در ورودی یکی از وزارتخانههای کابل، در اتاق کوچکی که هوای گرمش نفسگیر شده، زنی روی چوکی چوبی نشسته است. با دقت، یکییکی مراجعهکنندگان زن را بررسی میکند. چشمهایش نشانی از خستگی دارند؛ اما هر بار که کسی وارد اتاقک میشود، آرام احوالپرسی کرده و بررسیاش را آغاز میکند. زن دیگری وارد میشود و عابده با همان دقت همیشگی به کارش ادامه میدهد. چند دقیقهای است که تماشایش میکنم. این بخشی از زندگی هرروزهی اوست؛ زندگیای که سالهاست با ایستادگی، سکوت و رنج گره خورده است.
عابده سلطانی ۴۵ساله باشندهی اصلی قلعهی زمانخان کابل است و چهار سال پیش، پس از گذراندن یک دورهی آموزشی کوتاهمدت، در بخش امنیتی این وزارتخانه استخدام شده است. از آن زمان، هر روز صبح زود تا دیروقت روز در همین اتاق، درگیر بازرسی زنانیست که برای کارهای اداری به این جا میآیند. «وقتی آمدم، تجربه نداشتم؛ اما سه ماه یک دورهی آموزشی بود. آن را سپری کردم، یاد گرفتم و حالا کارم خیلی خوب شده. مشکلات اولیه حل شد؛ اما کار ما، تلاشی است، کمی سخت است.»
سلاموطندار را در اکس دنبال کنید
دشواریهای کار، تنها روزمرگی عابده نیست؛ او ۱۳ سال میشود که بار سرپرستی خانوادهاش را به تنهایی به دوش میکشد؛ سالهایی که به گفتهی خودش، با صفاکاری در خانهها، کار در نانوایی، آشپزی و هر کار ممکن دیگری سپری شده تا تنها لقمهنانی برای کودکانش فراهم شود. «وقتی شوهرم رفت، کودکانم خیلی خرد بودند. خودم بزرگ شان کردم. گاهی گرسنه ماندند. وقتی مریض میشدند، حتا پول برای یک داروی ساده نداشتم. خیلی سخت گذشت.»
شوهر عابده، به دلیل اعتیاد به مواد مخدر، خانوادهاش را ترک کرده و این گونه، عابده باید به پروش فرزندانش رسیده و نیازهای خوراکی و غیرخوراکی آنها را فراهم کند. «دلم میخواهد در خانه باشم، کنار فرزندانم؛ اما مجبوری است. باید کار کنم. آنها به خوراک، پوشاک و آرامش نیاز دارند. این نیازها خودبهخود تأمین نمیشود.»
سلاموطندار را در تلگرام دنبال کنید
کار در بیرون، آنهم برای سالهای پیهم، بر بدن و روان عابده اثر گذاشته است. فشار عصبی، دردهای قلبی، چربی جگر؛ همه بخشی از هزینههاییست که او برای ایستادن پای نگهداری از فرزندانش پرداخته است. «تحمل میکنم؛ چون نمیخواهم دست فرزندانم پیش کسی دراز شود. فقط به خاطر آنها تحمل میکنم، هر کاری که باشد.» درآمد عابده اندک است؛ اما برای او، آرامش و پیشرفت فرزندان بزرگترین دستآورد این سالهایش است. «سه دخترم با عزت ازدواج کردند. دختران دیگرم در کورس درس میخوانند. هرچند سختی زیاد کشیدم، ولی همین که آنها از دیگران عقب نمانده اند، برایم کافیست.»
با بازشدن دروازه و گامهای زنانهی دیگر، گفتوگوی کوتاه در هوای داغ اتاق کوچک به پایان میرسد. عابده بازهم برمیخیزد، زن دیگری را بررسی بدنی کرده و بیک او را با دقت میبیند. چهرهاش هنوز نشانی از خستگی دارد؛ اما سرسختی در نگاهش موج میزند. او یکی از هزاران زن سرپرست خانواریست که در میانهی بحران اقتصادی و ناداری، به دوش کشیدن بار زندگی را ادامه میدهند.






