چهاردهصد سال پیش پایههای عدالت و انصاف در جامعهٔ آنروز عرب بهلرزه در آمد؛ سالهایی که انسانیت نه در کتاب و نوشتهها و نههم در اعمال آدمیان آنروزگار تعریف میشد. شیرازهٔ اجتماع در جوامع عرب و عجم از بین رفته و مردمان آن به شدت از هم متفرق و پراکنده بودند. ارزشهای اجتماعی رنگ باخته و سنتهای ناپسند و به دور از اخلاق و طبیعت انسانی در سرنوشت تودهها حاکم شده بود. تعصب و تحجر فکری به حدی عمیق و شدید بود که خانوادهها دخترانشان را زنده به گور کرده و برای اموال و تجارتشان افتخار میکردند.
چهاردهصد سال پیش جهان در سکوت مطلق ارزشها و معنویت الهی بود. مادیات و ارزشهای مادی معیار شرافت و نجابت آدمیزاد بوده و برایشان شخصیت و موقف خدایی میداد. اصطلاحات و واژههایی که امروز در علوم انسانی بافت خوره و تعریف میشود، تماماً ریشه در آن دوران داشته و به شکل خیلی عام و گسترده در جریان بوده است. در روزگاری که سیاهپوستان غلام و برده بوده و زنان مانند کالاهای تجاری معامله شوند، دیگر چه اتفاق بدی از این بدتر و فجیعتر را میتوان متصور شد؟
حاکمان و سلاطین زمین همه از خدا و آفریدگارشان روگردان شده و به سوی بتها و معبودهایی از جنس سنگ و چوب رو آورده بودند. فلسفه و معنی هستی در میانشان رنگ باخته، شرف، عزت و وقار آدمیان چیزی جز الفاظ و واژههای میان تهی و پوچ نبودند. نه تشکیلات و دولتی کارساز بود که از حقوق اقلیتها و طبقهٔ ضعیف جامعه دفاع و حمایت کند و نه هم ارزشی که با درنظرداشت آن آدمیزاد به هم دیگر صلهٔ رحم داشته باشد. چهاردهصد سال پیش جهل و تاریکی مطلق در جهان بشریت حاکم بود و محمد آخرین پیامآور الهی بود که این سکوت را برهمزده و مردمان را به تکمیل اخلاق و منش نیک فراخواند؛ مؤلفهٔ و اصلیکه میتواند تمام مسایل خورد و بزرگ را ذیل آن قرارداده و تنظیماش نمود.
خلافت، امارت و یا جمهوریت؟
در جهان امروزی شاهد حرکتها و انسجامهای زیادی در کشور های اسلامی بودهایم که موافق و مخالف خلافت، امارت و جمهوریت به هم تازیده و به حدی که روی این ساختارهای اجتماعی خونها ریخته و حکومتها سرنگون شده است. اما آیا این داستان از یک دید همان قضیه عنب، انگور و اوزم است و یا هم تفسیرهای خودی از دستورات خدا و فرستادهٔ آن؟ این واضح است که پیامبر برای تکمیل اخلاق برای بشر فرستاده شد. اما نمیتواند تأثیر اخلاق را در تشکلات و سیستمهایی که مراودات اجتماعی کتلهها را به هم تنظیم میکند نیز نادیده گرفت. از دید دیگر اسلام سکولایسم و انحصار خویش در مسجد را قبول نکرده و برای اجتماع انسانی طرحهای دقیق و عمیق دارد و اما از بعد دیگر این رویه و جریان جاری که طبیعی مینماید نیز درست نمیباشد.
حکومت افغانستان در همین پنچ سال گذشته تقریباً اضافهتر از پنجاه هزار سرباز جوان مملکت را به کام مرگ فرستاده و از طرف دیگر طالبان و این گروه امارتخواه نیز مسئول مرگ همین تعداد افراد بیگناه بودهاند.
پیامبر نه امیر، نه خلیفه و نه هم رئیسجمهور در تعریف و برداشتهای امروزی بود، این القاب برای آخرین فرستاده و سفیر خدا با اسم و رسم امروزی درست نیست و نمیباشد. او تنها پیامبر و نبی خدا بود، لقبی که نمیتوان کلمات و مصطلحات رایج را در ردیف او قرارداده و از پرستیژ آن کاست. نخستین دعوت او خواندن بود و کسب علم نافع؛ دانشی که بشر توسط آن بتواند پیرامونش را شناخته و زندهگی فردی و اجتماعی خویش را رونق بخشد. نخستین دعوت پیامبر برای افراد جامعه این امکان را میداد تا ابتدا به تکمیل نقیصههای خویش پرداخته، در قدم دوم خانواده و همینطور اجتماع و پیرامون خویش را اصلاح و صاحب خلق نیک سازد.
اما در جهان امروزی شاهد جریانها و حرکت هایی استیم که با نام، پرچم و دستورات اسلامی و الهی احاطه شده، اما به قتل، کشتار و از بینبردن انسانهای بیگناه و کودکان معصوم میپردازد. جریانهایی که از سبب کنش نادرست و برداشتهای سوء آنها از دستورات اسلام، جمعیتهای بزرگ از زندهگی عادی و طبیعی دور شده و آسیبهای فراوانی به روح و روان انسانها رسانده است. آیا وقتی زندهگی پیامبر خدا را مطالعه کنیم چنین چیزی وجود دارد؟ آیا در آن روزگار چنین داستانهای تراژید و به شدت زننده که در جوامع امروزی شاهد آن استیم، وجود داشته است؟ آیا عزت و وقار مسلمانان در یکی از آن دورهها اینگونه بوده که ما استیم؟
واضح است که جوامع و کشورهای اسلامی درگیر مشکلات و چالشهای مضاعف و دوچندان نسبت به دیگر جوامع استند. اما وقتی به نمایندهگی از این کشورها و به عنوان نمونه به مملکت خویش افغانستان بپردازیم، در خواهیم یافت که این جغرافیای درمانده و محروم از سبب کنش نادرست مسئولین و روسای آن، ماجراها و تراژیدهای انسانی را به خود اختصاص داده که نمونههای آن کمتر در صفحات تاریخ دیگر ممالک و جهان به مشاهده میرسد. از انارشی و رویههای غیرمتعادل و ناانسانی حکومت و سردمداران آن معلوم میشود که ما فرسنگها دور از دستورات الهی و اسلامی بوده و به مدتهاست که پیرو بتها و تراشههای درونی خود استیم. بدبختیهایی که از سبب فقدان مسایل اخلاقی ناشی شده و از همین روست که هم خلافت، هم امارت و هم جمهوریت نتیجهیی نداشته و دستآورد بزرگی برای این اجتماع درمانده کسب نکرده است.
توجیههای قرآنی
هیچکس انکار نموده نمیتواند که اسلام دین صلح و آرامش است. دینیکه حتی در کارنامههای جنگی و رزمی خویش علاوه از این که متوجه حیات و زندهگی سربازان و رزمندهگان میادین نبرد است، حتی امر میکند متوجه عبادتگاهها بوده و از تلفشدن مواشی و زراعت مردم جلوگیری شده و در مقابل آن احتیاط صورت گیرد. دینی که دستور میدهد با اسیر برخورد نیک شده و در کشتن آن تأمل شود. دینی به این زیبایی آلهٔ دست گروهی شرور و منافق جامعهٔ افغانی شده که هر لحظه با سیاستهای غلط و ناشیانهٔ خویش دهها و صدها جوان مملکت را به کام مرگ سپرده و به سوی نیستی سوق میدهد.
وقتی پیامبر الگو و قاعد مسلمانان است و ما به عنوان مسلمان بر این امر گردن نهاده و قبولاش داریم، پس چگونه ممکن است به عنوان امت آن به قتل عام جوانان مسلمان یک مملکت پرداخته و آن را با آیات قرآنی توجیه نماییم؟ آیا اسلام برای ما این اجازه را داده است؟ آیا پیامبر برای به کرسی نشاندن اوامر الهی در غزوات و نبردهایش با کفار اینگونه عمل میکردهاند؟
حکومت افغانستان در همین پنچ سال گذشته تقریباً اضافهتر از پنجاه هزار سرباز جوان مملکت را به کام مرگ فرستاده و از طرف دیگر طالبان و این گروه امارتخواه نیز مسئول مرگ همین تعداد افراد بیگناه بودهاند. اما پیامبر در میان جاهلترین جامعه که جمعیت آن حتی به اطفال هم رحم نمیکرد، یک مبارزه بدون خشونت به راه انداخته و جنگهای ده سالهیی که میان پیامبر و کفار بهوقوع پیوسته بود فقط ۱۲۸۴ نفر قربانی داشت. با این حال حکومت کنونی چه فرقی میتواند با حکومتهای ظالمی که از مردمان خویش کلهمنارها میساختهاند، داشته باشد؟ این کدام ارزش است که قیمت آن قربانی صدها هزار جوان و مهاجر و معلولشدن میلیونها شهروند یک کشور گردد؟ این جمهوریت و امارت تا به حال کدام ارزش شهروندان این مملکت را حفظ نموده و بر آنها عزت بخشیده است؟
وقتی در میلاد پر افتخار پیامبر قرار داشته و شاهد این همه ناهنجاریها در یک مملکت اسلامی بوده و صلواتِ بعد از هر نماز ما بوی خون داشته باشد، این چگونه دین و آیینیست که ما تمثیل داریم؟ اینهمه خون و این همه قتل جوانان را نگرانم که مسئولین با کدام آیت قرآنی توجیه خواهند کرد. بیشتر نگران آنم که این همه سکوت دوامدار در مقابل ظلم و بیعدالتی ما را به کجا خواهد کشاند و برای خدایی که بازخواست او از ظالم و مظلوم به یک اندازه است چه پاسخی خواهیم داد؟