«ما هراتیان دیگر ولسوالیای به نام زندهجان نداریم؛ آن ولسوالی مردهجان شده، فرش زمین شده و هیچ چیزی جز ویرانی به جا نمانده.» چشمانش به زمین دوخته شده و با خودش میگوید که «ما کوچنشین شدیم.» دستانش را دور زانوهایش حلقه میزند؛ زانوهایی که در این چند شبوروز، تنها برای زندهماندن دویده و لرزیده است. چند لحظهای زانوهایش را در بغلش میفشارد و چند لحظهی دیگر برای فرار از سرما، دستانش را به هم چسبانده و با حرارت دهنش گرم میکند. زمانی که زمینلرزه رخ میدهد، بیشتر اعضای خانوادهی او، در خانه نبوده اند. «به جز من و خواهر کوچکم، کسی خانه نبود.» ترسی که زمینلرزه در ذهن و روانش ایجاد کرده، هنوز در او باقی مانده است. در مورد وحشتی که از زمان زمینلرزه به یاد میآورد، میگوید: «تا این سن رسیدم، چنین صدا و لرزهای را که دیوارها، دروازهها و پنجره را به هم بزند، ندیدم.»
هنگام زمینلرزه، وحیده دست خواهر کوچکش را میگیرد و برایش میگوید که نترسد. در ابتدا وحیده و خواهرش، فکر میکنند که در نزدیکیهای خانهی شان، حملهی انتحاری انجام شده و زمانی که خودش را از پنجره به بیرون پرتاب میکند، جیغ کودکان و زنان همسایه را میشنود که همه در حال فرار استند. وحیده نیز، با خواهرش خود را به سر کوچه و سپس به کنارهی خیابان میرساند.
سلاموطندار را در تلگرام دنبال کنید
وحیده، با اندوهی که در لرزههای بدن و صدایش نمایان است، میگوید: «زندگی ما مردم هرات از روز شنبه مثل کوچیها شده؛ حتا وضعیت کوچیها از ما بهتر است. ما که هر لحظه در دویدن استیم، وحشت تمام وجود ما را فرا گرفته که انگار حال خانهها چپه میشود. هر دقیقه از یک سرک به دیگر سرک سرگردانیم.»
خانهای که وحیده و خانوادهاش در آن زندگی میکردند، سهطبقه است و دیوارهای طبقهی سوم آن درز کرده و باقی خانه سالم است؛ اما آنها از ترس پسلرزهها و احتمال فروریختن خانه، در بیرون و در فضای باز شبوروز شان را میگذرانند؛ شبوروزی که با اندوه و سرما سپری میشود.
به گفتهی وحیده، این روزها هوا در زندهجان سرد است و دست مردم، از هر دامنی کوتاه. او، میگوید که به دلیل سردی هوا و زندگی در خیمههایی که از سوی نهادهای کمکرسان به مردم توزیع شده، کودکان زیادی بیمار شده اند.
وحیده در حالی که از هم پاشیده، اشک میریزد، لبهای خشکش را روی هم میفشارد و میگوید: «برای کدام چیز گریه کنم، برای مردمم که رفتند و کودکان و خانوادههای شان را تنها گذاشتند، یا برای خانههایی که با خون دل آماده ساختند و ویران شد؟»
سلاموطندار را در شبکهی «ایکس» دنبال کنید
وحیده پس از شنبهی هفتهی گذشته، به سختی میتواند راه برود، هر بار که میخواهد از جایش بلند شود، زانوهایش سستی میکند، سرش گیج میرود و به زمین میافتد.
ترس پسلرزههایی که از زمینلرزه در وحیده و خانوادهاش رخنه کرده، باعث شده که آنها در روستایی به نام «جغاره» در ولسوالی انجیل هرات بروند و شبوروز شان را در یک باغ بگذرانند؛ جایی که از خانه و دیوار دور باشند.