امروز برای قدمزدن به بیرون از شهر برآمدم. شهر بعد از بارش باران به استقبال بهار، بوی گل و ژاله میداد. ابرهای رونده آسمان پایتخت را پوشانده و بر تاکستانها و پنبهزارهای شهر شمد خاکستری کشیده بود. بازار کابل طبق معمول یک روز عادی را دو باره از سر گرفته بود و دستفروشان، کارگران روی جاده و دکانداران سرگرم کارشان بودند.
گلهای تازه که پشت ویترین شیشه و پیادهروها را سبز و مخملین کرده بود، کوچۀ گلفروشی را به سکوتی اسرارآمیز فرا میخواند؛ گویی این کوچه انتظار حادثهیی را میکشید. مردم این شهر در انتظار فردایی روشن صبحشان را آغاز کرده بودند، برای آغاز یکسال خوب و خوش و بهدور از خون و خشونت آرزوهای بزرگی داشتند و هر لحظه انتظار این را میکشند تا خبرهای ناخوش جایش را به خبر خوش بسپارد و مردم در زیر سایۀ صلح و همزیستی نفس بکشند.
در چند سال اخیر حوادث ناگوار امنیتی، انتحار و انفجار خسارات جانی و مالی زیادی به مردم افغانستان بر جای گذاشته است، اما شهروندان این کشور هنوز که هنوز است به تمنای یک روز خوب و خوش رویا میبافند و آن را به آسمان میسپارند.
امسال بحران جنگ و شیوع ویروس کرونا سال کسلکنندهیی را برای مردم رقم زد. دانشگاهها و مکتبها به تعطیلات موقتی رفتند و طبق فیصلۀ مسئولان بعد از رخصتی کوتاه امروز دو باره درب مکاتب و دانشگاهها به روی علاقهمندان علم و دانش گشوده شد و دانشآموزان و دانشجویان روانۀ مکتب و دانشگاهها شدند.
امروز که به دیدار کابل پس از باران برآمدم، موجی از نوجوانانی را دیدم که با یک بغل گل تازه به سوی مردم پیش میرود. گاهی کنج دیواری را برای خود انتخاب میکنند و گاهی وسط سرک ایستاده میشود و گاهی هم به عابرین بیخیال دستههای گل را پیشکش میکنند. آرامآرام خود را به یکی از این نوجوانان نزدیک کردم. پیش از آن که بپرسم با نیمونگاه و لبخند ملیحی از من خواست تا یک شاخه گل بخرم. میپرسم قیمتش چند است؟ میگوید به پرسیدنش نمیارزد، ارزان است. در حالی که شاخۀ گل را به دستم میداد ازش سنوسالش را پرسیدم و این که از چه زمانی گل میفروشد؟
گفت: ده ساله هستم، یکسال است که گل میفروشم
گفتم: خریداران چه افرادیاند؟
گفت: دخترا و بچههای عاشق
گفتم: عاشق!؟
در حالی که چشمانش بیقرار به دنبال یک مشتری دیگر بود، متوجه پرسشم نشد.
گفتم: بچهها و دختران برای چه گل میخرند؟
گفت: اونا عاشق همدیگر استن، من اونا را خوب میشناسم
گفتم: چهگونه؟
گفت: از چشمانشان
شنیدن این جمله از زبان این کودک برایم بسیار جالب بود.
او میگفت، عاشقها را خوب میشناسد و آنهایی که گل میخرند عاشقانیاند که او خوب میتواند از میان تودههای مردم شناسایی کند. با این که همهچیز در شهر به طور عادی پیش میرفت؛ گل بود، خنده و رهگذرانی که رها شده بودند، تا رسیدن به مقصد قدم بزنند، اما نوعی بلاتکلیفی شهر را کلافه کرده بود، گویا مردم هر ثانیه انتظار حادثهیی دلخراش را میکشیدند که مبادا با انفجار یک ماین آرزوهایشان در وسط شهر پرپر شود.
من قدمزنان در گوشهیی از شهر به اتفاقاتی فکر میکردم که هر روز در این شهر رخ میدهد، کابل با همۀ زشتیهایش هنوز هم به عنوان یکی از زیباترین شهرهای افغانستان است. این شهر هرچند زخمهای ناسور زیادی بر پیکرش دارد و اما بودن در آن حسوحال دیگری به آدم میدهد و با همۀ ناملایمتیهایش حضور انسانهای خوبی چون آن نوجوان «گلفروش» عشق را در وجودمان شعلهورتر میسازد و ما را به آیندۀ درخشان امیدوارتر.
خوش به حال گلفروش
نجیب آرمان
پدر ۴۶ فرزند در هرات: «در همین عید ۵۰ هزار افغانی به همهی شان لباس و کفش خریدم»
در سالهای پسین علاقهی جوانان در افغانستان به کار آنلاین افزایش یافته است
وزارت امور مهاجرین: اخراج اجباری مهاجران افغان از پاکستان کاهش یافته است
روز جهانی زمین؛ گوترش: سیارهی زمین به نجات نیاز دارد
بانک جهانی: رکود اقتصادی در افغانستان تا ۲۰۲۵ ادامه خواهد یافت
اتاق تجارت: افزایش تولیدات داخلی افغانستان، دلیل اصلی کاهش واردات مواد غذایی از پاکستان است
رییس بخش آسیا پسفیک فدراسیون صلیب سرخ با امیرخان متقی دیدار کرد
امروز برای قدمزدن به بیرون از شهر برآمدم. شهر بعد از بارش باران به استقبال بهار، بوی گل و ژاله میداد. ابرهای رونده آسمان پایتخت را پوشانده و بر تاکستانها و پنبهزارهای شهر شمد خاکستری کشیده بود. بازار کابل طبق معمول یک روز عادی را دو باره از سر گرفته بود و دستفروشان، کارگران روی جاده و دکانداران سرگرم کارشان بودند.
گلهای تازه که پشت ویترین شیشه و پیادهروها را سبز و مخملین کرده بود، کوچۀ گلفروشی را به سکوتی اسرارآمیز فرا میخواند؛ گویی این کوچه انتظار حادثهیی را میکشید. مردم این شهر در انتظار فردایی روشن صبحشان را آغاز کرده بودند، برای آغاز یکسال خوب و خوش و بهدور از خون و خشونت آرزوهای بزرگی داشتند و هر لحظه انتظار این را میکشند تا خبرهای ناخوش جایش را به خبر خوش بسپارد و مردم در زیر سایۀ صلح و همزیستی نفس بکشند.
در چند سال اخیر حوادث ناگوار امنیتی، انتحار و انفجار خسارات جانی و مالی زیادی به مردم افغانستان بر جای گذاشته است، اما شهروندان این کشور هنوز که هنوز است به تمنای یک روز خوب و خوش رویا میبافند و آن را به آسمان میسپارند.
امسال بحران جنگ و شیوع ویروس کرونا سال کسلکنندهیی را برای مردم رقم زد. دانشگاهها و مکتبها به تعطیلات موقتی رفتند و طبق فیصلۀ مسئولان بعد از رخصتی کوتاه امروز دو باره درب مکاتب و دانشگاهها به روی علاقهمندان علم و دانش گشوده شد و دانشآموزان و دانشجویان روانۀ مکتب و دانشگاهها شدند.
امروز که به دیدار کابل پس از باران برآمدم، موجی از نوجوانانی را دیدم که با یک بغل گل تازه به سوی مردم پیش میرود. گاهی کنج دیواری را برای خود انتخاب میکنند و گاهی وسط سرک ایستاده میشود و گاهی هم به عابرین بیخیال دستههای گل را پیشکش میکنند. آرامآرام خود را به یکی از این نوجوانان نزدیک کردم. پیش از آن که بپرسم با نیمونگاه و لبخند ملیحی از من خواست تا یک شاخه گل بخرم. میپرسم قیمتش چند است؟ میگوید به پرسیدنش نمیارزد، ارزان است. در حالی که شاخۀ گل را به دستم میداد ازش سنوسالش را پرسیدم و این که از چه زمانی گل میفروشد؟
گفت: ده ساله هستم، یکسال است که گل میفروشم
گفتم: خریداران چه افرادیاند؟
گفت: دخترا و بچههای عاشق
گفتم: عاشق!؟
در حالی که چشمانش بیقرار به دنبال یک مشتری دیگر بود، متوجه پرسشم نشد.
گفتم: بچهها و دختران برای چه گل میخرند؟
گفت: اونا عاشق همدیگر استن، من اونا را خوب میشناسم
گفتم: چهگونه؟
گفت: از چشمانشان
شنیدن این جمله از زبان این کودک برایم بسیار جالب بود.
او میگفت، عاشقها را خوب میشناسد و آنهایی که گل میخرند عاشقانیاند که او خوب میتواند از میان تودههای مردم شناسایی کند. با این که همهچیز در شهر به طور عادی پیش میرفت؛ گل بود، خنده و رهگذرانی که رها شده بودند، تا رسیدن به مقصد قدم بزنند، اما نوعی بلاتکلیفی شهر را کلافه کرده بود، گویا مردم هر ثانیه انتظار حادثهیی دلخراش را میکشیدند که مبادا با انفجار یک ماین آرزوهایشان در وسط شهر پرپر شود.
من قدمزنان در گوشهیی از شهر به اتفاقاتی فکر میکردم که هر روز در این شهر رخ میدهد، کابل با همۀ زشتیهایش هنوز هم به عنوان یکی از زیباترین شهرهای افغانستان است. این شهر هرچند زخمهای ناسور زیادی بر پیکرش دارد و اما بودن در آن حسوحال دیگری به آدم میدهد و با همۀ ناملایمتیهایش حضور انسانهای خوبی چون آن نوجوان «گلفروش» عشق را در وجودمان شعلهورتر میسازد و ما را به آیندۀ درخشان امیدوارتر.
مرتبط با این خبر:
— بوت ارزان و تُفِ قیمت
کلیدواژهها: زندهگی // امید // گلفروش // افغانستان // کابل
تحلیل و گزارش
«مانند دیگر دختران به خواست خانوادهام عروسی کردم؛ اکنون خوش نیستم»
یک مرد ۵۰ساله در غزنی خودکشی کرد
نمایشگاه دوروزهی «افغان_قزاق» در کابل گشایش یافت
۲۲ تن در پاکستان در اثر گرما جان باختند
انفولانزای مرغی؛ جاپان واردات مرغ از برزیل را به حالت تعلیق درآورد
زمینهی فراگیری خبرنگاری حرفهای برای زنان فراهم میشود
یک معدن گاز مایع در بادغیس کشف شد
افراد مسلح ناشناس یک زن را در تخار کشتند
ریاست پاسپورت شمار توزیع گذرنامه را به ۴۰۰۰ در روز افزایش داد
سرپرست وزارت معارف: امریکا آموزش آنلاین را در افغانستان راهاندازی میکند
دزدان مسلح یک غیرنظامی را در هلمند کشتند
یافتههای سلاموطندار؛ از ۲۹۰ زن ۱۸۳ تن از ازدواج شان راضی نیستند
عبدالغنی برادر به ایران: اخراج اجباری مهاجران افغان را متوقف کنید
بیش از ۳۰۰۰ کیلوگرام مواد مخدر جامد و بیش از ۲۲ هزار لیتر مواد مخدر مایع در کابل حریق شد
افغانستان برای مبارزه با تغییرهای آبوهوایی به ۲۲ میلیارد دالر نیاز دارد
اخبار و گزارشهای سلام وطندار را از شبکههای اجتماعی دنبال کنید:
فیسبوک
توییتر
تلگرام