چشمها و قدرت مرموزی که قادر به هپنوتیسم است و با وجود عدم رعایت بهداشت فردی، میل شدیدی به زنان در رختخواب دارد. شخصیت آشفتهیی که در مورد اشتیاق پایدارش به زنان سخن میگفت و این که چهگونه این اشتیاق نکتۀ کلیدی برای رسیدن به رستگاری معنوی شده است. مردی که علاقهمند سرکشیدن بتریهای شراب به گونۀ روزانه بود و در نهایت تروری که او را مسموم، لتوکوب و تیرباران کرده و در نهایت او را به رودخانۀ یخزده انداخت. اینها تنها بخشی از افسانههاییست که زندهگی و مرگ راسپوتین (گریگوری افیمویچ راسپوتین) را در بر میگیرد.
هیچ فردی در روسیۀ پیش از انقلاب، از این صوفی غرقشده در نیروی خودش تفرقهاندازتر نبود. اکثر نخبهگان کشور راسپوتین را تحقیرکرده و او را میترساندند. از نظر این نخبهگان، راسپوتین اربابی دستنشاندۀ شیطانی برای سلطنتی با ارادۀ ضعیف بود و قتلش در ۳۰ دسامبر سال ۱۹۱۶ برای نجات کشور از یک فاجعه ضروری بود. با این حال، تلاشهای بیشماری که برای از میانبردن تأثیرات او انجام شد، ثابت کرد که از میانبردن این تأثیرات خیلی دشوار است.
سلاموطندار را در اینستاگرام دنبال کنید
راسپوتین چهگونه وارد خانوادۀ سلطنتی روسیه شد؟
راسپوتین در سال ۱۹۰۳ زمانی که ۳۴ سال داشت به سنپترزبورگ پایتخت روسیه آمد. در آن زمان گرایش به عرفان و اسرار در میان حلقههای ثروتمند شهر در حال افزایش بود و راسپوتین برای استفاده از زمینه در بهترین موقعیت قرار داشت. این روستایی بیسواد اهل سیبری که خود را یک فرد مقدس جا زده بود، برای سالها در سراسر روسیه سفر کرد و آنگونه که خود مدعی شد، او به یونان و بیتالمقدس نیز رفته بود.
راسپوتین که در ۱۸ سالهگی به یک فرقۀ مذهبی تندرو گرویده بود، به عنوان یک درمانگر به شهرت رسید. این امر از دکتورین او به نام «بیاحساسی مقدس» سرچشمه میگرفت. بر اساس این دکتورین، بهترین راه نزدیکشدن به خدا از طریق فعالیتهای عاصیانه به ویژه فعالیتهای جسمی به دست میآید.
در حالی که نفوذ راسپوتین بر رومانوفها بیشتر میشد، محبوبیت آنان به همان پیمانه کاهش مییافت. آنها پیش از آن برای پشتیبانی به تقلا افتاده بودند، زیرا نیکولاس دوم قدرت و جذابیت پدرش الکساندر سوم را نداشت، به ویژه وقتی که رهبری غیرموثرش در دوران انقلاب ۱۹۰۵ را دنبال کرد، محبوبیتش بیشتر کاهش یافت و وقتی رومانوفها یک سالک روستایی را که به شهوترانی مشهور بود، ترفیع دادند تنشها تشدید یافت.
باوجود مووریش کثیف و ظاهر بدبوی راسپوتین، پیروانش در حال افزایش بود و او از این که هر طور میخواهد با آنان رفتار کند، خوشحال بود. روایتهایی از زندهگی راسپوتین وجود دارد –راست یا شایعه –که او انگشت زبر و کثیفاش را در بتری مربا فرو میبرد و زنان برای رسیدن به «فروتنی»، آن را میلیسیدند. ظاهراً او تحسینکنندهگانش را با القاب پرطمطراق یا با حمامدادن بدن برهنهاش توسط آنان، مورد ستایش قرار میداده است. بنا بر گفتهها، باری او دو خواهر جوان را به حمام دعوت کرد و به مادرشان گفت که این روز، «روز رستگاری» است.
دستیاران کشیشها که برخی مواقع تعدادشان به صدها تن میرسید، در بیرون خانۀ راسپوتین گرد هم میآمدند و امیدوار بودند جزو مخاطبان او باشند، چیزی از او (به شمول ناخنهای بریده شدهاش) به یادگاری بگیرند یا هدایایی از گل به او بدهند. او باری با تمسخر گفت، «خرفتها هر روز گل میآورند، میدانند که من عاشقشان هستم.» با این حال، «فعالیت مقدس واقعی» راسپوتین با همخوابی زنان انجام میشد با این ادعا که تماس با بدن او، روح را پاکیزه میکند.
هرچند راسپوتین با زنان بیشماری از جمله زنان اشرافی شوهردار رابطۀ جنسی داشت، اما همسرش -راسپوتین در ۱۹ سالهگی با او ازدواج کرده بود- به او وفادار باقی ماند. همسرش باری گفته بود، «او [انرژی] کافی برای همه دارد.» شهوترانی راسپوتین مانع صعودش به رأس جامعۀ روسیه نشد. در واقع، این ادعاهای قدرت درمانگری جادویی او بود که سبب معرفیاش به تزار نکولاس دوم و همسرش الکساندرا شد؛ زیرا آنان در جستوجوی کسی بودند تا پسر بیمارشان را درمان کند.
دوست رومانوفها
داکتران سنتی قادر نبودند الکسی جوانان را که به بیماری هیموفیلیا -یک نوع بیماری که پس از زخمشدن بدن خونریزی بند نمیآید- مبتلا بود، درمان کنند، به همین دلیل الکساندرای مستأصل به یک درمانگر غیرارتدوکس مراجعه کرد. در سال ۱۹۰۸ زمانی که زمانی که الکساندرا راسپوتین را دعوت کرد تا در کنار الکسی و دخترانش باشد، دشمنان راسپوتین در مورد او شایعه پراکنی کردند.
حتی ادعا شد که راسپوتین در حالت مستی، از پیروزی جنسیاش بر همسر تزار لاف زده، اما هیچ مدرکی دالی بر این ادعا وجود ندارد و چنین احتمالی بعید به نظر میرسد؛ زیرا الکساندرا از همه نظر وقف شوهرش بود. راسپوتین ظاهراً از طریق نیایش موفق شد از یک خونریزی بد جلوگیری کند و بر همین اساس، تزارها در دام طلسم او افتادند.
راسپوتین دوست خانوادۀ رومانوف شد و هر زمانی که الکسی به درمان از طریق دعا نیاز پیدا میکرد، راسپوتین احضار میشد. در سال ۱۹۱۲ وضعیت شاهزاده چنان بد شد که به نفسهای آخر افتاده بود. وقتی راسپوتین این خبر را شنید، تلگرامی به الکساندار فرستاد که مضمونش چنین بود: «کوچولو نخواهد مرد. به داکتران اجازه ندهید که او را بیش از حد اذیت کنند.» الکسی بهبود یافت، رابطۀ راسپوتین با خانوادۀ سلطنتی قویتر شد و نامش در سراسر روسیه پیچید.
سلاموطندار فارسی را در فیسبوک دنبال کنید
در حالی که نفوذ راسپوتین بر رومانوفها بیشتر میشد، محبوبیت آنان به همان پیمانه کاهش مییافت. آنها پیش از آن برای پشتیبانی به تقلا افتاده بودند، زیرا نیکولاس دوم قدرت و جذابیت پدرش الکساندر سوم را نداشت، به ویژه وقتی که رهبری غیرموثرش در دوران انقلاب ۱۹۰۵ را دنبال کرد، محبوبیتش بیشتر کاهش یافت و وقتی رومانوفها یک سالک روستایی را که به شهوترانی مشهور بود، ترفیع دادند تنشها تشدید یافت.
راسپوتین هیچ کمکی به حل این مشکل نکرد؛ زیرا با افزایش قدرتش، با مصئونیت بیشتر، به زندهگی عیاشانهاش ادامه یافت. زمانی که الکساندرا راسپوتین را دعوت کرد تا در کنار الکسی و دخترانش باشد، دشمنان راسپوتین در مورد او شایعه پراکنی کردند. حتی ادعا شد که راسپوتین در حالت مستی، از پیروزی جنسیاش بر همسر تزار لاف زده، اما هیچ مدرکی دالی بر این ادعا وجود ندارد و چنین احتمالی بعید به نظر میرسد؛ زیرا الکساندرا از همه نظر وقف شوهرش بود. زمانی که رومانوفها از حمله بر رفیق دوستیداشتنیشان آگاه شدند، از قبولی آن سر باز زدند. نیکولاس گفت، «من راسپوتین را آنقدر خوب میشناسم که نمیتوانم این یاوههای خرد را در مورد او باور کنم.» الکساندرا در ستایشش پا فراتر گذاشت: «به مقدسان همیشه افترا بسته میشود، او به این دلیل مورد نفرت قرار میگیرد، زیرا ما عاشق او هستیم.»
حتی زمانی که اتهامات علیه راسپوتین به اوج رسید -از جمله رویداد ۱۵ مارچ که به قول یک گواه، او در یک رستورانت شلوارش را پایین کشید و آلت تناسلیاش را تکان داد- رومانوفها برای سلامتی الکسی خیلی به او وابسته بودند و خیلیها راسپوتین را برای ادامۀ امپراتوری روسیه تهدید میپنداشتند.
شروع جنگ جهانی اول فصل جدیدی را در قدرت راسپوتین گشود. نیکولاس دوم در سپتامبر ۱۹۱۵ فرماندهی نیروهایش را شخصاً به عهده گرفت و امورات دولت به الکساندرا رسید. هرچند راسپوتین در ابتدا مخالف جنگ بود، اما او حالا به نیرومندترین مرد در کشور تبدیل شده بود. او دشمنانش را برکنار و افراد مورد نظر خود را با آنان جایگزین کرد. از هر کسی که برای رفتن به خط مقدم جنگ اجتناب میکرد، ۲ هزار روبل باج میگرفت و به تلاشهای جنگ کمک چندانی نکرد.
صداهای مخالفان علیه خیانت و کارشکنی بلندتر شد که نهتنها راسپوتین بلکه سلطنت را نیز در بر میگرفت. به نظر میرسید انقلاب نزدیک است و جلوگیری از آن برای بسیاری از اشراف به معنای آزادی رومانوفها از دست تکامل قریبالوقوع بود، و برای بسیاری از اشراف جلوگیری از آن به معنای رهایی رومانوفها از زیر سلطۀ این دستنشاندۀ مهلک بود و راسپوتین باید میمرد.
آیا راسپوتین «مرگ را فریب داد»؟
جزئیاتی در مورد این که در روز ۱۶ دسامبر سال ۱۹۱۶ چه اتفاقی افتاد قطعی نیست، اما گفته میشود راسپوتین آن روز را با سرکشیدن چندین بتری شراب و یا احتمالاً وقتش را در غسلخانه با گلها گذرانده است. عصر آن روز، او با خستهگی در خیابانهای پوشیده از برف سنپترزبورگ راه میرفت و هدفش خانۀ شاهزاده فلیکس یوسوپوف شوهر ثروتمند برادرزادۀ نیکولاس بود؛ زیرا با ارینا، همسر زیبا و جوان فلیکس قرار ملاقات داشت.
نیکولاس مجبور به کنارهگیری شد و سلسلهیی که برای بیش از ۳۰۰ سال دوام آورده بود به پایان رسید و حکومت موقت جایگزین آن گشت. این انقلاب مدت زیادی دوام نیاورد و انقلاب دیگری در اواخر همان سال به وقوع پیوست که سبب روی کارآمدن ولادیمیر لنین شد.
یوسوپوف، همراه با جمع کوچکی از دسیسهچینان به شمول پسر کاکای تزار، طرحهای دیگری داشت. راسپوتین به طبقۀ پایین راهنمایی شد تا در آنجا منتظر ارینا بماند و در آنجا به او کیک و شراب تعارف شد، در حالی که ارینا حتی در آن شهر نبود. گفته میشود، با وجود این که راسپوتین به اندازهیی شراب خورده بود که میتوانست پنج مرد را بکشد، اما او هیچ نشانهیی از مردن بر اساس مسمومیت از خود نشان نمیداد.
سلاموطندار فارسی را در تلگرام دنبال کنید
پس از آن بود که یوسوپوف اسلحهاش را برداشت و از فاصلۀ نزدیک به او شلیک کرد. با این حال، او نمرده بود، در حالی که دسیسهچینان با پیالههای شراب مرگ او را جشن گرفته بودند، راسپوتین چشمانش را گشود، روی پاهایش ایستاد و اما هدف شلیک دوم قرار گرفت. او خود را به حیاط رساند، شلیک دوم او را نزدیکی دروازۀ کاخ نقش زمین کرد. برای اطمینان از مرگش گلولۀ دیگری این بار به مغزش شلیک شد. آنان جسد او را در پارچهیی پیچیدند و به رودخانۀ نیوا انداختند. جسد راسپوتین چند روز بعد در ساحل پیدا شد.
راسپوتین کمی پیش از مرگش ظاهراً تهدیدنامهیی به رومانوفها نوشت که مضمونش چنین بود: «وقتی زنگ سه بار نواخته شود، خبر میدهد که من کشته شدهام. اگر من توسط آدمهای معمولی کشته شوم، شما و بچههایتان برای قرنها بر روسیه حکمروایی خواهید کرد. اگر من توسط یکی از افراد تو کشته شدم، مردم روسیه شما و خانوادۀتان را خواهند کشت! تزار! دعا کن! دعا!»
هرچند صحت و سقم چنین نامهیی در هالهیی از ابهام است، اما سلسلۀ رومانوفها به راستی با انقلاب سال ۱۹۱۷ و پس از بیش از سه سده حکمروایی برچیده شد. با این که بخش زیادی از زندهگی و مرگ راسپوتین در پرسشهای غیرقابل پاسخ و منابع غیرقابل اتکا فرو رفته است، اما شکی نیست که او در سقوط خونین نظام سلطنتی روسیه نقش مرموز و زودگذر ایفا کرد و همین یکی از دلایلییست که او امروز شگفتانگیز باقی مانده است و افسانهتر از انسان شده است.

پس از راسپوتین
در حالی که الکساندار از شنیدن خبر مرگ راسپوتین ناراحت شده بود، اکثریت روسها مرگ او را تجلیل میکردند. این سالک در بهترین حالت فاسد و بداخلاق و در بدترین حالت او یک شیطان بود. پشتیبانی عمومی از مرگ او به حدی بود که نیکولاس دوم ترسید تا قاتل او را به شدت مجازات کند، زیرا این امر موجب شورش میشد.
نفرت از راسپوتین بیش از اندازه بود؛ زیرا او در زندهگیاش، قربانی خوبی برای رومانوفها فراهم کرده بود. با مرگ او، خشم علیه سلسلۀ سلطنت ضعیف شدت یافت. نیکولاس با منحلکردن مجلس دوما (مجلسی که پس از انقلاب سال ۱۹۰۵ ایجاد شد)، این مجلس را با خود دشمن کرد.
جنگ جهانی اول اقتصاد روسیه را زمینگیر کرد، کشتههای بیشماری برجا گذاشته شد و غذا نایاب گشت. در ماه فبروری سال ۱۹۱۷ انقلاب در شهر سنپترزبورگ شکل گرفت و زمانی که به ارتش دستور سرکوب داده شد، ارتش از دستور سر باز زد.
نیکولاس مجبور به کنارهگیری شد و سلسلهیی که برای بیش از ۳۰۰ سال دوام آورده بود به پایان رسید و حکومت موقت جایگزین آن گشت. این انقلاب مدت زیادی دوام نیاورد و انقلاب دیگری در اواخر همان سال به وقوع پیوست که سبب روی کارآمدن ولادیمیر لنین شد. نیکولاس، الکساندرا و پنج فرزندشان که در توقیف خانهگی به سر میبردند، در ۱۷ جولای ۱۹۱۸ اعدام شدند.
منبع: بیبیسی هستوری
برگردان: علی احمدی