دانش‌جوی بازمانده از دانش‌گاه: «تنها رؤیایم این‌ است که روزی از پرده‌ی تلویزیون به پدرم خبر بخوانم»

زندگی، همواره دشواری‌ها و جهانی از فرصت‌ها را در برابر آدمی قرار می‌دهد و به ما می‌گذارد که در میان انبوهی از انتخاب‌ها، راه مان را پیدا کنیم و به پیش بخزیم؛ خزیدن‌هایی که گاهی با خارهای زیادی روبه‌رو می‌شود و در نیمه‌راه از ادامه وامی‌دارد مان؛ اما هستند کسانی که این خارهای ضمخت را نادیده گرفته و از هر زخمی که می‌خورند، گلی می‌رویانند. یکی از این افراد، مهناز -نام مستعار- است؛ دختری که باید برای درآوردن نان و نمکی برای گذران شب‌وروز خانواده‌، دستی روی دست پدرش باشد و نگذارد که جنسیتش، حس کم‌داشتن را به او تحمیل کند

بازداشتن دختران از تحصیل؛ «برای این که بی‌کار نباشم، قابلگی می‌خوانم»

مدینه یوسف‌زاده،‌ باشنده‌ی کابل که پیش از بازداشته‌شدن دانش‌جویان دختر از ادامه‌ی تحصیل، سال سومش را در دانش‌کده‌ی خبرنگاری دانش‌گاه کابل سپری می‌کرد، می‌گوید که برای این که بی‌کار نماند از سوی خانواده‌اش به تحصیل در رشته‌ی قابلگی مجبور شده است. «پدرومادرم مرا مجبور کردند که قابلگی بخوانم؛ ولی این کار، شروع به خاک‌سپاری آرزوهایم است. برای این که بی‌کار نباشم، می‌خواهم یک قابله شوم؛ ولی هر زمانی که محدودیت‌ها تمام شد، دوباره ژورنالیزم می‌خوانم.»