در گوشهای نشسته و درسهایش را آهستهآهسته میخواند؛ منتظر بازشدن دروازهی مکتب است؛ نزدیکش رفتم و به او سلام دادم و نامش را پرسیدم؛ با لبخند کودکانه به سلامم پاسخ داد و گفت «بهار هستم، متعلم صنف ششم.»
بهار ۱۲ساله، باشندهی کابل است و در واپسین ماههای آموزشی سال روان قرار دارد. از این که قرار است سال آموزشی به پایان برسد، «ناامید» است و از حکومت سرپرست میخواهد که مانع ادامهی آموزش دختران نشود.
بهار که زندگیاش به گفتهی خودش در این روزها رنگ خزانی به خود گرفته و توأم با گریه است، میگوید که بزرگترین آرزوی کودکانهاش «متوقفکردن زمان» است؛ زمانی که در پایان سال آموزشی قرار است از او قلم، کتابچه و هزاران رؤیای خفته در ضمیر کودکانهاش را بگیرد.
سلاموطندار را در اکس دنبال کنید
بهار، میافزاید: «هر روزی که میگذرد، بیشتر ناراحت میشوم و گریه میکنم و اگر قدرت میداشتم، این روزها را ایستاده میکردم؛ زمان را متوقف میکردم تا مکتبم و این سال درسیام تمام نشود و با این که اولنمره هستم تصمیم دارم امسال هیچ درس نخوانم و حتا به ناکامیام راضی هستم؛ به خاطری که میخواهم یک سال دیگر هم مکتب بروم.»
بهار میگوید که مکتب، همصنفان و آموزگارانش را چنان دوست دارد که حاضر است حتا روزهای جمعه نیز به مکتب برود. با گفتن این حرف، بغض گلوی بهار را میفشارد و اشک محوطهی چشمهایش را که داد از معصومیت کودکانه میزند، احاطه میکند و میگوید نمیداند پس از دو ماه آینده جای خالی مکتبش را با چی پر کند.
او میافزاید: «هیچ چیزی در زندگی جای مکتب را برایم گرفته نمیتواند؛ با گذشت هر روز بیشتر جگرخون میشوم و استادانم را مانند مادرم دوست دارم و همین قسم همصنفیهایم را نیز بسیار دوست دارم و هر لحظه که به این فکر میکنم مرا مکتب نمیمانند، مرا بیشتر گریه میگیرد و هیچ نمیخواهم از مکتب و دوستانم دور شوم.»
بهار کوچک، هدفها و آرزوهای بزرگ در سر میپروراند و میگوید که اگر حکومت سرپرست اجازهی رفتن به مکتب را به او بدهد، میخواهد پزشک شود و مرهم درد هزاران هموطنش. «اگر بتوانم مکتب و پوهنتون/دانشگاه بخوانم، آرزو دارم در آینده داکتر/پزشک شوم و به مردمم خدمت کنم.»
دست بهار را در دستم گرفتم و دست نوازشی از روی مهربانی به گونهاش کشیدم، بهار مرا سمت پدرش برد؛ پدری که چالشهای اقتصادی، زندگی را به او دشوار کرده؛ اما به بهار وعده داده است که پس از ختم مکتب او را به آموزشگاههای زبان شامل میکند.
پدر بهار میگوید که بهارش هر روز پیش چشمهایش پژمرده و پژمردهتر میشود. «به بهار وعده دادم که بعد از ماه جدی برایت کورس زبان و کمپیوتر میگیرم؛ اما از حالا کوشش میکنم و متأسفانه هیچ کسی تا حالا به من حتا وعدهی قرضدادن را نداده؛ مجبور هستم به خاطر این که به دخترم وعده دادهام؛ به هر طریقی که شود، برایش پول کورسرفتن را بدهم. با این که نام دخترم را بهار گذاشتم، روزبهروز شاهد پژمردهشدن بهارم هستم و میترسم از این که دخترم افسرده شود.»
دانشآموزان دختر بالاتر از صنف ششم در حالی اجازهی رفتن به مکتب را از سوی حکومت سرپرست ندارند که به گفتهی فعالان حقوق زن، ادامهی بستهماندن مکتبها و دانشگاهها به روی دختران در افغانستان، پیامدهای جبرانناپذیر را به همراه دارد و سبب عقبگرد جدی در ابعاد گوناگون میشود.
حسنا رئوفی، فعال حقوق زن، میگوید: «لحظه لحظه محرومیت زنان از تعلیم و تحصیل نه تنها روی روان زنان تأثیر بسیار منفی به جا میگذارد، ازدواجهای اجباری را افزایش میدهد و همچنان روی اقتصاد خانواده، اقتصاد جامعه، اقتصاد افغانستان هم تأثیر بسیار منفی در آینده خواهد گذاشت و باعث عقبگرد و عقبماندگی کشور خواهد شد.»
احمدراشد صدیقی، استاد دانشگاه و کارشناس مسائل اجتماعی، نیز میگوید که ادامهی بستهماندن مکتبها به روی دختران اثرهای نامطلوب را در جامعه به همراه خواهد داشت.
سلاموطندار را در تلگرام دنبال کنید
او میافزاید: «اگر دروازهی مکتبها و دانشگاهها به روی دخترخانمها بسته بماند، ما از هر بعد در جامعه متضرر میشویم؛ تربیتهای خانوادگی و موضوعات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ما نامطلوب میشود. بنابراین، به دخترخانمها اجازهی تعلیم و تحصیل داده شود تا نقش خود را به عنوان یک انسان و یک شهروند در پیشرفت و ابعاد مختلف جامعه بازی کنند.»
صندوق پشتیبانی از کودکان سازمان ملل متحد (یونیسف)، نیز در حساب کاربری اکس خود نوشته که سه میلیارد ساعت آموزشی در سه سال گذشته در افغانستان ضایع و هماکنون ممنوعیتهای آموزشی شامل ۱.۴ میلیون دختر افغان شده است.
حکومت سرپرست امارت اسلامی پس از بازگشت به قدرت، در سنبلهی سال ۱۴۰۰ در مکتوبی فرمان داده بود که تا اطلاع بعدی دروازههای مکتبها به روی دختران بالاتر از صنف ششم بسته خواهند ماند که اکنون نیز با گذشت بیش از سه سال خبری از بازگشایی دورههای متوسط و عالی مکتبهای دخترانه نیست.