دگرگونی فرهنگی و اجتماعی بهعنوان مهمترین اصل یک جامعۀ سالم بهشمار میرود. اگر جامعه نتواند بر بنیاد شرایط زمانی ظرف فرهنگی خود را متحول کند، امکان پویایی وجود نخواهد داشت. گذشتۀ همبودهای انسانی نشان داده که هستی اجتماعی، تعیینکنندۀ شعور انسانیست و نگاه انسان به جهان و طبیعت، متأثر از جایگاه آن در ساختارهای اقتصادی_اجتماعیست که پیوسته حرکت جوامع را از کمون نخستین یعنی کشاورزی به جوامع فیودالی و از جوامع سنتی به جوامع صنعتی/مدرن و سپس فراصنعتی نشان میدهد.
هرچند فرآوردههای فرهنگی مهم است؛ اما توجه به فرایند تغییرات کمی و کیفی در فرهنگ و روش زندهگی اجتماعی بیشتر قابل اهمیت است، به این دلیل که آگاهی از هر محتوایی براساس یک پیشفهم برخاسته از روان جمعی امکانپذیر است. ارتباط فهمها و پیشفهمهاست که به برداشت جدید از متن منجر میشود؛ این کاری است که از عهدۀ فرهنگ بر میآید، البته با رویکرد زیباییشناسی فرهنگی یعنی نگرش و روش خردپسندانهیی که امکان نقد را باز میگذارد و نگاه انتقادی به فرهنگ را رشد میدهد تا سبب تولید نگرش جدید و نقد نگرش تازه شود.
اینکه مرحلۀ گذار انسان از جوامع بدوی به جوامع پیشرفتۀ کنونی یک روند طولانی است و بهطور تدریجی پیموده میشود، کاملاً بدیهیست. پس از جنگ جهانی دوم توسعه براساس طرح مارشال و الگوی نوسازی روند سریع در اروپا تطبیق شد و در جوامع شرقی و توسعهنیافته، از جمله افغانستان به شکل غیرطبیعی و ناقص گسترش یافت.
در دو دهۀ گذشته در افغانستان، براساس مدل/شیوۀ نوسازی در ابعاد گونهگون توسعه، تلاشهای بسیاری صورت گرفت که هیچکدام موفق نبود. مهمترین چالش این دوره، ناسازگاری ارزشهای فرهنگی و باورهای دینی شهروندان افغانستان با ارزشهای مدرن بود. به باور نویسنده، ناسازگاری محتوای جدید (ناشی از ورود ارزشهای انسانگرایی و سکولاریسم غربی) با ظرفیت فرهنگ افغانستان (فرهنگ سنتی- دینی که انسانگرایی را بر بنیاد آموزههای مدرنیته بر نمیتابد)، محرک اصلی کشمکش و طولانیشدن جنگ در این کشور است. فرهنگ و ارزشهای بومی افغانستان به گونههای متفاوت در تقابل با الگویهای نوسازی غربی در افغانستان قرار گرفته و مخالفت کرده است. درنهایت با خروج نیروهای آمریکایی از این کشور، ارزشهای روستایی حتا بر کلانشهرهای افغانستان نیز غلبه یافت و منجر به جابهجایی قدرت سیاسی در افغانستان شد.
اکنون از یکسو ارزشهای فرهنگی روستایی (ارزشهای سنتی و قبیلهای) که به حاشیه رفته بودند، قامت بر افراشته و از سوی دیگر، ارزشهای مدرن و نهادهای دموکراتیکی در برابر آن قرار گرفته که بهطور عمودی (بالا به پایین) در جامۀ افغانستان، ذهنیت نسل دانشگاهی و آموزشدیده را پُر کرده است. با این همه افغانستان در این رویارویی فرهنگی به کدام سو خواهد رفت؟ آیا نشانههای شهری میتواند نگرش فرهنگ روستایی را تغییر دهد؟، یا برعکس.
این بحث را براساس نظریۀ دانیل لرنر، جامعهشناس و نظریهپرداز آمریکایی توضیح خواهم داد. از دیدگاه لرنر، روشهای زندگی سنتی روستاییان در جوامع خاورمیانه مانع توسعهاند، به این دلیل، باید شرایطی فراهم شود که تحرک جغرافیایی به وجود آید و روستاییان از زندهگی روستایی به شهری روی بیاورند.
شهرها باعث تحرک اجتماعی میشوند که عاملی برای دگرگونی رفتارهای فردی و درنهایت ایستارهای/باورهای ذهنی آنان میتواند باشد. یافتن آدرسها و ساختمانها در خیابانهای شهر نیاز به سواد را افزایش میدهد. با ایجاد شرایط برای باسوادشدن، فرد روستایی امکان به عهدهگرفتن نقشهای گونهگون اجتماعی را بهدست میآورد.
با رویکارآمدن دولت مدرن/جمهوریت در ۲۰ سال پسین در افغانستان، تحرک نسبی جغرافیایی در این کشور به وجود آمده بود که با فروپاشی آن، جنگجویان روستایی امارت اسلامی وارد شهرها شدند و جابهجایی سرعت بیشتر گرفت. هرچند فرایند این جابهجایی با آنچه لرنر در نظر دارد به گونۀ دقیق سازگار نیست، اما نیاز به آموزش و یادگیری مهارتهای مدیریتی و رهبری با توجه به شرایط زندهگی امروزی برای این افراد بیشتر از پیش برجسته شده و رفتارشان در کنار شهریها به سوی دگرگونی حرکت میکند.
بر این اساس، هستی اجتماعی روستاییان(حضورشان در قدرت و ثروت) و نیز دسترسی آنان به نمادهای شهری مانند رسانهها، دانشگاهها، رستورانتها و دیگر مؤلفههای مدرن، سبب تغییر نگرش و رفتارشان در روابط اجتماعی خواهد شد. در این میان حضور نسل دانشآموختۀ افغانستان، نقش مهمی را برای بازسازی جامعه بازی خواهد کرد؛ چون با آگاهی و مهارتهایی که در این دو دهه کسب کردهاند، امکان همسویی ارزشهای مدرن را که چندان غربی نشدهاند و فرهنگ بومی که کاملاً بومی باقی نخواهد ماند، فراهم خواهد ساخت.
از دید لرنر، این همسویی زمانی میتواند کارآمد باشد که شخص بتواند خودش را به جای فرد دیگری قرار بدهد و مشاغل و مسئولیتهای متفاوت اجتماعی را به عهده بگیرد، در این صورت تحرک روحی پدید میآید.
بنابراین، توسعۀ فرهنگی در افغانستان نیاز به پذیرش ارزشهای دوسویه دارد، تا شهروندان بتوانند در روابط اجتماعی با یکدیگر احساس همدلی کنند. افغانستان یک جامعۀ چند فرهنگی است و آنچه شرایط زندهگی در جامعه را رشد مثبت میدهد، اولویت فرهنگیست. در همین حال، تغییر نگرش شهروندان باعث شکلگیری و معنادارشدن فضای عمومی در سیاست افغانستان خواهد شد.