با این که از تازگی یازده‌ی سپتمبر به مفهوم ویژه‌ی آن در تاریخ و ادبیات سیاسی جهان، ۲۱ سال می‌گذرد؛ اما، جو امنیتی-سیاسی‌ای که در برآیند این روز در جهان شکل گرفت، باعث شده که یازده‌ی سپتمبر، به این زودی‌ها از ذهن جامعه‌ی جهانی زدوده نشود.

رویداد یازده‌ی سپتمبر و چه‌گونگی آن برای بیش‌تر ما روشن است و نیازی به تکرار آن نمی‌بینم. در این نوشته، تلاش دارم به حضور ۲۰‌ساله‌ی امریکا در افغانستان و برآیند آن برای شهروندان این کشور نگاهی بیندازم.

با این که امریکا زیر نام سرنگونی حکومت پشتیبان تروریزم، پاس‌داری از ارزش‌های حقوق‌بشری و ایجاد ساختار حقوقی-سیاسی دموکراتیک، با هم‌کاری نیروهای جهادی مخالف امارت اسلامی در شمال افغانستان، وارد این کشور شده و امارت اسلامی را از حاکمیت ساقط کرد؛ اما، پس از دو دهه حضور این هژمونی در افغانستان، چه چیزی شبیه به ساختار دموکراتیک در این کشور به چشم می‌خورد؟ آیا حضور امریکا در افغانستان، برای ایجاد ساختارهای دموکراتیک و زیربناسازی برای این کشور بود؛ یا تنها نمایش هژمونی؟

امریکا در ستیز با امارت اسلامی و تروریست‌خواندن این حکومت، در اکتبر ۲۰۰۱ به افغانستان حمله کرد؛ اما، پس از ۲۰ سال حضور در این کشور، با امضای توافق‌نامه‌ای با امارت اسلامی، زمینه‌ی آمدن دوباره‌‌اش را به قدرت در افغانستان مهیا کرد.

جنگ ۲۰ساله‌ی امریکا در افغانستان که بیش‌تر برچسب مبارزه با تروریزم و ایجاد حکومت دموکراتیک در این کشور را به خود گرفته بود، با سقوط حکومتِ به‌نام‌جمهوری، از سیاست‌های امپریالیستی این کشور در افغانستان پرده برداشته و بار دیگر ثابت کرد که قدرت‌های بزرگ جهان، با پوشش پشتیبانی و پاس‌داری از ارزش‌های حقوق‌بشری، تنها دنبال منافع ملی و راه‌بردی خود در کشورهای توسعه‌نیافته استند. حضور امریکا و شماری دیگر از کشورهای عضو ناتو در خاورمیانه و افریقا، اثباتی بر این ادعا است.

امریکا و حکومت‌سازی در افغانستان

حضور نظامی ۲۰ساله‌ی امریکا در افغانستان و هزینه‌کردن بیش‌ از دو تریلیون دالر برای بازسازی این کشور و ایجاد ساختار دموکراتیک حقوقی-سیاسی، تنها و تنها سرگیجه و چرخش دور تاریخ را برای شهروندان افغانستان به هم‌راه داشت. امریکا از آن جا که برای ایجاد ساختارهای دموکراتیک در افغانستان صادق نبود، در کنش‌گری روزمره‌اش در این کشور نیز، هرگز به این سمت حرکت نکرد. امریکا برای ایجاد ساختارهای دموکراتیک، ترویج و نهادینه‌کردن احترام به ارزش‌های حقوق‌بشری در افغانستان، روی‌کردی دوگانه‌ را در پیش گرفته بود که در نهایت مانع رسیدن به ساختار همه‌پذیر سیاسی و اجتماعی در افغانستان شد.

هرچند بیش‌تر ساختارهای دموکراتیک در افغانستان که برای انتقال مسالمت‌آمیز قدرت نیاز بود، در دهه‌ی نخست حضور امریکا در کشور ایجاد شده و هزینه‌های آن از سوی امریکا و با لابی‌گری این کشور، از سوی جامعه‌ی جهانی پرداخت می‌شد، اما، در سوی دیگر، نبود میل درونی در مقام‌های امریکایی در جهت بسترسازی برای رشد باورهای مبتنی بر رعایت حقوق بشر و ارزش‌های زندگی امروزی در افغانستان، سبب شد که تلاش‌های اندکی که جهت بسترسازی برای هم‌دیگرپذیری در افغانستان و حق تعیین سرنوشت جریان داشت، به نتیجه‌ی دل‌خواه شهروندان افغانستان نینجامد و آن چه در ۲۰ سال گذشته به دست آمده بود، یک‌شبه از دست برود.

دخل‌اندازی امریکا در روند انتقال قدرت در افغانستان در دوره‌های مختلف انتخابات ریاست‌جمهوری این کشور و گزینش رییس‌جمهور افغانستان از سوی امریکا -به‌ ویژه مداخله‌ی مستقیم امریکا برای سرجاماندن اشرف غنی در انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۳۹۳-، باور مردم نسبت به ارزش‌های دموکراتیک و در نهایت باور شان به حکومت افغانستان را از میان برد؛ چیزی که سقوط جمهوری نیم‌بند را سرعت داد. در سوی دیگر، گزینش نهایی رییس‌جمهور افغانستان از سوی امریکا در حالی که میلیون‌ها دالر برای برگزاری انتخابات هزینه می‌شد، این را می‌رساند که دولت امریکا خود به ترویج ارزش‌های حقوق‌بشری در افغانستان، باورمند نبود و هدف از تهاجم نظامی‌اش بر این کشور، تنها به دلیل نمایش هژمونی‌اش در منطقه بوده است.

شکست امریکا در مبارزه با تروریزم

تهاجم نظامی امریکا بر افغانستان در ۲۰۰۱ هرچند به نابودی القاعده در این کشور انجامیده و زمینه را برای کنش‌گری دیگر گروه‌های تروریستی نیز تنگ کرد؛ اما، در زمان حضور امریکا در افغانستان، نه تنها که بسترهای مناسبی برای افزایش کنش‌گری گروه‌های ترریستی در کشور مهیا شد، بل گروه‌های تروریستی تازه‌ای مانند داعش از افغانستان سر برآوردند.

براساس گزارش سیگار، با وجود امضای توافق‌نامه‌ی دوحه حمله‌های هوایی امریکا بر طالبان در ماه‌های اخیر ۱۳۹۹ افزایش را نشان می‌دهد‎

در حالی که امریکا در زمان ریاست‌جمهوری بارک اوباما، شمار نیروهایش در افغانستان را به بیش‌تر از ۱۰۰ هزار افزایش داده بود؛ اما، کارکرد این نیروها در افغانستان به مراتب کم‌تر از آن چه بود که شهروندان این کشور تصور می‌کردند. با توجه به توانایی‌های ارتش امریکا و مجهزبودن آن به پیش‌رفته‌ترین و به‌روزترین سلاح‌های کاربردی و تکنالوژی جنگی، اگر این کشور نیت واقعی مبارزه با تروریزم در افغانستان را داشت، بدون شک، هیچ گروه تروریستی‌ای نمی‌توانست در افغانستان شکل گرفته و خشونت‌های سازمان‌یافته‌ای را، بر شهروندان افغانستان اجرا کند.

در کنار نبود میل به رویارویی نظامی با گروه‌های تروریستی در نیروهای امریکایی در افغانستان و گوشه‌گیری از میدان‌های اصلی نبرد، امریکا برای ازمیان‌بردن بسترهای اجتماعی و سیاسی رشد تروریزم در کشور نیز، کاری را به پیش نبرد.

دو هواپیماربای شبکه‌ی القاعده در یازدهم سپتمبر ۲۰۰۱ هواپیماهای ربوده‌شده را به برج‌های دوقلوی مرکز تجارتی جهان در نیویارک کوبیدند

با توجه به بی‌ثمربودن حضور ۲۰ساله‌ی امریکا در افغانستان، می‌توان به این نتیجه رسید که این کشور، جز نمایش هژمونی‌اش به جهان و تمرین عملی نیروهایش، از یورش بر افغانستان، هدف دیگری را دنبال نمی‌کرد؛ البته امریکا با حضورش در افغانستان، می‌خواست خارچشمی برای روسیه و چین نیز باشد و همین گونه، با داشتن پایگاه دایمی در افغانستان، دنبال نظارت از ایران، رقیب سرسخت دیگرش در همسایگی افغانستان بود؛ تا در صورت نیاز، بتواند برای رویارویی با تهدید در برابر منافع ملی‌اش، اقدام‌های زودرس را روی دست بگیرد.

در نهایت، جنگ ۲۰ساله‌ی امریکا در افغانستان، هر دست‌آوردی که برای کشور داشت، با خروجش از میان رفت؛ مگر تلفات انسانی‌ای که بر جای گذاشته است.

مرتبط با این خبر:

به اشتراک بگذارید:
تحلیل‌های مرتبط

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید: