هنرمند و آفرینشهای هنری او از گذشتههای دور مورد بحث قرار گرفته است. در هر دوره با موضوعات مختلف، ویژهگیها و سبک متفاوت کار هنرمندان مواجه هستیم. یکی از عوامل ظهور سبکهای مختلف در حوزۀ هنر، خلاقیت هنرمند است که کار او را با دیگران متفاوت میسازد. این نوشته نگاهی دارد به مسئلۀ تقلید و فقدان خلاقیت در هنر، مشخصاً هنر نقاشی، با نیمنگاهی به روش آموزش هنر در افغانستان. برای گشایش بحث به حوزههایی چون الهیات و دین، فلسفه و هنر رجوع میشود.
انسان در حوزۀ الهیات توانایی خلق یا بهوجود آوردن را ندارد؛ زیرا خلق و آفرینش مخصوص خداست. از منظر الهیات؛ هنرمندی که با اندیشه و فکر خود دست به خلق آثار هنری میزند، در واقع کار خدا را که آفرینش است، انجام میدهد و بر این بنیاد نمیتواند مورد پذیرش، به عنوان رقیب خداوند باشد. تغییر و تحول و پذیرش مفهوم آفرینش امری تدریجی بود و تا زمان «مفهومسازیهای کانت و هگل» که همچنان باور به ناتوانی انسان در خلقکردن است، به درازا کشید.
الهیات و دین مشغول تعریف و تحدید آزادی و اختیار بشراند. «در تاریخ فلسفه به همان تعداد که در بارۀ سرسپردهگی انسان به خدا یا خدایان و اسارت او در چنگال سرنوشت و تقدیر آموزه داریم، به همان میزان نظریههایی را مییابیم که بر آزادی مطلق، کامل و ذاتی انسان تأکید میگذارند. در حقیقت، بنیادیترین آزادی آدمی عبارت است از امکان گزینش یکی از این دو بینش و البته پذیرش عواقبش.» اما آزادی یا انقیاد آدمی فقط با بیان خشک و خالی زبانی بهدست نمیآید. رویکرد بیانی-زبانی آزادی و انقیاد آدمی بیشتر حالت انتزاعی دارد. در حوزۀ هنر، آفرینش هنری، هم انتزاعیست و هم عینی. انتزاعی بدان جهت که از طریق مکانیسمهای ذهنی و روانی دست به نوآوری میزند و عینی هم بهخاطر اینکه در نهایت به ایجاد اثر میانجامد. «اثر هنری همچون عینیت یافتهگی قدرت خلاقۀ هنرمند به نظر میآید، قدرتی که میتواند چیزهای بدیع بهوجود آورد و از تقلید صاف و سادۀ چیزهای از پیش موجود فراتر رود.»
نقطۀ عطف بحث خلاقیت هنری از منظر فلسفی-هنری با رنسانس شکل گرفت. در این دوره جایگاه هنرمند از کسی که در دوران قرون وسطی تحت تأثیر کلیسا، پادشاه یا طبقۀ بورژوا بود، تغییر کرد. ابتدا هنرمند کسی بود که با کمک علوم دیگر دست به آفرینش هنری میزد. مثلاً بعضی از هنرمندان محاسبات ریاضی و هندسه را در کارهای هنری ضروری میدانستند. به تدریج هنرمند تبدیل به نابغه شد. تحت تأثیر نبوغ خود بود و در مقابل غیر از آن سر تسلیم فرود نمیآورد. او از مقام پیشهور جدا و به شخصیت مستقل و مهم مبدل گشت.
اما ارسطو مخالف افلاطون بود و تقلید را کار درست میدانست. از نظر او تقلید علاوه بر لذت سبب یادگیری و تجربه هم میشود. مثلا کودک با تقلیدکردن اطرافش را میشناسد و راه زندهگی را یاد میگیرد.
پیش از اینکه هنر به صورت مستقل نظریهپردازی شود و تاریخ خودش را شکل دهد، فلسفه و فیلسوفان در مورد هنر نظر داشتند و می نوشتند. «فیلسوفان سخنهای بسیاری دربارۀ ماهیت هنر و پاسخ زیبایی شناسیک، برای گفتن داشتهاند.» «افلاطون هنر دیداری را «mimesis» به معنای تقلید و «techne» به معنای چیرهدستی، و زیبایی را آرمانی گوهری میدانست که حقیقت اشیاء را بیان میکرد؛ اما زیبایی و حقیقت نزد افلاطون در مرتبۀ والاتر از هنر جا داشتند.» نظر افلاطون در مورد تقلید ریشه در دستگاه فلسفی او، مشخصاً نظریهیی مثل افلاطونی دارد. از آن جهت که جهان محسوسات فقط روبرداشتی از جهان معقولات یا همان مثل است.
افلاطون با تقلید مخالف بود؛ زیرا از نظر افلاطون تقلیدکردن از طبیعت، به وسیلۀ تکنیک، در قالب نقاشی دیدفریب، باعث ایجاد توهم میشود. افلاطون به این باور بود که یک جهان معقولات و یک جهان محسوسات وجود دارد. جهانی که ما در آن زیست داریم، جهان محسوسات است. هر چیزی که در جهان محسوسات است، رونوشت یا کپی از جهان معقولات است. بر این بنیاد، افلاطون باور داشت که کار نقاش کپی از روی کپی است، و این نوعی تکرار بیهوده است. نقاش چون نمیتواند به جهان معقولات راه پیدا کند، فقط از همین جهان محسوسات روبرداری میکند. نقاش به ایدۀ ناب دسترسی ندارد و فقط توهم ایجاد میکند. از اینرو بیشتر مانند ساحران و جادوگران است که بیننده را میفریبد.
اما ارسطو مخالف افلاطون بود و تقلید را کار درست میدانست. از نظر او تقلید علاوه بر لذت سبب یادگیری و تجربه هم میشود. مثلا کودک با تقلیدکردن اطرافش را میشناسد و راه زندهگی را یاد میگیرد. در مورد نقاشی هم به این باور بود که تقلید میان امر واقعی و کار نقاش فرق میگذارد و حتی نقاش ممکن است برخی از صحنههای ناخوشایند و دلخراش را که در واقعیت نمیتوانیم ببینیم، نقاشی کند و به تصویر بکشد که دیدن تصویر اتفاق دلخراش به مراتب آسانتر از واقعیت آن است. مثلاً اگر آدم نازکدلی باشیم، ممکن نتوانیم پیکر یک آدم مرده را ببینیم؛ اما تصویرش را میتوانیم راحتتر ببینیم.
در قرن ۱۸ و ۱۹ میلادی هنر راه پر فراز و نشیبی را از رنسانس به بعد طی کرده بود. تا آنزمان نظریۀ تقلیدیبودن هنر مرجعیت خود را حفظ کرده بود و اما به تدریج، همزمان در تعریف دچار تغییر و تحولاتی میشد. هنر خود را از تقلیدیبودن صرف جدا میکرد و نمیتوانست در خصوص هنرهای مختلف مانند هنرهای تجسمی و شعر و ادبیات به طور یکسان اطلاق شود.
هگل در قرن نوزدهم گمان میکرد که در آستانۀ هنر نوین/مدرن رسیده و هنرمند سرانجام میتواند آزادانه محتوا و فرم آثارش را انتخاب کند. «در این زمان هنرمندان بهجای بازنمایاندن جلوههای بیرونی اشیاء و طبیعت، سعی به فرانمایاندن تجارب ذهنی و احساسات درونی خویش داشتند. از طرف دیگر اختراع دوربین عکاسی که در عرصۀ هنرهای تجسمی وظیفۀ شبیهسازی را بهجای نقاشی برعهده گرفت، تحول بزرگی در رویکرد نقاشان در به تصویرکشیدن جهان بیرونی پدید آورد.»
در عصر حاضر، جریانهای هنری بسیاری بهوجود آمده یا در حال بهوجود آمدن هستند. هنرمندان بسیاری در سراسر جهان با ایدههای مختلف و مواد و رسانههای متفاوت دست به آفرینش اثرهای هنری میزنند و برای جستوجوی بیشتر در ذهن و نشاندادن خلاقیتهایشان میکوشند. بر این بنیاد، در عصر حاضر شیوههای آموزش خلاق و غیرتقلیدی بیشتر مورد نظر آموزگاران است. هنر بیشتر با خلاقیت و آفرینش بدیع و ناب، تا تقلید و روبرداری، آموزش داده میشود.
آموزش هنر اما در افغانستان هنوز هم سنتی و کلاسیک است. شیوههای آموزش بیشتر بر بنیاد تقلید و روبرداری استوار است. دانشآموزان و دانشجویان نقاشی در افغانستان بیشتر از روی عکسهایی که به آنها از سوی آموزگاران داده میشود، روبرداری و نقاشی میکنند. در نتیجۀ همین نوع آموزش تقلیدی هنوز که هنوز است بیشتر مردم در افغانستان هنر خوب را هنری میدانند که تقلیدی_مانند اصل، عکس یا نزدیک به آنها باشد.
شیوههای آموزش تقلیدمحور از یکسو که هنرمندان مقلد را تولید میکند، از سوی دیگر نوعی درجازدهگی هنری را در جامعه شکل میدهد. عدم وجود شیوهها و سبکهای متفاوت، خلاق و جدید سبب ثابت و ساکنماندن هنر و تولید هنری میشود.
هنر تقلیدی معمولاً ایده و فکر خلاق ندارد و از آنروی که تقلید صرف است نمیتواند مخاطب را درگیر کند و ذهن او را به چالش بکشد. هنر تقلیدی جهت و هدفی ندارد و در آن تنها مسألۀ تکنیک و شباهت مطرح است.
هنر تقلیدی نمیتواند به گونۀ درست فرهنگسازی کند، مفید باشد، موضوعات و مسألهها را طرح کند و آنچه غایت هنر است را خوب تمثیل کند.
منابع
۱. آدامز، لوری (۱۳۹۴)، روششناسی هنر، ترجمۀ علی معصومی، تهران: چاپ و نشر نظر.
۲. رامین، علی (۱۳۹۷)، نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر، ترجمۀ علی رامین، تهران: نشر نی.
فقدان خلاقیت و مسألۀ تقلید در هنر
مرسل حلیمی
بهای فعالکردن یک جیبی اینترنت ۹۵ افغانی میشود
مجاهد در دیدار با مسئولان رسانهها: رسانههای تصویری در کشور بسته نخواهند شد
حکم قصاص بر یک فرد متهم به «قتل» در پکتیا اجرا شد
برنامهی جهانی غذا دو میلیون افغان را از فهرست کمکهایش حذف کرده است
رهبران اوزبیکستان و آذربایجان بر همکاری با افغانستان تأکید کردند
بازماندن زنان از کار؛ «از وقتی که بیوظیفه شدهام، نه پدر به من ارزش میدهد نه مادر»
۱۰۰۰ زندانی افغان از زندانهای ایران به افغانستان منتقل میشوند
هنرمند و آفرینشهای هنری او از گذشتههای دور مورد بحث قرار گرفته است. در هر دوره با موضوعات مختلف، ویژهگیها و سبک متفاوت کار هنرمندان مواجه هستیم. یکی از عوامل ظهور سبکهای مختلف در حوزۀ هنر، خلاقیت هنرمند است که کار او را با دیگران متفاوت میسازد. این نوشته نگاهی دارد به مسئلۀ تقلید و فقدان خلاقیت در هنر، مشخصاً هنر نقاشی، با نیمنگاهی به روش آموزش هنر در افغانستان. برای گشایش بحث به حوزههایی چون الهیات و دین، فلسفه و هنر رجوع میشود.
انسان در حوزۀ الهیات توانایی خلق یا بهوجود آوردن را ندارد؛ زیرا خلق و آفرینش مخصوص خداست. از منظر الهیات؛ هنرمندی که با اندیشه و فکر خود دست به خلق آثار هنری میزند، در واقع کار خدا را که آفرینش است، انجام میدهد و بر این بنیاد نمیتواند مورد پذیرش، به عنوان رقیب خداوند باشد. تغییر و تحول و پذیرش مفهوم آفرینش امری تدریجی بود و تا زمان «مفهومسازیهای کانت و هگل» که همچنان باور به ناتوانی انسان در خلقکردن است، به درازا کشید.
الهیات و دین مشغول تعریف و تحدید آزادی و اختیار بشراند. «در تاریخ فلسفه به همان تعداد که در بارۀ سرسپردهگی انسان به خدا یا خدایان و اسارت او در چنگال سرنوشت و تقدیر آموزه داریم، به همان میزان نظریههایی را مییابیم که بر آزادی مطلق، کامل و ذاتی انسان تأکید میگذارند. در حقیقت، بنیادیترین آزادی آدمی عبارت است از امکان گزینش یکی از این دو بینش و البته پذیرش عواقبش.» اما آزادی یا انقیاد آدمی فقط با بیان خشک و خالی زبانی بهدست نمیآید. رویکرد بیانی-زبانی آزادی و انقیاد آدمی بیشتر حالت انتزاعی دارد. در حوزۀ هنر، آفرینش هنری، هم انتزاعیست و هم عینی. انتزاعی بدان جهت که از طریق مکانیسمهای ذهنی و روانی دست به نوآوری میزند و عینی هم بهخاطر اینکه در نهایت به ایجاد اثر میانجامد. «اثر هنری همچون عینیت یافتهگی قدرت خلاقۀ هنرمند به نظر میآید، قدرتی که میتواند چیزهای بدیع بهوجود آورد و از تقلید صاف و سادۀ چیزهای از پیش موجود فراتر رود.»
نقطۀ عطف بحث خلاقیت هنری از منظر فلسفی-هنری با رنسانس شکل گرفت. در این دوره جایگاه هنرمند از کسی که در دوران قرون وسطی تحت تأثیر کلیسا، پادشاه یا طبقۀ بورژوا بود، تغییر کرد. ابتدا هنرمند کسی بود که با کمک علوم دیگر دست به آفرینش هنری میزد. مثلاً بعضی از هنرمندان محاسبات ریاضی و هندسه را در کارهای هنری ضروری میدانستند. به تدریج هنرمند تبدیل به نابغه شد. تحت تأثیر نبوغ خود بود و در مقابل غیر از آن سر تسلیم فرود نمیآورد. او از مقام پیشهور جدا و به شخصیت مستقل و مهم مبدل گشت.
پیش از اینکه هنر به صورت مستقل نظریهپردازی شود و تاریخ خودش را شکل دهد، فلسفه و فیلسوفان در مورد هنر نظر داشتند و می نوشتند. «فیلسوفان سخنهای بسیاری دربارۀ ماهیت هنر و پاسخ زیبایی شناسیک، برای گفتن داشتهاند.» «افلاطون هنر دیداری را «mimesis» به معنای تقلید و «techne» به معنای چیرهدستی، و زیبایی را آرمانی گوهری میدانست که حقیقت اشیاء را بیان میکرد؛ اما زیبایی و حقیقت نزد افلاطون در مرتبۀ والاتر از هنر جا داشتند.» نظر افلاطون در مورد تقلید ریشه در دستگاه فلسفی او، مشخصاً نظریهیی مثل افلاطونی دارد. از آن جهت که جهان محسوسات فقط روبرداشتی از جهان معقولات یا همان مثل است.
افلاطون با تقلید مخالف بود؛ زیرا از نظر افلاطون تقلیدکردن از طبیعت، به وسیلۀ تکنیک، در قالب نقاشی دیدفریب، باعث ایجاد توهم میشود. افلاطون به این باور بود که یک جهان معقولات و یک جهان محسوسات وجود دارد. جهانی که ما در آن زیست داریم، جهان محسوسات است. هر چیزی که در جهان محسوسات است، رونوشت یا کپی از جهان معقولات است. بر این بنیاد، افلاطون باور داشت که کار نقاش کپی از روی کپی است، و این نوعی تکرار بیهوده است. نقاش چون نمیتواند به جهان معقولات راه پیدا کند، فقط از همین جهان محسوسات روبرداری میکند. نقاش به ایدۀ ناب دسترسی ندارد و فقط توهم ایجاد میکند. از اینرو بیشتر مانند ساحران و جادوگران است که بیننده را میفریبد.
اما ارسطو مخالف افلاطون بود و تقلید را کار درست میدانست. از نظر او تقلید علاوه بر لذت سبب یادگیری و تجربه هم میشود. مثلا کودک با تقلیدکردن اطرافش را میشناسد و راه زندهگی را یاد میگیرد. در مورد نقاشی هم به این باور بود که تقلید میان امر واقعی و کار نقاش فرق میگذارد و حتی نقاش ممکن است برخی از صحنههای ناخوشایند و دلخراش را که در واقعیت نمیتوانیم ببینیم، نقاشی کند و به تصویر بکشد که دیدن تصویر اتفاق دلخراش به مراتب آسانتر از واقعیت آن است. مثلاً اگر آدم نازکدلی باشیم، ممکن نتوانیم پیکر یک آدم مرده را ببینیم؛ اما تصویرش را میتوانیم راحتتر ببینیم.
در قرن ۱۸ و ۱۹ میلادی هنر راه پر فراز و نشیبی را از رنسانس به بعد طی کرده بود. تا آنزمان نظریۀ تقلیدیبودن هنر مرجعیت خود را حفظ کرده بود و اما به تدریج، همزمان در تعریف دچار تغییر و تحولاتی میشد. هنر خود را از تقلیدیبودن صرف جدا میکرد و نمیتوانست در خصوص هنرهای مختلف مانند هنرهای تجسمی و شعر و ادبیات به طور یکسان اطلاق شود.
هگل در قرن نوزدهم گمان میکرد که در آستانۀ هنر نوین/مدرن رسیده و هنرمند سرانجام میتواند آزادانه محتوا و فرم آثارش را انتخاب کند. «در این زمان هنرمندان بهجای بازنمایاندن جلوههای بیرونی اشیاء و طبیعت، سعی به فرانمایاندن تجارب ذهنی و احساسات درونی خویش داشتند. از طرف دیگر اختراع دوربین عکاسی که در عرصۀ هنرهای تجسمی وظیفۀ شبیهسازی را بهجای نقاشی برعهده گرفت، تحول بزرگی در رویکرد نقاشان در به تصویرکشیدن جهان بیرونی پدید آورد.»
در عصر حاضر، جریانهای هنری بسیاری بهوجود آمده یا در حال بهوجود آمدن هستند. هنرمندان بسیاری در سراسر جهان با ایدههای مختلف و مواد و رسانههای متفاوت دست به آفرینش اثرهای هنری میزنند و برای جستوجوی بیشتر در ذهن و نشاندادن خلاقیتهایشان میکوشند. بر این بنیاد، در عصر حاضر شیوههای آموزش خلاق و غیرتقلیدی بیشتر مورد نظر آموزگاران است. هنر بیشتر با خلاقیت و آفرینش بدیع و ناب، تا تقلید و روبرداری، آموزش داده میشود.
آموزش هنر اما در افغانستان هنوز هم سنتی و کلاسیک است. شیوههای آموزش بیشتر بر بنیاد تقلید و روبرداری استوار است. دانشآموزان و دانشجویان نقاشی در افغانستان بیشتر از روی عکسهایی که به آنها از سوی آموزگاران داده میشود، روبرداری و نقاشی میکنند. در نتیجۀ همین نوع آموزش تقلیدی هنوز که هنوز است بیشتر مردم در افغانستان هنر خوب را هنری میدانند که تقلیدی_مانند اصل، عکس یا نزدیک به آنها باشد.
شیوههای آموزش تقلیدمحور از یکسو که هنرمندان مقلد را تولید میکند، از سوی دیگر نوعی درجازدهگی هنری را در جامعه شکل میدهد. عدم وجود شیوهها و سبکهای متفاوت، خلاق و جدید سبب ثابت و ساکنماندن هنر و تولید هنری میشود.
هنر تقلیدی معمولاً ایده و فکر خلاق ندارد و از آنروی که تقلید صرف است نمیتواند مخاطب را درگیر کند و ذهن او را به چالش بکشد. هنر تقلیدی جهت و هدفی ندارد و در آن تنها مسألۀ تکنیک و شباهت مطرح است.
هنر تقلیدی نمیتواند به گونۀ درست فرهنگسازی کند، مفید باشد، موضوعات و مسألهها را طرح کند و آنچه غایت هنر است را خوب تمثیل کند.
منابع
۱. آدامز، لوری (۱۳۹۴)، روششناسی هنر، ترجمۀ علی معصومی، تهران: چاپ و نشر نظر.
۲. رامین، علی (۱۳۹۷)، نظریههای فلسفی و جامعهشناختی در هنر، ترجمۀ علی رامین، تهران: نشر نی.
۳. ژیمنز، مارک (۱۳۸۷)، زیباشناسی چیست؟، ترجمۀ محمدرضا ابوالقاسمی، تهران: ُنشر ماهی.
مرتبط با این خبر:
— دادائیسم؛ در برابر همه چیز
— جنگ و هنر (۱)
— جنگ و هنر (۲)
کلیدواژهها: نقاشی // فقدان خلاقیت // مسئلۀ تقلید در هنر // افغانستان
تحلیل و گزارش
رهبران «جی۲۰» بر مبارزه در برابر فقر جهانی تأکید کردند
سراجالدین حقانی: هر گونه تعامل با جهان بر اساس اصول اسلامی خواهد بود
نورجلال جلالی خواستار همکاری سازمان جهانی بهداشت با سکتور صحت افغانستان شد
۲۲ تن در پاکستان در اثر گرما جان باختند
انفولانزای مرغی؛ جاپان واردات مرغ از برزیل را به حالت تعلیق درآورد
زمینهی فراگیری خبرنگاری حرفهای برای زنان فراهم میشود
یک معدن گاز مایع در بادغیس کشف شد
افراد مسلح ناشناس یک زن را در تخار کشتند
ریاست پاسپورت شمار توزیع گذرنامه را به ۴۰۰۰ در روز افزایش داد
سرپرست وزارت معارف: امریکا آموزش آنلاین را در افغانستان راهاندازی میکند
دزدان مسلح یک غیرنظامی را در هلمند کشتند
نورجلال جلالی خواستار همکاری سازمان جهانی بهداشت با سکتور صحت افغانستان شد
۱۰۰۰ زندانی افغان از زندانهای ایران به افغانستان منتقل میشوند
افغانستان و ایران برای رسیدگی به مشکلات مهاجران افغان، کمیتهی مشترکی ایجاد میکنند
وزارت صنعت و تجارت میگوید در تلاش استفاده از همه مسیرهای بازرگانی است
اخبار و گزارشهای سلام وطندار را از شبکههای اجتماعی دنبال کنید:
فیسبوک
توییتر
تلگرام