فارسی نقطه وصل است، نه فصل

فارسی میراث مشترک و نقطه وصل مردمانی با هویت‌های سیاسی و قومی متفاوت است؛ یک هزارهٔ افغانستانی و یک شهروند تاجیکستان به همان اندازه فارسی‌زبانند که یک کابلی یا تهرانی. همزمان، زبان‌ در ذات خود سیاسی نیز هست و ازاین‌رو، تلاش برای سیاست‌زدایی از زبان کاری بیهوده‌ است.

در افغانستان، زبان فارسی یکی از جنجالی‌ترین مسائل در تاریخ معاصر این کشور بوده و این جنجال کماکان ادامه دارد. با آن‌که از زمان شکل‌گیری جغرافیایی به نام افغانستان، حاکمان این کشور پشتون بوده‌اند، زبان حاکم یا «فرانکا لینگوا» در سیاست و جامعه و فرهنگ این کشور همواره فارسی بوده است. بعضی از شاهان افغانستان هرچند از خاندان‌های قدرتمند پشتون بوده‌اند، اما زبان پشتو نمی‌دانسته‌اند. تقریبا همهٔ اسناد مهم تاریخ افغانستان، مثل تاج‌التواریخ، نوشتهٔ (منسوب به) امیرعبدالرحمن‌خان، پادشاه مشهور افغانستان در سال‌های ۱۸۸۰ تا ۱۹۰۱، به زبان فارسی نوشته شده است.

نمونه مهم دیگر، سراج‌التواریخ، نوشتهٔ ملا فیض‌محمد کاتب هزاره است که کاتب دربار امیرعبدالرحمن‌خان و سپس کاتب حبیب‌الله‌خان، پسر او، بود که به فارسی نگاشته شده است. اسناد تاریخی فراوانی نشان می‌دهد که فارسی زبان رسمی حکومت در افغانستان بوده و این موضوع در این کشور تا همین یک قرن پیش منبع اختلافات قومی یا سیاسی نبوده است. آن‌چه به این اختلاف دامن زد، تلاش برخی چهره‌های سیاسی و فرهنگی افغانستان به برساختن هویتی ملی برای همه اقوام ساکن این کشور است. هراس از نفوذ فرهنگی و سیاسی ایران در افغانستان که به تازگی به استقلال دست یافته بود، نیز انگیزه دیگری برای خلق هویتی ملی بود که همه اقوام این کشور را زیر چتر خود جمع کند.

یکسان‌سازی/ملت‌سازی

اما رویکردی که سیاسیون افغانستان برای خلق این هویت برگزیدند، رویکردی حذفی بود؛ به این معنا که تلاش کردند پروژه ملت‌سازی را با یکسان‌سازی، سلب هویت فرهنگی و زبانی دیگر اقوام و ادغام آن‌ها در یک هویت اجرا کنند. آن‌ها با استقرار اقوام پشتون در مناطق فارسی‌زبان‌ و ترجمه نام‌های فارسی محلات به پشتو (مثلا سبزوار به شیندند) کوشیدند تا بافت جمعیتی و فرهنگ محلی را تغییر دهند. پروژه استقرار پشتون‌ها در مناطق شمالی افغانستان حتی نهاد مخصوص خود در حکومت افغانستان با نام «ریاست ناقلین» داشت.

بعدها، در همین راستا، محمد ظاهرشاه، پادشاه افغانستان در فرمانی رسمی خواستار ترویج و احیای زبان پشتو شد. در این فرمان که در تاریخ ۳ مارس ۱۹۳۷ صادر شده، آمده است:‌

«چون در مملکت عزیز ما از طرفی زبان فارسی مورد احتیاج بوده و از جانب دیگر به علت اینکه قسمت بزرگ ملت ما به لسان افغانی [پشتو] متکلم و مأمورین علی‌الاکثر به سبب ندانستن زبان پشتو دچار مشکل می‌شود، لهذا برای رفع زیان این نقیصه و تسهیل معاملات رسمی و اداری، اراده فرموده‌ایم همچنان که زبان فارسی در داخل افغانستان زبان تدریس و کتابت است در ترویج و احیای لسان افغانی هم سعی به عمل آمده و از همه اول مأمورین دولت این زبان ملی را بیاموزند.» (جریده اصلاح، تاریخ ۱۲ حوت ۱۳۱۵)

متن این فرمان نشان می‌دهد که فارسی نه فقط تنها زبان رسمی در افغانستان بوده، بلکه با همین نام فارسی یاد می‌شده و نه «دری». از طرف دیگر، نخبه‌گان پشتون تلاش می‌کردند تا با تغییر نام زبان «پشتو» به «لسان افغانی» به این زبان وجهه‌ای ملی بخشند. هرچند در عمل، به جز در حلقه محدود خودشان، کسی دیگری از عبارت «لسان افغانی» برای اشاره به پشتو یاد نکرد. تلاش‌های حکومت‌های متعدد برای اجبار کارمندان دولت به آموختن زبان پشتو نتیجه‌ای نداد و حتی امروز هم بیشتر مکاتبات میان ادارات مختلف افغانستان به زبان فارسی صورت می‌گیرد.

فارسی‌ستیزی

ناکامی تلاش‌های حکومتی برای «ترویج و احیای» زبان پشتو منجر به آن شد که نخبه‌گان پشتون طرحی نو دراندازند و این‌بار با تغییر نام رسمی زبان فارسی به «دری» به هویت ملی مورد نظر خود دست یابند. از این‌رو، در سال ۱۹۶۴ با تصویب قانون اساسی جدید افغانستان نام زبان فارسی رسما در این قانون به «دری» تغییر یافت. درک منطق این کار نسبتا ساده است. نخبه‌گان پشتون زبان فارسی را متعلق به ایران می‌دانسته‌اند (و هنوز هم می‌دانند) و بر این باور بوده‌اند که تا وقتی این «نقطه وصل» وجود داشته باشد، ترغیب شهروندان فارسی‌زبان‌ها به پذیرش هویت ملی مورد نظر آن‌ها ممکن نیست.

اما غیرپشتون‌ها به سیاست‌ یکسان‌سازی حکومت‌های افغانستان و برنامه‌های رسمی آن برای سلب هویت فرهنگی و قومی‌شان اعتراض داشته‌اند. در واقع هویت ملی مورد نظر حکومت‌های افغانستان چیزی جز عبور از پاره‌هویت‌های فرهنگی و زبانی دیگر اقوام و ادغام آن در هویت قومی و فرهنگی پشتون‌ها نبود و حالا هم نیست.

فارسی‌ستیزی نخبه‌گان و حکومت‌های افغانستان (به شمول حکومت‌های بعد از طالبان) دو هدف روشن – هر چند مبتنی بر برداشت‌های غلط – دارد:

اول، حاکمان افغانستان همواره فرض را بر این گرفته که با جداانگاری زبان فارسی و دری، گویندگان این زبان را هم تقسیم خواهند شد. اتفاقا این هدف تا حدودی برآورده شد، چرا که همین حالا هم بخش بزرگی از فارسی‌زبان‌های افغانستان ترجیح می‌دهند زبان خود را دری بخوانند و نه فارسی، با این هدف که خود را تافته‌ای جدا بافته از ایرانی‌ها نشان دهند. چه بسا بیشتر آن‌ها حتی نمی‌دانند که تا پنجاه سال پیش به گواه اسناد بی‌شمار تاریخی نام رسمی این زبان در افغانستان هم فارسی بود. حتی در میان تحصیلکرده‌های افغانستان هم گروهی است که ترجیح می‌دهد فارسی را با نام حکومتی آن «دری» بخواند، با این استدلال که این کار به تفکیک هویت «افغانی/افغانستانی» از ایرانی‌ها کمک می‌کند.

پس از ناکامی برنامه‌های تعمیم زبان پشتو در افغانستان، که هدف آن یکسان‌سازی بود، نخبه‌گان سیاسی به این نتیجه رسیدند که گزینه بدیل آن‌ها مصادرهٔ زبان فارسی به نحوی است که گویندگان این زبان در افغانستان را به سیاست‌های آن‌ها نزدیک سازد و یا حداقل اعمال سیاست‌ یکسان‌سازی بر آن‌ها آسان‌تر کند.

دوم، پس از ناکامی برنامه‌های تعمیم زبان پشتو در افغانستان، که هدف آن یکسان‌سازی بود، نخبه‌گان سیاسی به این نتیجه رسیدند که گزینه بدیل آن‌ها مصادرهٔ زبان فارسی به نحوی است که گویندگان این زبان در افغانستان را به سیاست‌های آن‌ها نزدیک سازد و یا حداقل اعمال سیاست‌ یکسان‌سازی بر آن‌ها آسان‌تر کند. تغییر نام زبان فارسی به دری در قانون اساسی ۱۹۶۴ و حذف کلمه فارسی از کتاب‌های مدارس با همین هدف انجام شد. همزمان، اصطلاحات پشتو و حتی واژه‌ها و عبارات زبان‌های خارجی (ترکی، عربی، انگلیسی و فرانسوی) تحت عنوان «مصطلحات علمی و اداری ملی» رایج شد و حفاظت از این واژه‌ها در قانون اساسی مصوب ۲۰۰۴ وجهه قانونی گرفت. به عبارتی، قانون اساسی افغانستان (ماده شانزدهم) حکم کرده که کاربرد عبارات و اصطلاحاتی فارسی که برای آن معادلی در «مصطلحات ملی» وجود دارد، ممنوع است. آن‌چه این مسئله را حتی پیچیده‌تر می‌کند این است که هیچ مجموعه مدونی از این مصطلحات وجود ندارد و از این‌رو، کاربرد هر واژه‌ یا عبارتی که به نظر تصمیم‌گیرندگان «ایرانی» به نظر برسد می‌تواند با اتکاء بر ماده شانزدهم قانون اساسی ممنوع شود.

نکته‌ قابل تامل این است که در ادبیات مکتوب امروز دولت واژه‌هایی مثل دونر، کتگوری، سکتور، لوجستیک و ماسترپلان رسما استفاده می‌شود و هیچ اشکالی ندارد. ولی کاربرد مثلا «بخش» به جای سکتور و یا «فاضلاب» به جای کانالیزاسیون می‌تواند حساسیت‌برانگیز باشد. همان‌طور که واژه دانشجو و دانشگاه (به جای محصل و پوهنتون) تبدیل به جنجالی ملی شده و در نتیجه، دانشگاه هرات سال‌هاست که لوحه‌ای بر سردر خود ندارد.

نافرمانی مدنی در برابر سنت سیاسی

یکی از تغییرات اجتماعی اصلی در دوران پساطالبان توجه فزاینده فارسی‌زبان‌های افغانستان به مسئله هویت بوده است. هرچند در تاریخ معاصر افغانستان چهره‌های فرهنگی و سیاسی زیادی بوده‌اند که درباره هویت مشترک و تاریخی فارسی‌زبان‌ها نوشته‌اند، اما این ایده‌ها هیچ وقت مجال تبدیل شدن به یک حرکت مشخص را نیافت. پس از طالبان، با تغییر مناسبات قومی و سیاسی سنتی و فراهم شدن فضایی نسبتا دموکراتیک، تاجیک‌ها و هزاره‌ها به عنوان دو قوم اصلی فارسی‌زبان در افغانستان رویکردی فعالانه‌تر از همیشه برای تبارز هویت قومی و مطالبات سیاسی و اجتماعی خود انتخاب کردند.

جنبش روشنایی مثلا در میان هزاره‌ها تبلور مطالبات سیاسی این قوم و مبارزه با تبعیض تاریخی است که بر آن‌ها روا داشته شده است. اصرار برخی سیاستمداران تاجیک به فدرالی شدن افغانستان و یا تاکید بر ایده‌هایی همچون خراسان بزرگ در حقیقت نمادی از مبارزه علنی تاجیک‌ها بر ضد سیاست‌ تک‌قومی حاکم بر افغانستان است.

در سطح جامعه نیز فعالیت‌های زیادی را می‌توان نوعی «نافرمانی مدنی» در مقابل سنت سیاسی حاکم دسته‌بندی کرد؛ مثلا نقد سیاست رسمی حکومت‌های افغانستان در قبال مرز با پاکستان موسوم به «دیورند» برای بیش از نیم قرن یک تابو به شمار می‌رفت و منتقدین این سیاست به شدت سرکوب می‌شدند. این روزها اما، سیاست حکومت در قبال مرز دیورند به سادگی در رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی نقد می‌شود. پشتون‌والی، سلسله آداب و رسومی که قبایل پشتون به آن پایبندند و نقد آن توهین به پشتون‌ها حساب می‌شد، نیز این روزها به راحتی (و گاهی به شکلی غیرمنصفانه) نقد می‌شود. سیاست‌ها، اسناد و چهره‌های تاریخی افغانستان، از مسئله ناقلین و چند و چون استقلال افغانستان و جنگ‌های تاریخی افغان‌ها با نیروهای انگلیسی تا کشتار هزاره‌ها و تبعیض تاریخی که بر این قوم روا داشته شد، از امیرعبدالرحمن‌خان و محمدگل‌خان مهمند گرفته تا علامه حبیبی و کتاب «پته خزانه»، که روزگاری تابوهایی غیرقابل‌پرسش به شمار می‌رفت، از تیغ نقد و حتی هجو غیرپشتون‌ها در امان نیست.

همه این‌ها را می‌توان به نوعی نافرمانی و به چالش کشیدن روایت رسمی حکومت‌های پیشین و امروزی و تلاش اقوام غیرپشتون برای تبارز هویت خود و دست‌یابی به جایگاهی برابر در سیاست و اجتماع افغانستان امروز تلقی کرد.

از طرف دیگر، بخش بزرگی از نسل امروزی پشتون‌ها نیز حساسیت گذشتگان خود را در برابر این تابوها ندارند، هرچند شمار طرفداران سیاست‌های قومی حکومت فعلی و حاکمان پیشین افغانستان کم نیست. با این‌حال، کاهش حساسیت‌های طرف مقابل در مقایسه با حتی دو دهه پیش، به شکل‌گیری تدریجی فضای گفتمان میان اقوام کمک زیادی کرده است.

نقش سیاست‌های ایران در فارسی‌ستیزی

با وجود آن‌چه آمد، فارسی‌ستیزی کماکان یکی از اهرم‌های اصلی حکومت در گسترش سیاست‌های قوم‌محورانه آن است. ذکر این نکته منصفانه است که سیاستمداران پشتون نمی‌پذیرند که سیاست‌های آن‌ها قومی است. استدلال آن‌ها این است که افغانستان نیاز به هویت ملی دارد و از آن‌جا که پشتون‌ها حاکمان سنتی افغانستان‌ (و به تعبیر برخی از سیاستمداران افراطی‌تر – صاحبان اصلی این سرزمین) بوده‌اند، بنابراین، هرگونه هویت ملی باید حول محور هویت و فرهنگ پشتون‌ها باشد. به عبارت ساده‌تر، چنان هویتی باید به سادگی قابل تثبیت و تفکیک از هویت ایرانی‌ها، تاجیک‌ها، ازبیک‌ها، ترکمن‌ها و دیگر اقوام باشد و از آن‌جا که فرهنگ فارسی‌زبان‌ها پاره‌فرهنگی از ایران حساب می‌شود، شکل‌گیری یک هویت ملی پیرامون فرهنگ فارسی‌زبان‌های افغانستان، این کشور را شبیه ایران و در نتیجه مستعد مداخله و نفوذ آن کشور خواهد کرد.

این استدلال، هرچند منطق محکمی ندارد، اما به دلایل متعددی طرفداران زیادی در افغانستان یافته است. یکی از این دلایل تجربه تلخ بخش بزرگی از مهاجران افغان در ایران است که بخشی از شهروندان افغانستان را نسبت به سیاست‌های دولت ایران بدبین کرده و تلاش رژیم ایران برای گسترش حوزه نفوذ آن در خاورمیانه و نیز افغانستان زیر پوشش فعالیت‌هایی مثل امدادرسانی و یا فرهنگی به تشدید بدگمانی انجامیده است. همین عدم اعتماد باعث شده که بخشی از شهروندان عادی و برخی نخبه‌گان فارسی‌زبان اهل افغانستان خطر نفوذ دولت ایران را مهمتر از خطر سیاست‌های قومی دولت خودشان تشخیص دهند و برای مقابله با آن به ابزاری متوسل شوند که ساخته و پرداخته سنت سیاسی حاکم بر افغانستان است؛ ابزاری مثل حفظ مصطلحات ملی، حساسیت به واژه‌ها و یا لهجه فارسی ایران و یا توجیه و دفاع از سیاست‌های قوم‌گرانه حکومت‌های افغانستان با آن‌که در درازمدت می‌تواند به زیان فرهنگ و زبان فارسی تمام شود.

زبان امری سیاسی است، نه ابزار سیاسی

آن‌چه گفته شد می‌تواند نشان دهد که مسئله زبان در افغانستان، مثل باقی کشورهای چندزبانه، یک مقوله پیچیده سیاسی است. «دری» خواندن زبان فارسی به لحاظ تاریخی و ادبی غلط نیست، اما طوری که در بالا آمد، در افغانستان این مسئله سیاسی است و تقریبا هیچ ربطی به ادبیات و تاریخ ندارد. از این‌رو، هر گونه نگرش ناسنجیده در مسئله زبان می‌تواند بالقوه به پیچیده‌تر شدن مناسبات سیاسی و اجتماعی در افغانستان بیانجامد. تجربه بیست سال گذشته نشان می‌دهد که هر بار سیاستمداران افغانستان درباره زبان فارسی اظهار نظری کردند، واکنش‌های گسترده و تفرقه‌انگیزی از سوی موافقان و مخالفان آن موضع به دنبال داشته که اغلب خبرساز شده است.

به عبارت ساده، می‌توان گفت که حساسیت‌ها به زبان فارسی هم بخشی از ویژگی‌های تعامل نوین اقوام در برابر یکدیگر است که گرچه تلخی خود را دارد ولی برای رسیدن به یک اجماع نهایی لازم است. در نتیجه همین تغییر در تعاملات است که نسل جدید سیاستمداران افغانستان کم‌وبیش پذیرفته که جامعه امروز افغانستان نه تنها حاکمیت سنتی تک‌قومی را نمی‌پذیرد بلکه مصرانه به دنبال تثبیت جایگاه برابر هویت و فرهنگ و زبان خود است.

حساسیت‌ها به زبان فارسی هم بخشی از ویژگی‌های تعامل نوین اقوام در برابر یکدیگر است که گرچه تلخی خود را دارد ولی برای رسیدن به یک اجماع نهایی لازم است.

نسل جدید نخبه‌گان سیاسی و اجتماعی افغانستان  از همه جناح‌ها به تدریج به این نتیجه رسیده‌اند که گفتگو و توافق تنها راه‌ پیشرفت به سوی آینده است. در کابل و شهرهای بزرگ افغانستان شمار جوانان فارسی‌زبانی که به خاطر علاقه شخصی و نگرش جدید به کشورشان پشتو یاد می‌گیرند در مقایسه با نسل‌های پیشین – که آموختن زبان پشتو با فرمانی شاهانه اجبار شده بود – بیشتر است. جوان‌های پشتوزبانی که با دوستان فارسی‌زبان خود در کافه‌ها و دانشگاه‌ها به صراحت درباره موضوعاتی مثل دیورند بحث‌ می‌کنند روز به روز افزایش می‌یابد.

در واقع فضای جدیدی که در نتیجه تغییر مناسبات قومی به وجود آمده، در ترکیب با دسترسی بیشتر به تکنولوژی تبادله اطلاعات، انترنت، باعث شده که زبان فارسی به یک امر سیاسی تبدیل شود و نه صرفا یک ابزار سیاسی. حساسیت‌های دو دهه اخیر فارسی‌زبان به فرهنگ و زبان‌شان یک توفیق اجباری نیز به همراه داشت و آن‌ این‌که توجه نسل جدید پشتون‌ را به این حساسیت‌ها جلب کرد. حالا در کابل به سادگی می‌توان جوانان تحصیلکرده‌ای در میان پشتون‌ها یافت که معتقدند نمی‌توان نام زبان بخش بزرگی از جمعیت را تغییر داد و یا آن‌ها را واداشت که دست از فرهنگ و هویت خود بردارند.

«ایران فرهنگی»، نفوذ طبیعی یا سیاسی؟

ایدهٔ ایران فرهنگی بی‌شباهت به ایده خراسان بزرگ در افغانستان نیست. هدف اصلی باورمندان به خراسان بزرگ چیزی جز نافرمانی در برابر سیاست‌های قوم‌محور حکومت‌های افغانستان نمی‌تواند باشد. چرا که اگر احیاء خراسان بزرگ به معنای تشکیل یک کشور سیاسی با این نام باشد، تفاوتی با داعیه «پشتونستان» ندارد. در میان پشتون‌ها هم به طور سنتی گروهی هست که باور دارد پشتون‌های ساکن در دو سمت خط دیورند کشوری به نام پشتونستان تشکیل دهند. مسئله اصلی در این بحث غلط یا درست بودن ایده خراسان بزرگ یا پشتونستان نیست،‌ بلکه عملی بودن این ایده است. حتی هیچ کدام از دو گروه هدف مشخص و روشنی از این داعیه خود ندارند. همین مسئله این گمان را تقویت می‌کند که هر دو ایده صرفا نوعی واکنش سیاسی در برابر وضعیتی مشخص است. داعیه پشتونستان واکنشی در مخالفت با خط دیورند است و خراسان بزرگ نیز واکنشی در برابر اعمال سیاست‌های تبعیض‌آمیز حکومت‌های افغانستان بر فارسی‌زبان‌ها.

با این‌وجود همه داعیه پشتونستان و هم خراسان بزرگ می‌تواند به نفع افغانستان باشد، مشروط به آن‌که هدف مشخص و مرتبطی برای آن تدوین شود. مثلا، پشتونستان بزرگ می‌تواند به معنای ایجاد ساختارها، نهادها و راه‌کارهایی باشد که تبادل فرهنگی، علمی و اجتماعی میان پشتون‌های ساکن در دو سوی مرز دیورند را تسهیل کند. خراسان بزرگ هم می‌تواند ایده‌ای برای تبادل فرهنگی و علمی میان مردمانی باشد که تاریخی مشترک دارند، فارغ از این‌که حالا شهروندان دو یا چند کشور مختلف هستند.

بدیهی‌ است که شهروند پشتون قندهاری که از طریق نهاد فرضی «پشتونستان بزرگ» مثلا در دانشگاه پشاور پذیرش می‌گیرد، نه تبدیل به جاسوس پاکستان خواهد شد و نه به دنبال تجزیه مناطق پشتون‌نشین افغانستان، همان‌طور که دانشجوی فارسی‌زبانی که در دانشگاهی در ایران از طریق نهاد فرضی «خراسان بزرگ» پذیرش می‌گیرد، در خدمت یک رژیم بیگانه قرار نخواهد گرفت.

شهروندان نسل امروز افغانستان پایبند سیاست‌های کهنه و قومی دیروز نیستند و خواستی روشن دارند؛ آن‌ها می‌خواهند به عنوان شهروند کشوری به نام افغانستان به رسمیت شناخته شوند.

ایده ایران بزرگ یا ایران فرهنگی نیز، هرچند هنوز تعریف مشخصی ندارد، اما با هدف فوق می‌تواند کمک بزرگی به افغانستان باشد. چهل سال جنگ زیرساختارهای آموزشی و علمی افغانستان را ویران کرده و بازسازی آن فقط با پول امکان‌پذیر نیست، بلکه به مهارت و دانش لازم نیز احتیاج دارد. ایران تجربه و دانش زیادی در عرصه‌های مختلفی دارد که می‌تواند برای افغانستان حیاتی باشد.

بحث ایران فرهنگی نیازمند یک راهبرد روشن و اهداف مشخص است. آن‌چه در بالا مطرح شد، وضعیت کنونی جامعه افغانستان و حساسیت‌های آن را کم‌وبیش نشان می‌دهد. ناگفته پیداست که رژیم ایران همین حالا نیز به بهانه اشتراکات فرهنگی و زبانی و مذهبی از طریق نهادهای وابسته به دولت فعالیت‌هایی در افغانستان دارد که هدف آن بیشتر از کمک به این کشور، حفظ حوزه نفوذ آن است.

نسل جدید افغان‌ها – فارغ از تعلق قومی و فرهنگی – کم‌کم وارد مرحله جدیدی از مناسبات و اجتماعی می‌شود و در این مرحله است که به تدریج هویت سیاسی و ملی آن‌ها در حال شکل‌گیری است. تثبیت هویت سیاسی از نگرانی‌های اصلی نسل جدید است؛ شهروندان نسل امروز افغانستان پایبند سیاست‌های کهنه و قومی دیروز نیستند و خواستی روشن دارند؛ آن‌ها می‌خواهند به عنوان شهروند کشوری به نام افغانستان به رسمیت شناخته شوند. این هدف و آرزوی آن‌ها را می‌توان در یادداشت‌هایشان روی شبکه‌های اجتماعی دید، در مصاحبه تلویزیونی دختری فارسی‌زبان به زبان پشتو مشاهده کرد، در انتشار کتاب‌ به زبان ازبیکی و پشتو از سوی یک ناشر تاجیک دید. افغانستان امروز، بیش از هر وقت دیگر به کمک همسایه‌های خود نیازمند است، اما این کمک باید حساسیت‌های و نگرانی‌های جامعه نسل جدید افغانستان را در نظربگیرد.

از این جهت است که ایده ایران فرهنگی یا ایران بزرگ باید روشی کاملا متفاوت و سنجیده در تعامل خود با فارسی‌زبان‌های افغانستان روی دست گیرد تا بتواند به شکلی موثر به تقویت پیوند میان جامعه فارسی‌زبان دست یابد.

________________

این مقاله در «دفتر ایران فرهنگی»، همراه با مجموعه‌ای از مقالات نویسندگان فارسی‌زبان با موضوع «ایران فرهنگی» از سوی نشریه آسو و به کوشش مهدی جامی منتشر شده است. این دفتر را می‌توانید اینجا مطالعه و یا دانلود کنید. 

بی‌بی‌سی‌‌ می‌خواهد با تقسیم زبان مخاطبانش به آن‌ها نزدیک شود؟

این واقعیتی انکارناپذیر است که شماری از مردم افغانستان به درستی یا به اشتباه باور دارند که «دری» یک زبان جدا از «فارسی‌» است و در مقابل گروهی دیگر، که شمارشان اگر بیشتر از گروه اول نباشد، به هیچ وجه کمتر نیست، بر این باورند که «دری» و «فارسی» یک زبان است. این گروه باور دارد آن‌چه افغانستان را از ایران و تاجیکستان، دو کشور دیگر فارسی‌زبان جدا می‌سازد، هویت سیاسی‌ست و نه هویت زبانی و یا حتی فرهنگی.

بنابراین، صورت ساده‌ی مسئله این است که دو گروه عمده‌ اجتماعی در افغانستان بر سر این موضوع رو در روی هم قرار‌ گرفته‌ و هر کدام دلایل خود را دارند. حتی یک روزنامه‌نگار تازه‌کار نیز در چنین شرایطی می‌داند که منطق و اخلاق و معیارهای حرفه‌ای روزنامه‌نگاری حکم می‌کند که پیوستن او به یکی از دو گروه ناقض بی‌طرفی حرفه‌ای او خواهد بود و روزنامه‌نگار باید تمام تلاش خود را به خرج دهد که طرفدار یا مخالف هیچ‌یک از دو گروه جلوه نکند.

اما مینه بکتاش، رئیس بخش افغانستان در بی‌بی‌سی در پیام رسمی خود روی صفحه‌ی  فیسبوک این بخش نه تنها به این منطق ساده توجهی ندارد، بلکه به صراحت وعده تغییر نام دیگر بخش‌های مرتبط با بی‌بی‌سی افغانستان را به «بی‌بی‌سی دری» داده است.  خانم بکتاش با این پیام به صراحت اعلام می‌کند که در این قضیه حساس زبان بی‌طرف نیست و مخاطب (با نادیده‌ گرفتن ایرادات نگارش فارسی پیام) به این نتیجه می‌رسد که ایشان متعلق به گروهی‌‌ست که باور دارد «دری» زبانی متفاوت از فارسی‌ست.

از نظر حرفه‌ای، همین باور به تنهایی کافی‌ست که صلاحیت خانم بکتاش برای ریاست بر این بخش زیر سوال رود. چطور می‌توان به بی‌طرفی و درستکاری مجموعه‌ای باور داشت که مدیر آن به صراحت اعلام می‌کند که «دری» زبانی متفاوت از فارسی‌ست و به این‌صورت، رای و دیدگاه حداقل نیمی از مخاطبان آن مجموعه را نادیده می‌گیرد؟

همزمان، اشاره خانم بکتاش در این پیام به این‌که «دری به عنوان یکی از زبان‌های رسمی افغانستان در قانون اساسی آن کشور درج است» هم به نظر ناصادقانه و حتی موذیانه می‌آید. به این جهت که اگر قرار بر این باشد که رسانه‌های بین‌المللی و معتبری مثل بی‌بی‌سی مطابق به قوانین کشورهای محل سکونت مخاطبان‌شان کار کنند، پس بخش فارسی هم باید قوانین سانسور در ایران را رعایت کند. در حالی که چنین نیست. جای تعجب خواهد داشت که رئیس بخش أفغانستان بی‌بی‌سی بعد از حدود بیست سال و اندی کار در بی‌بی‌سی هنوز نداند که این سازمان از نظر حقوقی و قانونی چگونه کار می‌کند.

چطور می‌توان به بی‌طرفی و درستکاری مجموعه‌ای باور داشت که مدیر آن به صراحت اعلام می‌کند که «دری» زبانی متفاوت از فارسی‌ست و به این‌صورت، رای و دیدگاه حداقل نیمی از مخاطبان آن مجموعه را نادیده می‌گیرد؟

اشاره خانم بکتاش به این‌که «بی‌بی‌سی برای نزدیک شدن به مخاطبان باید به شیوه و لهجه خودشان حرف بزند» هم از منطق لازم برخورددار نیست. در افغانستان (همانند ایران و تاجیکستان) مردم به «لهجه‌ها»‌ و شیوه‌های گوناگونی حرف می‌زنند. گاهی برای یک کابلی درک گویش فارسی هراتی و یا فارسی هزارگی دشوار است. آیا بی‌بی‌سی افغانستان برای نزدیک شدن به مخاطبانش بخش‌های هراتی و بدخشانی و هزارگی را نیز اضافه خواهد کرد؟

افزون براین، استدلال دیگر مدیران که واژه‌ی «دری» در آثار شاعرانی مثل حافظ و سعدی برای اشاره به زبان فارسی به کار رفته، استدلالی سطحی و مصادره‌به‌مطلوب کلام آن شاعران است؛ چرا که صدها واژه‌ی دیگر نیز در آثار آن شاعران می‌توان یافت که همین مدیران، آن واژه‌ها را «ایرانی» می‌دانند و کاربرد آن‌ها را خلاف «ترمنالوجی» ملی.

نقض منطقی چنین استدلال‌های آمیخته با تعصب دشوار نیست. اصولا از یک روزنامه‌نگار باسابقه و مسئول یک بخش انتظار می‌رود که حداقل استدلالی محکم‌تر ارائه کند. اما پرسش اصلی این‌جاست که چرا بی‌بی‌سی افغانستان با قبول ریسک متهم شدن به نقض بی‌طرفی حرفه‌ای از سال‌ها پیش اصرار داشته که نام این مجموعه را به «بخش دری» تغییر دهد؟ این کار چه سودی برای مدیران دارد؟ و چه زیانی برای مخاطبان؟

بررسی تاریخچه و وضعیت مدیریتی حاکم بر بی‌بی‌سی افغانستان، می‌تواند به تحلیل و فهم تصمیم‌ اخیر مدیران این بخش برای تغییر نام صفحه‌ی فیس‌بوک بی‌بی‌سی افغانستان به «بی‌بی‌سی دری» کمک کند.

«زبان دری» مورد نظر بی‌بی‌سی؟

شبیه‌سازی افغانستان در درون بی‌بی‌سی

ایده‌ی ایجاد بخشی جدا برای افغانستان در بی‌بی‌سی و جدایی آن از بخش فارسی در سال ۲۰۰۳ هدفی معقول داشت؛ این‌که بی‌بی‌سی به عنوان یک رسانه‌ی معتبر بهتر بتواند با مشخصاً مخاطبان افغان (یا افغانستانی) خود در داخل و خارج از این کشور ارتباط برقرار کند.  در کنار آن، منطقی بود که بی‌بی‌سی پشتو که در اوایل دهه ۱۹۸۰ ایجاد شده بود، به نحوی زیر مدیریت بخش‌تازه تاسیس «بی‌بی‌سی برای افغانستان» که کم کم به «بی‌بی‌سی افغانستان»‌ موسوم شد، قرار گیرد.

این تغییر نسبتا بزرگ، بالقوه می‌توانست به بهبود کیفیت برنامه‌های بی‌بی‌سی برای افغانستان بیانجامد. چرا که تشکیل این بخش و داشتن فرکانس‌های جداگانه رادیویی، فرصت آن را فراهم می‌کرد که بی‌بی‌سی محتوای رسانه‌ای مناسب نیاز مخاطبانش در افغانستان (و نیز شهروندان این کشور در خارج) تولید کند.

اما کارمندان ارشد «دری‌زبان» تشکیل بی‌بی‌سی افغانستان را «رهایی از یوغ بخش فارسی و ایرانی‌ها» به حساب می‌آوردند و  تمام تلاش‌ آن‌ها این بوده که از هر راه ممکن این رهایی و «جدا بودن» بخش افغانستان از ایران را به رخ همه، از جمله مخاطبان خود بکشند. کارمندان «پشتوزبان»‌ هم که سال‌ها زیر نظر مدیرانی از «مناطق قبایلی پاکستان»‌ کار کرده بودند، با تشکیل بخش افغانستان، نه تنها مستقل می‌شدند که به دلیل تغییر ساختار، حالا این همکاران پشتون پاکستانی بودند که زیر نظر آن‌ها باید کار می‌کردند.

تقسیم زبان به «دری» و «فارسی» تبدیل شد به سنگی که مدیران با آن می‌توانستند دو گنجشک بزنند: از یک‌سو بخش افغانستان را از بخش فارسی کاملا جدا سازند و مدیریت کامل را بر عهده گیرند و از سوی دیگر، از بخش تازه تشکیل به عنوان ابزاری برای پیش‌برد اهداف قومی و سیاسی خود استفاده کنند.

در این گیرودار، طبیعی‌ست که زبان – یا دقیق‌تر تقسیم زبان به «دری» و «فارسی» – تبدیل شد به سنگی که مدیران با آن می‌توانستند دو گنجشک بزنند: از یک‌سو بخش افغانستان را از بخش فارسی کاملا جدا سازند و مدیریت کامل را بر عهده گیرند و از سوی دیگر، از بخش تازه تشکیل به عنوان ابزاری برای پیش‌برد اهداف قومی و سیاسی خود استفاده کنند.

مدیران بخش بی‌بی‌سی برای أفغانستان همه متعلق به نسل گذشته‌اند؛ دوران کمونیسم و اسلامیسم و آرمان‌گرایی‌های غیردموکراتیکی که لازمه‌ی آن نه یکدیگرپذیری و کثرت‌گرایی، بلکه حذف و «یکسان‌سازی» بود. بدیهی‌ست که مدیران بی‌بی‌سی حق داشته و دارند که به هر‌آن‌چه خوش‌می‌دارند، باور داشته باشند. اما واقعیت این است که نحوه‌ی مدیریت بی‌بی‌سی افغانستان تاکنون مبتنی بر همین باور‌های قدیمی و کهنه و ناکارآمد است. آن‌ها تشکیل بخش أفغانستان در بی‌بی‌سی را (همچون رسانه‌های داخلی دولتی در افغانستان) فرصتی برای پیشبرد همان اهداف سیاسی و قومی ناکارآمد دوران خلق و پرچم و مجاهدین می‌دانند.

اما این فقط ذهنیت قدیمی و دست‌وپاگیر نبود که بی‌بی‌سی افغانستان را از هدف اصلی آن دور کرد؛ این بخش از همان آغاز تشکیل خود با چالشی بزرگ دیگری نیز روبرو شد که بی‌شباهت به چالش دیرینه و تاریخی سیاسی در افغانستان نیست: اینکه چه کسی (یا کدام قوم) در راس هرم قرار داشته باشد: مدیران «دری‌زبان» که از زیر یوغ ایرانی‌ها آزاد شده بودند، یا مدیران پشتوزبان که از زیر یوغ پشتون‌های مناطق قبایلی. با این‌حال، هر دو دسته،‌ که خود را وارث برحق مدیریت بر بخش افغانستان می‌دانستند، در یک موضوع موافق بودند:‌ و آن‌ اینکه بخش افغانستان نه به عنوان یک «بخش» بلکه باید به عنوان یک «زبان مجزا» به رسمیت شناخته شود.

برای درک بهتر این موضوع باید روشن ساخت که بخش‌های مختلف بی‌بی‌سی جهانی، به زبان‌های متفاوت تقسیم می‌شوند و نه به کشورها. مثلا بخش ازبیکی هم برای ازبکستان برنامه پخش می‌کند و هم برای مخاطبان ازبیک در افغانستان. این‌جا هم نمی‌توان انتظار داشت که بی‌بی‌سی بخشی خاص برای زبان ازبیکی خاص افغانستان به وجود آورد. در مورد زبان‌هایی مثل اسپانیایی و فرانسوی نیز (که شمار مخاطبان بسیار بیشتری را تحت پوشش قرار می‌دهند) سیاست مشابهی وجود دارد.

ولی وضعیت سیاسی افغانستان و نیاز رسانه‌ای متفاوت آن ایجاب می‌کرد که بخش افغانستان در پوشش رسانه‌ای خود مستقل‌تر عمل کند، هرچند در عمل، بخش‌هایی از «بخش افغانستان» (مثلا صفحه‌ی افغانستان روی وبسایت بی‌بی‌سی فارسی) زیر مدیریت کلی بخش فارسی‌ باقی‌ماند. گرچه همکاران افغان در ترتیب و تهیه‌ی مطالب مطابق با نیاز مخاطبان خود دست باز دارند.

این حد از استقلال هدف اولیه بی‌بی‌سی از تشکیل بخش افغانستان، یعنی تولید محتوای مناسب برای مخاطبان این کشور را به شکلی حرفه‌ای و مطابق به معیارهای بی‌بی‌سی برآورده می‌کرد (و می‌کند)، اما برای ارضاء گرایش‌های سیاسی و قومی مدیران «دری‌زبان» و «پشتوزبان» این بخش کافی نبوده است.

تلاش کارمندان ارشد بخش پشتو نیز همواره تعیین سیاست‌ها، به ویژه مسائل مرتبط با زبان فارسی افغانستان بوده است. باری، مدیری از بخش پشتو اصرار داشت که در خبر استیضاح پرویز مشرف (در سال ۲۰۰۷) از واژه «عزل» به جای استیضاح استفاده کنیم و استدلال شگفتی‌برانگیزش نیز این بود که اولا در عربی به جای استیضاح، عزل می‌گویند و دوما، این استیضاح درهرحال به عزل پرویز مشرف خواهد انجامید. واقعیت اما جای دیگری بود؛ این‌که در بخش افغانستان از «واژه‌های ایرانی» نباید استفاده شود. حتی اگر قرار باشد به جای واژه‌ای قبول شده و رسمی استیضاح واژه‌ی کاملا غلط به کار رود. نمونه‌های مثل این دعوای روزانه برخی از کارکنان بخش افغانستان با مدیران بود.

هرچند مدیران «پشتو زبان» و «دری‌زبان» در مثله کردن زبان فارسی همواره همدست بوده‌اند، اما رابطه‌ی میان آن‌ها فراسوی این هدف مشترک، خالی از جنجال‌ها و رقابت‌های ناسالم قومی نبوده است؛

هرچند مدیران «پشتو زبان» و «دری‌زبان» در مثله کردن زبان فارسی همواره همدست بوده‌اند، اما رابطه‌ی میان آن‌ها فراسوی این هدف مشترک، خالی از جنجال‌ها و رقابت‌های ناسالم قومی نبوده است؛ رقابت‌هایی که به افت شدید کیفیت کاری و حرفه‌ای محتوای بی‌بی‌سی افغانستان انجامیده و تنها دلیلی که این افت اغلب از سوی مدیران ارشد سرویس جهانی بی‌بی‌سی نادیده گرفته می‌شود این‌ است که آن‌ها هم دیگر تمایلی به مداخله (که می‌تواند روابط کاری و مدیریتی را پیچیده‌تر کند) نداشته‌اند. نادیده گرفتن هرج و مرج حاکم بر بخش أفغانستان هزینه‌ای به مراتب کمتر از رسیدگی به این وضعیت دارد. چرا که گزینه‌ی دوم پای بسیاری از مدیران سرویس جهانی را نیز به میان می‌کشد.

 افزون براین، سازمان بی‌بی‌سی از معدود نهادهایی در بریتانیاست که هنوز هم با شیوه‌ی مدیریتی بسیار قدیمی و سنتی اداره می‌شود. اساس این مدیریت بالا به پایین است کارمندان فقط می‌توانند با مافوق خود (یا Line Manager) در ارتباط باشد. بنابراین حتی اگر شکایتی از مدیر خود داشته باشد، اغلب همان مدیر است که در رسیدگی به آن شکایت نقش اصلی را خواهد داشت.

من ده سال با سازمان‌های بین‌المللی از جمله سازمان ملل متحد، و نزدیک به هفت سال با بی‌بی‌سی افغانستان کردم و تجربه شخصی من این بوده که در مقایسه با دیگر سازمان‌ها،‌ محیط کار بی‌بی‌سی در کل،‌ و بی‌بی‌سی افغانستان به طور ویژه، اغلب غیرحرفه‌ای‌ و ناشفاف است. در طول سالیانی که در این بخش از بی‌بی‌سی کار کردم موارد بی‌شماری از تبعیض،‌ ارعاب و تهدید، سوءاستفاده از وضعیت کارمندان، فساد اداری (مثل خویشخوری یا نپوتیزم) را دیده‌ام. ولی شکایت از این وضعیت هیچ‌وقت به جایی نرسیده است.

مدیریت بی‌بی‌سی افغانستان بی‌شباهت به مدیریت حاکم بر گروه‌های تبهکار نیست؛ در این گروه‌‌ها نیز فقط وفادارترین افراد به روسای باند می‌توانند وارد حلقه‌ی مدیریت شوند. در بی‌بی‌سی افغانستان نیز کارمندان فقط به شرط وفاداری مطلق به مدیران به ترفیع اداری دست می‌یابند و کارکرد و مهارت و دانش حرفه‌ای آن‌ها نقشی در این زمینه ندارد. به سادگی می‌توان کارمندانی را یافت که با وجود کم‌سوادی بعد از دو یا سه سال به تیم مدیران پیوسته‌اند و نیز کسانی که با وجود تحصیلات دانشگاهی مرتبط با کار خود و سابقه ده ساله یا پانزده‌ساله، عملا در همان رتبه‌ای کار می‌کنند که ده یا پانزده سال پیش کار خود را با آن آغاز کردند.

مدیریت بی‌بی‌سی افغانستان بی‌شباهت به مدیریت حاکم بر گروه‌های تبهکار نیست؛ در این گروه‌‌ها نیز فقط وفادارترین افراد به روسای باند می‌توانند وارد حلقه‌ی مدیریت شوند. در بی‌بی‌سی افغانستان نیز کارمندان فقط به شرط وفاداری مطلق به مدیران به ترفیع اداری دست می‌یابند

با وجود آن‌که بخش مدیریت نیروی انسانی بی‌بی‌سی مکانیزم‌های اداری لازم برای رسیدگی به شکایات را فراهم کرده، اما در عمل، مدیران بخش می‌توانند بسیار به سادگی این روند را تحت تاثیر قرار دهند و (تجربه‌ی شخصی من این بوده که) آن‌ها مصون از هرگونه بازخواستی، کارمندان ناراضی از وضعیت را تهدید به اخراج می‌کنند. بی‌جهت نیست که سال گذشته، پس از علنی‌ شدن رسوایی‌های آزار جنسی گسترده در سازمان بی‌بی‌سی، مدیران ارشد بی‌بی‌سی هم اعتراف کردند که مکانیزم رسیدگی به شکایات در این سازمان کارآمد نیست. در نظرسنجی که خود بی‌بی‌سی با کارمندانش انجام داد بیش از نیمی از آن‌ها (۵۱ درصد) گفتند که باور ندارند شکایت آن‌ها به جایی برسد. و نیز جای تعجب نیست که در سازمان بزرگی مثل بی‌بی‌سی، افرادی به راحتی قادر باشند از موقف اداری خود برای بهره‌برداری شخصی و یا به منظور پیشبرد اهداف سیاسی و قومی سوءاستفاده کنند.

بی‌بی‌سی افغانستان احتمالا بدترین نمونه از سوءمدیریت در این سازمان است و عملکرد مدیران این بخش به شدت به اعتبار این سازمان ضربه زده است. پیش از این نیز موارد زیادی از زن‌ستیزی، قوم‌گرایی و تبعیض، تهدید و ارعاب کارمندان و حتی اتهاماتی مبنی بر جانبداری بی‌بی‌سی از طالبان و افراط‌گرایی به رسانه‌های بریتانیا راه پیدا کرد.

زبان، سیاست و قومیت

واقعیتی که اکثر قریب به اتفاق شهروندان افغانستان به آن آگاهند این است که زبان در این کشور همواره سیاسی و قومی بوده است. «فارسی» یا «دری» معضل امروز و دیروز نیست، بلکه سابقه‌ای دیرینه در تاریخ افغانستان دارد و هر از گاهی به شکلی تبارز یافته است. بنابراین، بحث‌ و جدل‌ها در این مورد «احساساتی موقت» نیست که بعد از مدتی فروکش کند. بلکه شبیه آتشی زیر خاکستراست که در دوره‌ای دیگر ویران‌گرانه‌تر از قبل سربرخواهد داشت.

«بی‌بی‌سی افغانستان» به این دلیل نامی مناسب برای این بخش است که اشاره به «فارسی» یا «دری» ندارد و از این‌رو، حداقل از بیرون به مخاطب بی‌طرفی حرفه‌ای این بخش را القاء می‌کند.

آتش این دوره از اختلافات زبانی و قومی را کریم خرم، وزیر اطلاعات و فرهنگ پیشین در دوره‌ی حامد کرزی، در سال ۲۰۰۸ برافروخت و با توبیخ ناحق یکی از کارمندان تلویزیون ملی افغانستان به خاطر کاربرد واژه‌های «دانشگاه» و «دانشجو» جنجالی به پا کرد که تا بحال ادامه دارد. تصمیم اخیر بی‌بی‌سی افغانستان برای تغییر نام خود به بی‌بی‌سی دری نیز بخشی از تلاش‌های مشابه قوم‌گرایه و سیاست دیرینه برتری‌جویی قومی با توسل به «یکسان‌سازی‌» و نادیده‌انگاشتن هویت‌های متنوع فرهنگی و قومی در افغانستان است. یادآوری این نکته نیز به جاست که تقریبا همه‌ی مدیران بی‌بی‌سی افغانستان در جنجالی که کریم خرم به پا کرد، به صراحت طرف او را گرفتند و عمدا تلاش کردند اعتراضات گسترده نسبت به عملکرد وزیر را کم‌اهمیت جلوه دادند. این قضیه حتی در بی‌بی‌سی نیز تبدیل به جنجالی داخلی شد.

ناگفته پیداست که ‌مدیران این بخش از حساسیت‌ّهای مرتبط با تغییر نام بخش به «بی‌بی‌سی دری» آگاه هستند. «بی‌بی‌سی افغانستان» به این دلیل نامی مناسب برای این بخش است که اشاره به «فارسی» یا «دری» ندارد و از این‌رو، حداقل از بیرون به مخاطب بی‌طرفی حرفه‌ای این بخش را القاء می‌کند. ولی طبیعی‌ست که این«بی‌طرفی» در واقع مانعی بر سر راه اهداف و انگیزه‌های قومی و سیاسی مدیران بخش افغانستان به حساب می‌آمد.

افزون بر این‌ها، بی‌بی‌سی افغانستان آگاهانه و به شکلی جانبدارانه وارد میدانی شده که به کار حرفه‌ای آن هیچ ربطی ندارد. بی‌بی‌سی افغانستان صلاحیت لازم آکادمیک و حرفه‌ای برای تصمیم‌گیری در این مورد که آیا زبان رایج در افغانستان را باید «دری» نامید یا «فارسی» ندارد و این نام‌گذاری کمکی به بهبود کیفیت تولیدات رسانه‌ای این بخش و یا بهبود رابطه آن با مخاطبانش نمی‌کند؛ به ویژه با توجه به این واقعیت که کم‌سوادی مدیران و برخی از کارکنان این بخش و کیفیت غیرحرفه‌ای محتوای رسانه‌ای‌ تولید شده در بی‌بی‌سی افغانستان اغلب مضمون بذله‌گویی‌های مخاطبان هوشمند و نکته‌سنج آن در شبکه‌های اجتماعی می‌شود.

اخیرا گلبدین حکمتیار انتقاد کرد که رسانه‌ها واژه‌های «ایرانی» به کار نبرند و از «زبان دری» استفاده کنند. هرچند همزمانی تقریبی اقدام بی‌بی‌سی در تغییر نامش به «دری»  با این اظهارات حکمتیار می‌تواند کاملا تصادفی باشد،‌ اما انگیزه‌های پشت این این دو یکی‌ست.

در سال ۲۰۱۶، بی‌بی‌سی در عملکردی غیرحرفه‌ای، ساعاتی پس از حمله تروریستی طالبان به اتوبوس حامل خبرنگاران افغان در کابل که هفت کشته برجای گذاشت، مصاحبه‌ای با ذبیح‌الله مجاهد، سخنگوی طالبان را پخش کرد و به این گروه تروریستی تریبون داد تا از طریق بی‌بی‌سی دیگر خبرنگاران را نیز تهدید به مرگ کنند. کمپینی که در اعتراض به این عملکرد بی‌بی‌سی آغاز شد، سرانجام سرویس جهانی بی‌بی‌سی را وادار به عذرخواهی رسمی و قبول اشتباه حرفه‌ای بی‌بی‌سی افغانستان در پوشش خبری آن‌ حمله تروریستی کند.

این اشتباه حرفه‌ای شاید ناشی از سوءقضاوت یکی از کارمندان یا مدیران بخش بود و بنابراین قابل چشم‌پوشی. تغییر نام بی‌بی‌سی افغانستان به بی‌بی‌سی دری اما فقط یک اشتباه نیست،؛ اقدامی‌ست عامدانه و از قبل‌برنامه‌ریزی شده با اهداف سیاسی و قومی. اخیرا گلبدین حکمتیار، جنگسالار متهم به جنایات جنگی، انتقاد کرد که رسانه‌ها واژه‌های «ایرانی» به کار نبرند و از «زبان دری» استفاده کنند. و هرچند همزمانی تقریبی اقدام بی‌بی‌سی در تغییر نامش به «دری»  با این اظهارات حکمتیار می‌تواند کاملا تصادفی باشد،‌ اما انگیزه‌های پشت این این دو یکی‌ست.

ما حق آن را داریم که دست روی دست بگذاریم و به این قضیه اهمیتی ندهیم. در نهایت تصامیم مدیران بی‌بی‌سی هیچ تاثیری در زندگی شخصی ما نخواهد داشت. و یا می‌توانیم با استدلال منطقی و احترام متقابل به نظرات یکدیگر گوش کنیم و موافق یا مخالف هم باشیم. فرقی نمی‌کند که ما به عنوان مخاطبان بی‌بی‌سی زبان خود را «دری» بنامیم یا «فارسی». قرار نیست ما هم مثل مدیران بی‌بی سی به دنبال اجرای سیاست «یکسان‌سازی» باشیم و در پی حذف دیگری. مهم این‌ است که به عنوان مخاطبان بی‌بی‌سی اجازه ندهیم که کژاندیشانی متعصب با سوءاستفاده از امکانات و منابعی که قرار است برای اطلاع‌رسانی حرفه‌ای و بی‌طرف به کار رود،‌ به تشدید اختلافات زبانی و قومی در افغانستان بپردازند.