افقهای سیاست ایران در عرض دو ماه منتهی به کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، از ابرهای تیره و طوفانزا پوشیده شده بود. اوضاع و شواهد و قرائن حاکی از آن بود که این آسمان عبوس و ظلمانی جز با رگباری تند بازشدنی نیست و این رگبار سرانجام در سوم اسفند ۱۲۹۹ بر تهران نازل شد.
اوضاع وخیم مالی کشور از یکسو، و مسئله خروج نیروهای بریتانیا از ایران، خطرات تجزیه و شورشهای منطقهای مانند نهضت جنگل در گیلان، جنبش شیخ محمد خیابانی در آذربایجان، محمدتقیخان پسیان در خراسان، نیروهای انقلابی کمونیستی گیلان که همراهی نیروهای بلشویکی را برای فتح تهران با خود داشتند، از سوی دیگر، همگی دست به دست هم داد تا ژنرال ادموند آیرونساید لندن را مجاب کند تا در ایران یک حکومت مرکزی مقتدر بهوجود آورد.
احمدشاه قاجار با توجه به هراسش از بلشویکها، به فکر استعفا از سلطنت و عزیمت به فرنگ افتاد که البته با مخالفت و دلداری لندن، بهطور موقت از این کار منصرف شد. اولیاء سفارت بریتانیا در تهران با دو مشکل عمده روبرو بودند که هر دو به آشفتگی اوضاع ایران کمک میکرد؛ نخست، امکان استعفای احمد شاه از سلطنت و دوم، امکان سقوط تهران در مقابل حمله کمونیستهای شمال (پس از خروج قوای نظامی بریتانیا از ایران). در همین حین، وزیرمختار بریتانیا، هرمان نورمن که شب و روز با مافوق خود لرد کرزن در تماس تلگرافی بود، به پیروی از دستورات موکد وی کوشید تا مانع از استعفای احمد شاه و تشدید بحران در ایران شود.
در بررسی وقایع سرنوشتساز این دوران نباید از رابطه تنگاتنگ میان قرارداد ۱۹۱۹ و کودتای ۲۱ فوریه ۱۹۲۱ (۳ اسفند ۱۲۹۹ شمسی) غافل شد. فکر قرارداد ۱۹۱۹ اساسا ناشی از وقوع یک زلزله شدید سیاسی در جوار مرزهای شمالی ایران بود که نظام سلطنتی روسیه را منهدم ساخت و باعث روی کار آمدن یک نظام ضدسرمایهداری در آن کشور شد. در نتیجه تشکیل این نظام انقلابی جدید در روسیه منافع استعماری بریتانیا در افغانستان و هند به شدت مورد تهدید قرار گرفته بود. چرا که هر دو کشور که بیش از یک قرن فشار امپریالیسم بریتانیا را تحمل کرده بودند، اینک با استفاده از فرصتی که تاریخ در اختیار آنها قرار داده بود، به سوی کانون جدید قدرت، شوروی، روی آورده بودند و نظام انقلابی این کشور را به چشم یک ناجی میدیدند.
مقامات سیاسی و نظامی بریتانیا تردید نداشتند که آشوبهای داخلی روسیه که لنین و همرزمان او را به شدت به خود مشغول کرده بود، الیالابد نخواهد بود و جای خود را دیر یا زود به یک حکومت انقلابی قدرتمند خواهد داد؛ حکومتی که مشکلات متعددی را برای لندن در ایران و سپس در هند ایجاد خواهد کرد. بنابراین، بریتانیاییها لازم میدیدند که هرچه زودتر و پیش از آنکه دیر شود، چارهای برای رفع این خطر اندیشیده و برای جلوگیری از نفوذ اندیشه کمونیستی به ایران، سدی در برابر آن علم کنند. این در حالی است که پیش از آن، حکومتهای گذشته ایران تقریبا هیچ پیوند عاطفی و طبقاتی با توده مردم نداشتند و در عمل نشان داده بودند که قادر به جلوگیری از این خطر نیستند.
در بامداد سوم اسفند ۱۲۹۹ شمسی زمانی که کودتاگران وارد تهران شدند، زندانیان سیاسی از زندانها بیرون آمده و نغمه «زنده باد جمهوری سوسیالیستی گیلان» و «پاینده باد سوسیالیسم» سر دادند. تفکر آنها کم و بیش احساسات اغلب مردم ایران در آن دوره را منعکس میکرد و حاکی از آن بود که ملّیون و روشنفکران پایتخت هر حکومتی را به حکومت قاجار ترجیح میدهند. هر چند شعارهای بلشویکی آن زمان بیشتر نشاندهنده نفرت مردم از حکومت اشرافی وقت بود تا ایمان به بلشویسم.
پیش از آنکه جنگ جهانی اول به پایان برسد، طراحان سیاسی لندن که در راس آنها لرد کرزن قرار داشت، باور داشتند که جلوگیری از سرایت خطر بلشویسم به ایران از دست سیاستگران سنتی این کشور ساخته نیست. از اینرو، به این نتیجه رسیده بودند که زمام حکومت باید مستقیما از طرف خود بریتانیاییها قبضه شود، اما این اتفاق باید از طریق اِعمال نظام مستشاری که پیش از آن در مصر تجربه کرده بودند و نتیجه داده بود، رخ میداد. بدین ترتیب، ایده قرارداد ۱۹۱۹ که لرد کرزن طراح و پشتیبان تمامعیار آن بود، مطرح شد اما در جریان اجراییشدن به نتیجه نرسیده بود، چرا که ناسیونالیسم ایرانی قویتر از آن بود که طراحان قرارداد فکر میکردند.
حکوت مشیرالدوله که تنها حکومتی بود که آرای اکثریت مردم ایران را با خود داشت، از همین روح ناسیونالیسم الهام میگرفت و در راستای اهداف آن حرکت میکرد. به همین دلیل، لندن دیگر اصراری برای اجرای قرارداد ۱۹۱۹ نداشت و تکلیف این قرارداد پنجاه روز قبل از «کودتای سوم» تعیین شده بود.
خاطرات و وصیتنامه اردشیر «ریپورتر»، نماینده مخصوص نایبالسلطنه هند در ایران، از عمق روابط رضاخان پهلوی با مقامات سیاسی و نظامی بریتانیا در ایران خبر میدهد؛ افرادی همچون خودِ اردشیر ریپورتر، کلنل اسمایس و ژنرال آیرونساید. سرنخ روابط نظامی پیش از عزیمت ژنرال آیرونساید به ایران، در دست ژنرال ویلیام دیکسن، رییس هیات مستشاران نظامی بریتانیا در ایران بوده است.
مطالب مندرج در وصیتنامه اردشیر ریپورتر کم و بیش با مضمون اسند محرمانه وزارت خارجه بریتانیا درباره اوضاع ایران در عصر قرارداد همخوانی دارد که البته چندان هم تعجبآور نیست؛ زیرا اردشیر ریپورتر و وزیرمختار نورمن (که نماینده رسمی وزارت خارجه بریتانیا در تهران بود) هر دو در مسیر تحقق بخشیدن به هدفی واحد گام برمیداشتهاند: احراز تسلط کامل بر شئون سیاسی، نظامی و اقتصادی در ایران و پر کردن حفرهای که در نتیجه فروپاشی نظام سلطنتی روسیه در شمال ایران ایجاد شده بود. چهرههایی که در این بازی قدرت به کار گرفته شده بودند، عبارت بودند از سیدضیاءالدین طباطبایی یزدی بهعنوان عامل سیاسی و رضاخان سوادکوهی بهعنوان عامل نظامی.
در میانه بحرانهایی که استقلال ایران را تهدید میکرد، کلنل رضاخان، افسر ۴۲ سالهای که از یک خانواده گمنام نظامی و ترکزبان در مازندران مدارج نظامی را طی کرده و به فرماندهی بریگادِ (معادل تیپ در نظام امروزی) قزوین رسیده بود، با قشون تقریبا سه هزار نفره خود بهسوی تهران عازم شد. پیش از حرکت با افسران بریتانیایی در قزوین مشورت کرده بود و از آنان برای نیروهای خود مهمات، آذوقه و مواجب گرفت. در اطراف تهران مخفیانه با افسران پایینرتبه ژاندارمری و روزنامهنویسی به نام سیدضیاءالدین طباطبایی ملاقات کرد.
سیدضیاء از یکسو مورد اعتماد میسیون (ماموریت) نظامی بریتانیا بود، زیرا روزنامه او به نام «رعد» در سراسر دوران جنگ از بریتانیا حمایت کرده بود، و از سوی دیگر، بهعنوان یک اصلاحطلب مستقل شهرت داشت. او طی انقلاب مشروطه با پدرِ روحانی سلطنتطلب خود قطع رابطه کرده بود و در شیراز روزنامه هوادار مشروطه به نام «اسلام» را منتشر میکرد و در سالهای پس از آن نیز مجدانه هوادار براندازی اشراف زمیندار بود.
رضاخان با جلب حمایت افسران ژاندارمری و مشاوران نظامی بریتانیا، در شب سوم اسفند ۱۲۹۹ وارد تهران شد، ۶۰ تن از رجال طراز اول را دستگیر کرد، به شاه اطمینان داد که کودتا برای نجات سلطنت از خطر انقلاب انجام خواهد گرفت، و درخواست کرد که سیدضیاء به نخستوزیری منصوب شود. شاه بیدرنگ این موضوع را پذیرفت، مقام سردار سپه را برای رضاخان ایجاد کرد و برای سیدضیاء نیز لقبی اشرافی پیشنهاد داد که با مقام جدید وی مناسبت داشته باشد. سیدضیاء بلافاصله مقام را پذیرفت، اما لقب را قبول نکرد و بدین ترتیب، اولین نخستوزیر بیلقب ایران شد.
سیدضیاء و رضاخان در اعلان تشکیل حکومت خود اظهار داشتند که با پایان دادن به خطر تجزیه داخلی، انجام دگرگونیهای اجتماعی و نجات کشور از اشغال بیگانگان، عصر احیای ملی را آغاز خواهند کرد. آنان بیدرنگ با اتحاد جماهیر شوروی پیمان مودت بستند و توافقنامه ۱۹۱۹ (۱۲۹۸ شمسی) با بریتانیا را فسخ کردند. عهدنامه ایران و شوروی، دیون ایران به حکومت سابق روسیه (تزاری) را لغو کرد، تقریبا همه امتیازات واگذارشده به روسیه در قرن پیش از آن را باطل کرد و با تضمین اینکه خاک ایران از این پس برای حمله به شوروی مورد استفاده قرار نگیرد، راه را برای خروج ارتش سرخ از گیلان هموار کرد.
آنان با فسخ توافقنامه ایران و بریتانیا، از مشاوران بریتانیایی درخواست کردند که کمک به بازسازی ارتش و امور کشوری، در پشت صحنه بمانند. سیدضیاء در نهان به وزیرمختار بریتانیا اطلاع داد که برای به اشتباه افکندن بلشویکها و ناراضیان داخلی، و همچنین فراهم کردن امکان تشکیل یک حکومت مرکزی آیندهنگر و کارآمد، توافقنامه باید فسخ میشد. اینگونه به نظر میرسید که کودتا به دوران تجزیه پایان داده و امیدهای دیرین به نجات ملی را زنده کرده بود، اما گذر زمان نشان داد که چنین نبود و تداوم نفوذ دستهای بیرونی در سیاست ایران، خلاف آن را ثابت کرد.
_____________________
منبع: ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان