با افزایش تحولات امنیتی در خاور میانه و نقشآفرینی فزایندهی بازیگران غیردولتی به ویژه پس از «طوفان الاقصی»، روندهای سیاسی و گفتمانهای امنیتی منطقه دچار دگرگونی بنیادین شده است. فرایند «امنیتیسازی» به عنوان یک ابزار سیاسی، از سوی برخی دولتهای منطقه در قالب طرحهای راهبردی دنبال میشود. لبنان و عراق، با دولتهای شکنندهای که بخشی از ساختار شان متکی به جریانهای مسلح غیردولتی است، به صحنههای مهم این بازی امنیتی تبدیل شده اند. تلاشها برای خلع سلاح حزبالله یا کاهش نفوذ سیاسی و نظامی آن، به سالها پیش بر میگردد؛ اما اکنون حزبالله لبنان در مرکز روند «امنیتیسازی» دولت شکنندهی این کشور قرار گرفته است. این طرح، بیشتر برگرفته از فشارها و اهداف خارجی است تا خواست ملی شهروندان لبنان. بیروت و متحدان بینالمللی آن، با امنیتیسازی حزبالله، آن را به عنوان تهدیدی در برابر امنیت ملی و ساختار امنیتی منطقه بازنمایی میکنند؛ در حالی که بخش بزرگی از جامعه شیعه و متحدان حزبالله، این روند را تضعیف قدرت دفاعی در برابر تهدیدات خارجی به ویژه، اسرائیل میدانند. به همین دلیل، تلاش دولت لبنان و متحدان غربی آن برای خلع سلاح حزبالله، در واقع تلاشی برای تغییر موازنه قدرت داخلی و منطقهای به نفع بازیگران خارجی است. در این چارچوب، سفر علی لاریجانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران، به بیروت و دیدار با رهبران حزبالله و رییسجمهور لبنان، نشاندهندهی اهمیت نقش قدرتهای منطقهای در مهار یا حمایت از جریانهای مسلح غیردولتی است. ایران از طریق تعاملات، با حمایت از حزبالله، تلاش میکند تأثیر «امنیتیسازی» غرب و متحدان لبنان را کاهش دهد. با آنکه سفر آقای لاریجانی با انتقادهای برخی از فعالان سیاسی و رسانههای لبنان مواجه شد، اما این مقام بلندپایهی تهران، در دیدار با جوزف عون، بر حمایت از موضع دولت لبنان در سطح دیپلماتیک تأکید کرد.
امنیتیسازی
نظریه «امنیتیسازی»، یکی از مهمترین دستآوردهای مکتب کپنهاگ در مطالعات امنیتی است. بر اساس این دیدگاه، امنیت نه یک امر عینی، بل که پدیدهای «برساخته اجتماعی» است که از طریق گفتمان سیاسی ایجاد میشود. به عبارت دیگر، زمانی که یک بازیگر سیاسی مانند دولت یا رهبران سیاسی، یک موضوع را به عنوان «تهدیدی وجودی» معرفی کنند و مخاطب نیز این تعریف را بپذیرد، آن موضوع «امنیتیسازی» میشود (Buzan, Waever, & de wilde, 1998). نظریه امنیتیسازی، برگرفته از مکتب کپنهاگ، معتقد است، یک موضوع وقتی «امنیتی» میشود که کنشگر سیاسی با گفتمان خاص، آن را به تهدیدی وجودی برای بقای دولت یا جامعه تبدیل کرده و اقدامهای فوقالعاده را توجیهپذیر کند. در این دیدگاه، امنیتیسازی به معنای خروج یک پدیده از وضعیت عادی و ورود آن به وضعیت فوقالعاده است، به گونهای که پدیدههای عمومی و غیر امنیتی، به ابزاری برای تحقق اهداف سیاسی تبدیل شوند. در چارچوب این نظریه، امنیتیسازی یک کنش گفتاری است؛ کنشگری به مخاطبان اعلام میکند که یک پدیده، تهدیدی وجودی است و باید سیاستهای فوقالعاده برای مهار آن اتخاذ شود. پذیرش این اعلام توسط مخاطبان، زمینه اجرای سیاستهای خارج از چارچوب عادی را فراهم میکند. در لبنان، امنیتیسازی حزبالله به وضوح نشان میدهد که دولت شکننده و متحدان خارجی آن، این حزب را تهدیدی برای ثبات داخلی و نظم منطقهای بازنمایی میکنند تا استفاده از روشهای قانونی و قهری ممکن، به خلع سلاح حزبالله اقدام کنند. فرایند امنیتیسازی همواره به اقدام گفتاری وابسته است. این اقدام گفتاری به بازیگر اجازه میدهد که برای مقابله با تهدید ادعایی، اقدامهای فوقالعاده و خارج از هنجارهای عادی سیاستگذاری را توجیه کند. به همین دلیل، امنیتیسازی را میتوان شکلی از قدرت گفتمانی دانست که مرز میان سیاست عادی و سیاست امنیتی را بازتعریف میکند (Wæver,1995). با این حال، پژوهشگران متأخر به ابعاد انتقادی این نظریه نیز پرداخته اند. برای مثال، بالزاک (۲۰۰۵) تأکید میکند که امنیتیسازی صرفاً یک عمل گفتاری ساده نیست، بل که به زمینه سیاسی، بافت اجتماعی و پذیرش مخاطب وابسته است. این رویکرد گستردهتر، امکان بررسی بهتر امنیتیسازی در زمینههای خاص مانند خاورمیانه را فراهم میسازد که در آن عوامل هویتی، ایدیولوژیک و ساختار قدرت منطقهای، نقشی اساسی ایفا میکنند.
خلع سلاح یا تغییر موازنه؟
تلاشها برای خلع سلاح حزبالله لبنان، اغلب در چارچوب «امنیتیسازی» مطرح شده است. پس از جنگ ۲۰۰۶ و بحرانهای سیاسی بعدی، بازیگران سیاسی لبنانی و ذینفعان بینالمللی مکرراً سلاحهای حزبالله را به عنوان تهدیدی وجودی علیه حاکمیت دولت لبنان و ثبات منطقهای ترسیم کردند. با معرفی زرادخانه حزبالله به عنوان عاملی که اقتدار دولت را تضعیف میکند و امکان اقدام نظامی یکجانبه را فراهم میسازد، این بازیگران تلاش کردند اقدامهای سیاسی و حقوقی فوقالعادهای را برای محدودکردن نقش نظامی آن توجیه کنند (Norton, 2007).
با این حال، حزبالله در برابر این فشارها مقاومت کرده و از طریق ایجاد یک روایت متقابل، سلاحهای خود را به عنوان ابزاری ضروری برای دفاع ملی در برابر اسرائیل و دیگر تهدیدهای خارجی بازنمایی کرده است؛ روایتی که موجب «غیرامنیتیسازی» مطالبات خلع سلاح در میان پایگاه اجتماعی اصلی آن شده است. با تشکیل دولت جدید لبنان و رویکارآمدن کابینه نواف سلام، تلاشها برای انحصار سلاح و کاهش توان نظامی حزبالله شدت گرفت. حزبالله، که بخش مهمی از ساختار نظامی و سیاسی لبنان را شکل میدهد، در گفتمان امنیتی دولت و متحدان غربی آن، به عنوان تهدیدی برای امنیت ملی و منطقه بازنمایی شده است. تصویب طرح خلع سلاح حزبالله، با فشار امریکا و در چارچوب سیاست تغییر موازنه قدرت داخلی، یکی از مهمترین اقدامهای دولت لبنان به شمار میرود. تام باراک، سفیر امریکا در ترکیه و نماینده ویژه در امور سوریه، از تصویب این طرح تقدیر کرد و بر ضرورت عملیاتیشدن آن تا پایان سال روان تأکید کرد. این اقدام، بخشی از تلاش گسترده برای محدودسازی نفوذ حزبالله در ساختار امنیتی لبنان و منطقه است. ترورهای راهبردی رهبران این حزب در سالهای اخیر نیز، نشان میدهد که تغییر موازنه قدرت، هدفی مداوم و استراتژیک بوده است. با وجود کاهش توان حزبالله در سطح منطقهای در پی تحولات یک سال پسین، این جریان هنوز در محیط داخلی لبنان جریان تعیینکنندهای است و نفوذ اجتماعی و سیاسی آن به ویژه در میان شیعیان باقی است. بنا بر این، خلع سلاح حزبالله تنها به کاهش توان نظامی و به عنوان یک مسئلهی داخلی محدود نمیشود، بل که بخشی از رقابت استراتژیک قدرت در محیط داخلی و منطقهی خاور میانه تلقی میشود.
خلع سلاح حزبالله چرا عملیاتی نیست؟
طرح خلع سلاح حزبالله، اگرچه از سوی دولت لبنان و با حمایت مستقیم متحدان غربی به تصویب رسیده است، با مجموعهای از موانع ساختاری، سیاسی و اجتماعی روبهروست که امکان اجرای کامل آن را در وضعیت فعلی تقریباً غیرممکن میکند. قدرت اجتماعی و سیاسی حزبالله در لبنان، به ویژه در میان جامعه شیعه، بسیار گسترده است. این جریان نه تنها ساختار نظامی مشخص و سازمانیافتهای دارد، بل که شبکه گستردهای از نهادهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را نیز در اختیار دارد که بخشی از مشروعیت داخلی آن را تضمین میکند. حذف سلاح حزبالله بدون توافق گستردهی داخلی، میتواند به بحران داخلی و حتا فروپاشی دولت منجر شود؛ کما این که دبیرکل حزبالله به صراحت هشدار داده است. نفوذ منطقهای و پایگاه مردمی و مهمتر از همه، حمایت خارجی حزبالله مانع مهمی بر سر اجرای خلع سلاح این گروه است. ایران به عنوان حامی استراتژیک حزبالله، از طریق حمایت سیاسی و دیپلماتیک، توانایی این جریان را برای مقاومت در برابر فشارهای داخلی و بینالمللی افزایش داده است. هر گونه اقدام عملی دولت لبنان در برابر حزبالله، به سرعت با واکنش منطقهای و داخلی مواجه خواهد شد و میتواند امنیت و ثبات داخلی لبنان را بیش از پیش تضعیف کند.
مشروعیت مردمی حزبالله در لبنان عمیقاً در نقش دوگانه آن به عنوان یک جنبش مقاومت علیه اسرائیل و یک نهاد ارائهدهنده خدمات اجتماعی ریشه دارد. حزبالله فراتر از فعالیتهای نظامی خود، شبکههای گستردهای از مدارس، بیمارستانها و مؤسسههای رفاهی ایجاد کرده است، به ویژه در مناطق شیعهنشین مانند حومه جنوبی بیروت و جنوب لبنان. این خدمات، همراه با تصویر حزبالله به عنوان «مدافع لبنان در برابر تجاوز اسرائیل»، به آن امکان داده است که حمایت مردمی قدرتمند و نفوذ سیاسی قابل توجهی را حفظ کند، حتا در میان جوامعی فراتر از پایگاه اصلی شیعه خود .(Harb & Leenders, 2005)
پیچیدگی ساختار دولت و نیروهای امنیتی لبنان مانع دیگری است. دولت لبنان شکننده است و در بسیاری از نهادهای امنیتی آن، اعضایی وجود دارند که همسو با حزبالله استند یا در مقابل آن موضعی محتاط دارند. این موضوع باعث میشود که اجرای سازوکارهای خلع سلاح، حتا اگر قانونی تصویب شده باشد، با مقاومت گسترده و سازمانی مواجه شود. پیامدهای سیاسی و امنیتی منطقهای نیز، اجرای این طرح را دشوار میکند. امنیتیسازی حزبالله توسط دولت لبنان و متحدان غربی، عملاً حزبالله را در موضع دفاعی قرار داده و هرگونه اقدام عملی برای خلع سلاح میتواند به تنشهای گسترده نظامی و سیاسی در منطقه منجر شود. اسرائیل، امریکا و دیگر بازیگران غربی، با این طرح اهداف خود را دنبال میکنند، اما این اهداف در برابر واقعیتهای داخلی لبنان، محدودیتهای سیاسی و واکنشهای منطقهای عملاً غیرقابل تحقق استند. در نهایت، تحلیل روندهای داخلی و منطقهای نشان میدهد که حزبالله همچنان جریان تعیینکنندهای در ساختار امنیتی و سیاسی لبنان است و هرگونه تلاش برای خلع سلاح آن، ممکن است در سطح گفتمانی و تبلیغاتی موفقیتهایی برای دولت لبنان و متحدان خارجی به همراه داشته باشد، اما در عمل، امکانپذیر نخواهد بود. بنابراین، طرح خلع سلاح بیش از آن که اقدام عملی باشد، کنش نمادین و ابزاری برای تغییر موازنه قدرت و فشار سیاسی و دیپلماتیک است که موفقیت آن، به شرایط بسیار ناپایدار داخلی و منطقهای بستگی دارد.
جمعبندی
تحلیل روند امنیتیسازی حزبالله، نشان میدهد که خلع سلاح این جریان، بیش از آن که اقدام صرف نظامی باشد، یک استراتژی سیاسی و دیپلماتیک است که هدف آن تغییر موازنه قدرت داخلی و تحت فشار قراردادن لبنان در محیط منطقهای است. حزبالله، به رغم فشارها، همچنان یکی از بازیگران تعیینکننده در سیاست و امنیت لبنان و ساختار امنیتی منطقه به شمار میرود. تلاش برای خلع سلاح حزبالله، ممکن است باعث تشدید تنش داخلی و افزایش قطببندی سیاسی شود. نفوذ ایران و حمایت داخلی از حزبالله، مانع از اجرای کامل طرح خلع سلاح خواهد شد. بازیگران خارجی در تلاش برای ایجاد توازن قدرت جدید خواهند بود. امنیتیسازی حزبالله، پروسهی غربی و با سازوکارهای بومی در لبنان است. در نهایت، لبنان در چهارراه حساس قرار دارد؛ تعادل میان دولت شکننده، بازیگران غیردولتی مقتدر و فشارهای منطقهای و بینالمللی، تعیینکننده مسیر آینده این کشور و امنیت منطقهای خواهد بود. روند امنیتیسازی و تلاش برای خلع سلاح حزبالله، نقطه عطفی در سیاست لبنان و تحولات خاور میانه محسوب میشود و نشان میدهد که قدرت در خاور میانه تنها با ابزار نظامی تعریف نمیشود، بل که دیپلماسی، مشروعیت و امنیتیسازی پدیدهها نیز، نقش کلیدی در دگرگونی سیاسی و امنیتی دارند.






