موسیقی محلی میدانند.
بازگل بدخشی آهنگهای زیبایش را به صورت دوگانه نیز اجرا کرده است که این یکی از خصوصیتهای مختص به فرد بازگل بدخشیست. بازگل بدخشی صدای ماندگاری است که احتمالاً در نسلهای بعد از ما هم شنونده خواهد داشت، هرچند بسیاری از آهنگهای بازگل را هنرمندان معروف و محلی بازخوانی میکنند، اما ظرافتهای خاصی که در صدا و اجرای بازگل نهفته است، در صدای کسی دیگری یافت نمیشود.
با توجه به این مشخصات میتوان باور داشت که بازگل بدخشی بر سکوی بلند موسیقی افغانستان جایگاه دارد و خلاقیتهای هنری او سالهای زیادی پس از خاموشیاش، شنونده خواهد داشت و بازخوانی خواهد شد.
پرتو نادری در نوشتهیی در بارۀ بازگل بدخشی گفته است: «اساساً هنرمندی که بتواند هستی هنریش را تا سه نسل بعد از خود گسترش دهد و هواخواهانی داشته باشد، هنرمند بزرگیست. بازگل از همین شمار است. ما هماکنون آوازخوانانی داریم که پیش از آن که خود چشم فرو بسته باشند، هنر آنها چشم فرو بسته است. مرگ واقعی هر هنرمند، شاعر و نویسنده درست آنگاه فرا میرسد که هستی هنری آنها خاموش گردد و چشم فرو بندد.»
بنا به این گفتۀ نادری میشود گفت که بازگل بدخشی تخمی را در مزرعۀ موسیقی افغانستان کاشته است که سالهای زیاد حاصل خواهد داد و نام او همچنان در تاق بلند کاخ هنر و موسیقی افغانستان زنده خواهد ماند.
بازگل بدخشی قافلهسالار شور و مستی و سوز است. او شادی سروده است و هنرش سالهای زیادی همچنان شادیبخش خواهد بود.
در سالهای اخیر یک نوار تصویری از بازگل بدخشی را در کانال یوتیوب دیدم که در سالهای پایانی عمرش مانند دیگر هنرمندان تهیدست و بیچاره مینمایند.
سالها از خاموشی این ستارۀ درخشان آسمان موسیقی گذشته است، اما متأسفانه نام این هنرمند بیبدیل در جامعۀ فرهنگشعار بدخشان رو به فراموشی رفته است و هیچ یادی حتی به مناسبت سالروز مرگ او انجام نمیشود. معلوم نیست مسئولیت وزارت اطلاعات و فرهنگ چیست و ارزشهای فرهنگی قابل تقدیر برای این وزارت کدامهاست.
وقتی بازگل بدخشی توجه پژوهشگران عرصۀ هنر موسیقی را با هنر بیبدیلش جلب کرده و آدمهایی با نام و نشانی در مورد هنر موسیقی او خامه فرسودهاند، چرا به این زودی در حلقات فرهنگی بدخشان به عنوان زادگاه بازگل بدخشی، یاد و نشانی از او دیده نمیشود و هیچ مناسبتی برای ارجگزاری به خدمات هنری او صورت نمیگیرد.
هنر و خلاقیتهای بازگل بدخشی سزاوار تقدیر است و باید حداقل در مورد بازگل و کارهای هنری او در بدخشان اقداماتی به مناسبت سالروز خاموشیاش برگزار شود. در پایان مناسب میبینم این بیت از سرودههای این افتخار موسیقی بومی بدخشانزمین را بیاورم:
دیوانهصفت بر درت آیم به گدایی
من دل به تو دادهام تو دانی و خدایی
مرتبط با این خبر:
— فقدان بستر حقوقی برای موسیقی؛ چشمانداز آینده چیست؟
— بیش از نیم قرن برای موسیقی بومی افغانستان؛ دُرمحمد کشمی که بود؟
کلیدواژهها: موسیقی // بدخشان // بازگل بدخشی // بومی // افغانستان
تحلیل و گزارش
مقامهای افغانستان و ایران در بارهی افزایش امنیت مرزها گفتوگو کردند
روز جهانی تلویزیون؛ مجاهد: به پشتیبانی از رسانهها ادامه میدهیم
نمایشگاه صنایع دستی زنان در هرات گشایش یافت
۲۲ تن در پاکستان در اثر گرما جان باختند
انفولانزای مرغی؛ جاپان واردات مرغ از برزیل را به حالت تعلیق درآورد
زمینهی فراگیری خبرنگاری حرفهای برای زنان فراهم میشود
یک معدن گاز مایع در بادغیس کشف شد
افراد مسلح ناشناس یک زن را در تخار کشتند
ریاست پاسپورت شمار توزیع گذرنامه را به ۴۰۰۰ در روز افزایش داد
سرپرست وزارت معارف: امریکا آموزش آنلاین را در افغانستان راهاندازی میکند
دزدان مسلح یک غیرنظامی را در هلمند کشتند
مقامهای افغانستان و ایران در بارهی افزایش امنیت مرزها گفتوگو کردند
پرتگال ۵۰ هزار یورو به افغانستان کمک کرد
در ارزش صادرات افغانستان ۶۱ میلیون دالر افزایش آمده است
نورجلال جلالی خواستار همکاری سازمان جهانی بهداشت با سکتور صحت افغانستان شد
اخبار و گزارشهای سلام وطندار را از شبکههای اجتماعی دنبال کنید:
فیسبوک
توییتر
تلگرام