
وقتی نگاهها زندان تازهای میسازد؛ قصهی زنی از روزهای پس از زندان
به گفته ی زینب پس از این که وارد زندان شد، همه چیزی برایش رنگ دیگری گرفت؛ رنگی که با آزادشدنش سر جایش ماند و سیاهی آن از زندگیاش پاک نشد. میگوید که پس از آزادشدن، در جمع بستگانش پذیرفته نشد. «همسایهها گپ میزدند، فامیل پشت خود دور دادند؛ حتا برادر و خواهرم که همخونم بودند، رفتوآمد خلاص کردند؛ هر کی گپ پشت گپ میزد؛ هیچ محفل خوشی و غم ما را دعوت نمیکردند.»