در میان نیازهای اساسی و ابتدایی انسانها، خوردن، نخستین نیاز انسانی است؛ نیازی که تا برآورده نشود، نمیتوان به چیز دیگری اندیشد یا دنبال سیرکردن نیاز دیگری رفت. انسان، مادامی که نفس میکشد، به خوردنونوشیدن نیاز حتمی دارد؛ نیازی که این روزها برای شمار زیادی از باشندگان افغانستان، از راههای ساده و بی آن که ناچار به زیرپاگذاشتن حرمت نفس شان باشند، برآوردهشدنی نیست.
بر اساس آمار نهادهای امدادرسان بینالمللی، اکنون، بیشتر از نیم جمعیت کشور برای سیرکردن شکم شان، ناچار اند در صف کمکهایی بیاستند که جامعهی جهانی برای شان فراهم میکند؛ کمکهایی که تنها میتواند از مرگ ناشی از گرسنگی پیشگیری کند؛ نه چیزی بیشتر از آن. در میانهی این درماندگی، شفافنبودن و بسندهنبودن این کمکها، شماری از باشندگان کشور را به ویژه در شهرها، ناچار کرده که برای سیرکردن شکم شان، دست نیاز به دیگران دراز کنند؛ دستی که پیش از درازشدن، بارها خودش را تنبیه کرده و شاید خواسته قطع شود تا این که دراز؛ اما غریزهی زیستن، ناچارش کرده که باید دراز شود؛ تا شاید قرصی نان روی آن بیفتد و یک روز دیگر هم خون در رگهایش جریان داشته باشد. در سوی دیگر، این چالش اجتماعی زمانی جدیتر میشود که شماری از افرادی که پیوسته از این راه نان درمیآورند، رفته رفته به آن خو گرفته و نمیتوانند دنبال راه بدیل باشند، یا هم برای یافتن راه بدیل، به خود زحمتی نمیدهند؛ چیزی که باعث دوام این روند شده و با افزایش ناداری حتا به حالت ثبات میرسد.
سلاموطندار فارسی را در فیسبوک دنبال کنید
هرچند حکومت، تکدیگران به ویژه در شهر کابل را از درازکردن دست نیاز به دیگران، بازداشته است؛ اما با این هم، هر شهروندی که روزانه در شهر رفتوآمد دارد، به چهار-پنج فرد خردوبزرگ برمیخورد که از او درخواست کمک دارد. شبی که گذشت، هنگامی که از دفتر کاری به خانه برمیگشم، سر کوچه دم در یکی از رستورانتها ایستادم و خواستم برای شب غذای آماده بگیرم؛ چند ثانیهای از ایستادنم نگذشته بود که یک کودک دختر که ده-یازدهساله مینمود، خواست که ۲۰ افغانی به او بدهم؛ یک دقیقه نگذشته بود که دو کودک پسر از راه رسیدند و هر یک، چند افغانیای میخواستند. بعد سه-چهار دقیقه، یک دخترخانم جوان که صورتش را پوشانده بود، به من نزدیک شد و درخواست کمک کرد. این وضعیت ادامه داشت و هنگام دورشدن از رستوارنت نیز، یکی دنبالم آمد و درخواست ۱۰ افغانی کرد. این وضعیت، وضعیتی است که هر شهروندی با رفتوآمد در شهر کابل با آن روبهرو میشود؛ درماندگی و بیچارگیای که از سالهای سال به این سو، دست از سر شهروندان افغانستان برنمیدارد.
نیاز به غذا، نیاز اساسی انسانها است که در زندگی بدوی؛ زمانی که انسانها در ساختار قبیلههای کوچک زیست داشتند، از راه شکار آن را برآورده میکردند؛ پس از این که انسانها توانایی کشاورزی را در خود ایجاد کردند، از این راه نیازهای خوراکی شان را فراهم میکردند که این روش تا اکنون ادامه دارد و در افغانستان هم، بخش زیادی از جمعیت آن، از همین راه بخورونمیر شان را فراهم میکنند.
با این همه، در ساختارهای امروزی زندگی اجتماعی؛ یعنی در قلمروی که حکومت و ساختار امرونهی وجود دارد؛ این از مکلفیتهای حکومت است، تا نیازهای خوراکی کسانی را که توانایی فراهمکردن آن را ندارند، فراهم کند؛ اما حکومتهای افغانستان چه در گذشته و چه اکنون، توانایی آن را نداشته؛ یا هم انگیزهی آن را.
سلاموطندار فارسی را در تویتر دنبال کنید
از چندی به این سو، حکومت مدعی است، آنهایی که در شهر دست نیاز به دیگران دراز میکند را گردآوری کرده و برای شان، تنخواه ماهانه معین کرده است؛ اما هنوز شماری از آنها، هیچ پولی از سوی حکومت دریافت نکرده اند. در سوی دیگر، رویهی حکومت با آنها، نابهسامانی آشکاری را با خود یدک میکشد؛ نخست این که حکومت تنخواهی را برای آنها معین کرده که با آن نمیشود هزینهی زندگی در شهر کابل را فراهم کرد؛ دوم این که با جداسازی آنها به نیازمندان واقعی و ناواقعی یا به قول حکومت حرفهای، دست شمار زیادی از آنهایی که دست نیاز به دیگران دراز میکنند را کوتاه کرده است؛ البته طوری که در بالا یادآوری کردم، آن شمار از تکدیگران که به تکدیگری خو گرفته، برای تأمین نیازهای شان به همین راه ادامه میدهند؛ مگر این که در ساختار مشخصی زمینهی درآمدزایی برای شان مهیا شود؛ تا بهانهای به دوام درازکردن دست نیاز به دیگران در آنها باقی نماند. در این میان، شماری از نیازمندان، از آن جا که از سوی حکومت از تکدیگری منع شده اند، اما هنوز به کمک نیاز دارند، روش تکدیگری شان را عوض کرده اند؛ به گونهای که با همراهداشتن اسبابی مانند بستههای قلم، آفتابه یا هر چیز دیگری، طوری مینمایند که برای فروش آن به بازار آمده اند؛ اما با استفاده از این پوشش، دست نیاز به مردم دراز میکنند.
اکنون اگر حکومت را در راستای برخورد با تکدیگرایان، برحق نیز بپنداریم، این برخورد نتوانسته که تکدیگری را در شهر کابل از میان بردارد؛ زیرا، هنوز نیازهایی است که سیر نشده و دستهایی که خالی مانده و جز درازشدن به سمت دیگران، راهی به خودش نمیبیند؛ دستهایی که دم در رستورانتها، سبزیفروشیها و پای نانواییها، آدمی را دنبال میکند.