دانشجوی بازمانده از دانشگاه: «تنها رؤیایم این است که روزی از پردهی تلویزیون به پدرم خبر بخوانم»
زندگی، همواره دشواریها و جهانی از فرصتها را در برابر آدمی قرار میدهد و به ما میگذارد که در میان انبوهی از انتخابها، راه مان را پیدا کنیم و به پیش بخزیم؛ خزیدنهایی که گاهی با خارهای زیادی روبهرو میشود و در نیمهراه از ادامه وامیدارد مان؛ اما هستند کسانی که این خارهای ضمخت را نادیده گرفته و از هر زخمی که میخورند، گلی میرویانند. یکی از این افراد، مهناز -نام مستعار- است؛ دختری که باید برای درآوردن نان و نمکی برای گذران شبوروز خانواده، دستی روی دست پدرش باشد و نگذارد که جنسیتش، حس کمداشتن را به او تحمیل کند