نام «استالینگراد» برای اغلب مردم جهان پیش از هرچیز یادآور نام و چهره ژوزف استالین، دومین رهبر اتحاد جماهیر شوروی است. اما نگاهی به تاریخ این شهر، اهمیت آن در تغییر مسیر تاریخ را آشکار می‌کند.

امروز، دوم فوریه سالگرد پایان «نبرد استالینگراد» است، خونین‌ترین نبرد جنگ جهانی دوم که پنج ماه و یک هفته و سه روز (از ۲۳ آگوست ۱۹۴۲ تا ۲ فوریه ۱۹۴۳) به طول انجامید و طی آن بین یک میلیون هشتصد هزار تا دو میلیون نفر کشته، مجروح و مفقودالاثر شدند.

اتحاد جماهیر شوروی از ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱ با حمله آلمان نازی به خاک این کشور وارد جنگ جهانی دوم شد. حمله برق‌آسای نازی‌ها در ابتدا تلفات بسیاری وارد کرد، اما استراتژی اصلی شوروی دفاع مطلق در تابستان و کشاندن جنگ به زمستان و ضربه زدن در این فصل به نازی‌ها بود؛ امری که محقق شد ولی منجر به آن شد که جنگ این دو کشور بیش از آن زمستان به طول انجامد.

«نبرد استالینگراد» نه تنها نبردی سرنوشت‌ساز در تقابل نازی‌ها و شوروی بود، بلکه در تعیین سرنوشت جنگ جهانی دوم نیز نقشی انکارناشدنی داشت و به‌نوعی می‌توانست مسیر تاریخ بشریت را نیز رقم زند. 

نیروهای متحدین در «نبرد استالینگراد» را آلمان، رومانی، ایتالیا، مجارستان و کرواسی تشکیل داده بودند، این در حالی است که هیچ‌یک از طرفین متفقین نه‌تنها در این نبرد بلکه در طول تقابل آلمان و شوروی به همکاری با ارتش سرخ و نیروهای پارتیزان شوروی نپیوست. با این حال، پس از پنج ماه و یک هفته و سه روز مقاومت در استالینگراد، نبرد در این شهر در ۲ فوریه ۱۹۴۳ با پیروزی شوروی به پایان رسید.

در روزشمار «نبرد استالینگراد» اتفاقات کوچک و بزرگ مهم بسیاری به وقوع پیوسته که بی‌شک هر یک از آن‌ها در رقم‌خوردن نتیجه نهایی این نبرد تاثیرگذار بوده، اما بی‌شک مهم‌ترین آن‌ها مقاومت در «خانه پاولوف» بوده است.

این خانه جزو نقاط استراتژیک استالینگراد و در مرکز این شهر واقع شده بود که پس از اشغال توسط نیروهای نازی، در ۲۷ سپتامبر ۱۹۴۲ توسط حدود ۳۰ نفر از نیروهای ارتش سرخ به فرماندهی یاکوف پاولوف بازپس گرفته شد. پاولوف و سربازانش در طول ۶۰ روز محاصره توسط نازی‌ها مقاومت کرده و در نهایت این محاصره در ۲۵ نوامبر ۱۹۴۲ شکسته شد و این درگیری با پیروزی پاولوف و ارتش سرخ به پایان رسید؛ از این رو، این خانه تاریخی به افتخار او «خانه پاولوف» نامیده شد.

آزادسازی «خانه پاولوف» از دو جهت حائز اهمیت بود؛ از نظر استراتژیک، این خانه از اهمیت حیاتی و کلیدی در دفاع از کرانه رود وولگا برخوردار بود، و از نظر تاکتیک نظامی، به‌دلیل موقعیت قرارگیری، به ارتش سرخ اجازه دسترسی به شمال، جنوب و غرب را می‌داد.

در صورت سقوط «خانه پاولوف»، به احتمال فراوان سرنوشت «نبرد استالینگراد»، نبرد شوروی و آلمان نازی و حتی جنگ جهانی دوم به‌گونه‌ای دیگر رقم می‌خورد. شاید هیچ یک از سربازان ارتش سرخ از جمله پاولوف که ۶۰ روز در این خانه در محاصره نازی‌ها مقاومت کردند، در طول آن مدت به افتخاراتی که پس از پیروزی نصیبشان شد، فکر هم نمی‌کردند. و هیچ یک نیز فکر نمی‌کردند که پیروزی در این نبرد و در «نبرد استالینگراد» سنگ‌های زیربنای قدرت‌گرفتن هرچه بیشتر شوروی پس از پایان جنگ جهانی دوم و تبدیل این کشور به یک ابرقدرت تمام‌عیار، باشند.

آن‌ها با روحیه سرسخت ناشی از ذات و جغرافیای سردسیر خود، در طول آن ۶۰ روز فقط و فقط مقاومت کردند و نمی‌دانستند که با این کار خواسته یا ناخواسته به‌نوعی، به بشریت خدمت خواهند کرد.

ارنست همینگوی نیز درباره مقاومت ارتش سرخ مقابل نازی‌ها و رهانیدن بشر از چکمه‌های نازیسم، گفته است: «تمام انسان‌های شیفته آزادی چنان مدیون ارتش سرخ هستند که در تمام زندگی خود نیز نخواهند توانست این دین را ادا کنند.»

هرچند بسیاری بر این باورند که اگر سرمای زمستان نبود، آلمان موفق به شکست شوروی می‌شد! اما این نوع از نگرش نیز ناشی از روایت جهت‌دار تاریخ است، چرا که طبیعی است که نتیجه آن جنگ را سلسله عوامل مختلفی تعیین کرد که سرمای زمستان نیز تنها یکی از این عوامل بود. از این رهگذر، شوروی ثابت کرد که در تدارک استراتژی و تاکتیک‌های نظامی بر اساس واقعیات و عوامل موجود، به‌مراتب هوشمندانه‌تر از نازی‌ها و سایر متحدین عمل کرد.

اما یکی از عوامل پیروزی شوروی در این جنگ، عامل «ایدئولوژی» بود که به هیچ‌وجه نمی‌توان آن را نادیده گرفت. ارتش سرخ، پارتیزان‌ها و نیروهای مردمی (شامل دهقانان محلی) با اتکا باورهای خود به یک ایدئولوژی در این جنگ مقاومت کردند؛ تبلیغات دولت شوروی در طول این مدت نه تنها بر دفاع از خاک بلکه بر دفاع از یک تفکر مبتنی بود؛ تفکری که در طول سال‌ها در جامعه این کشور نهادینه شده بود.

از سوی دیگر، نتیجه «نبرد استالینگراد» و جنگ شوروی و آلمان نازی اگرچه می‌تواند از قدرت ایدئولوژی حکایت کند، اما پرسش‌هایی برجا گذاشت هنوز هم نمی‌توان پاسخ قطعی به آن‌ها یافت. پس از پایان جنگ جهانی دوم، سلسله نشست‌های سه‌جانبه‌ای میان ژوزف استالین، وینستون چرچیل و فرانکلین روزولت به‌عنوان قدرت‌های پیروز در جنگ جهانی برگزار شد.

این کنفرانس‌ها (که یکی از آن‌ها از تاریخ ۲۸ نوامبر تا اول دسامبر ۱۹۴۳ در تهران برگزار شد) با موضوع تصمیم‌گیری در مورد جنایات آلمان نازی و تقسیم غنائم در نهایت در یالتا (اوکراین امروز) به پایان رسید و هر یک از این سه قدرت سهمی از غنائم برد.

شاید این اتفاق را بتوان آغاز روند زیاده‌خواهی‌های اتحاد جماهیر شوروی دانست؛ اگرچه استالین و رهبران پس از وی این اتفاقات را با رویکرد تقابل با امپریالیسم توجیه می‌کردند، اما واقعیت آن بود که شوروی از آن مقطع به بعد با پشت‌کردن به آرمان‌های گذشته و تفکری که از آن دم می‌زد؛ خود به نوعی سرمایه‌داری دولتی تبدیل شده بود.

این رویکرد شوروی و در ادامه آن بحث «همزیستی مسالمت‌آمیز با سرمایه‌داری غرب» تا جایی پیش رفت که در دوره رهبری نیکیتا خروشچف در شوروی، حتی چین به رهبری مائو تسه دونگ، به‌عنوان بزرگ‌ترین متحد شوروی این موضوع را تاب نیاورد و از سال ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۹ به دوره «شکاف چینی-شوروی» مشهور شد، دوره‌ای که مائو این گونه جدید شوروی را «خائنین بازنگری‌کننده» نامید و اتحاد این دو کشور دستخوش آسیب‌های فراوان شد.

پرسش آن است که رهبران جامعه‌ای که در جنگ شوروی و آلمان نازی و در «نبرد استالینگراد» به‌واسطه یک ایدئولوژی انسان‌مدار آن‌گونه در مقابل مهاجمین مقاومت کرد، در سال‌های پس از جنگ و به‌خصوص در نیمه دوم قرن بیست‌ویکم چه بر سر آن ایدئولوژی و جامعه آوردند که در نهایت چنان سرنوشتی رقم خورد؟

شاید ۳۰ سربازی که در «خانه پاولوف» به‌مدت ۶۰ روز در مقابل نازی‌ها مقاومت کردند فکر نمی‌کردند مسیر کشورشان در سال‌های بعد این‌گونه تغییر کند و حتی شخص یاکوف پاولوف در هنگام مرگ خود در ۲۹ سپتامبر ۱۹۸۱ نیز فکر نمی‌کرد اتحاد جماهیر شوروی، کشوری که نه‌تنها در استالینگراد بلکه در چندین نبرد دیگر نیز در نقش منجی عمل کرده بود بود، تنها چند سال پس از مرگش از هم فروپاشد.

 

به اشتراک بگذارید:
تحلیل‌های مرتبط

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید: