در یک روز گرم تابستان، عقربهها ۱۱ پیشازچاشت را نشان میدهند و خیابانهای همیشه شلوغ کابل خلوتتر از همیشه به نظر میرسند. زنی با لباس سیاه، در کنار کراچی تکچرخی نشسته و چشمهایش در پی موترها و رهگذران میچرخد؛ چشمانتظار کسی که شاید بستهای دستمال کاغذی یا جفتی جوراب از او بخرد.
مستوره، زن ۵۰سالهای از باشندگان کابل است. فقر و نداشتن سرپرست، او را ناگزیر کرده که در جادههای شهر دستفروشی کند. با گوشهی چادرش، قطرههای عرقی را که میان چینوچروکهای صورتش جاری شده، پاک میکند و آهکشان میگوید: «برای نیازهای خانه مجبور شدم کار کنم. چارهای نیست.»
شوهر مستوره بیست سال پیش وفات کرده و پسرش نیز در یکی از جنگهای داخلی جان باخته است. این سرنوشت، بار سنگین تأمین معاش یک خانواده ششنفره را بر دوش این زن سالخورده گذاشته است.
سلاموطندار را در اکس دنبال کنید
او با کراچی تکچرخی که دارد، دستمال کاغذی، جوراب و دستکش میفروشد. وقتی پسرش کشته شد، چهار کودک از او به جا ماند و حالا مستوره به جای مادربزرگ، برای نواسههایش نانآور شده است. «بچهام شهید شد و چهار تا اولادش ماند. شوهرم هم بیست سال پیش شهید شده بود. حالا خودم به چهار یتیم خدمت میکنم. همین دستمال، جوراب، دستکش میفروشم.»
از بام تا شام، کوچه و خیابانهای کابل را در جستوجوی مشتری طی میکند، به امید فروش چند بسته دستمال. اما درآمدش، بهسختی کفاف زندگی را میدهد.
مستوره میگوید روزانه بین ۵۰ تا ۲۰۰ افغانی کار میکند. «در روزی ۵۰، یا یکصد و یا دوصد افغانی کار میکنم. با همین پول، روزگار میگذرانم. در غیر آن، هیچ ندارم جز امید به خدا. همین کراچی امیدم است، من نانآور خانهام. طفلکها خورد استند.»
سلاموطندار را در تلگرام دنبال کنید
او با این درآمد ناچیز، باید هزینههای خانه، خوراک، پوشاک و کرایه خانه را تهیه کند.
نگاهش را به دوردست میدوزد و با صدایی پر از نگرانی ادامه میدهد: «موهایم بیخی سفید است، اما از مجبوری همین کار را میکنم. راهی ندارم، چارهای ندارم.»
چادرش را محکم دور صورتش میپیچاند و موهای سفیدش زیر سیاهی چادر پنهان میشود. قامت خمیدهاش را جمع میکند و آهسته برمیخیزد؛ راه میافتد تا شاید بستهای دستمال کاغذی یا جورابی بفروشد.






