نظریه بازی یا (Game Theory) اساسا یک ابزار تحلیلی/ریاضی در عرصههای مختلف، به ویژه اقتصاد و سیاست، است، اما همه ما در سطحی ابتدایی از این مفهوم در تصمیمگیریهای روزانه استفاده میکنیم، بیآنکه از آن با همین عبارت ثقیل یاد کنیم. اگر برای خرید یک اتومبیل شاخصههایی مثل قیمت آن، میزان سوخت، هزینه بیمه و یا هزینههای مراقبت را میسنجید، در واقع شما سود و زیان خود را در درازمدت محاسبه میکنید و این هم نوعی تفکر مبتنی برای نظریه بازی است. و یا ممکن است کودک شما به خاطر داشتن یک اسباببازی که به صلاحش نیست، اصرار کند و شما با ترفندهای مختلف بکوشید نظر او را راجع به آن تغییر دهید و توجهاش را به اسباببازی دیگری جلب کنید. این کار شما نیز تغییر یک وضعیت با توسل به دوراندیشی و درنظرداشت پیامدهای آینده است.
در سطحی بالاتر، نظریه بازی تفکر استراتژیک برای دستیابی به هدف از پیش تعیین شده در یک محیط رقابتی است؛ مثلا یک شرکت تجاری ممکن است با تکیه بر راهکارهای خلاقانه، بخواهد به رقابت به شرکتهای دیگر بپردازد. یک سیاستمدار، یک حزب یا دولت نیز ممکن است با اتکاء بر نظریه بازی رقبای سیاسی خود را از میدان بدر کند و یا به دیگر اهداف سیاسی خود برسد.
نظریه بازی در محیط اکادمیک تحلیل یک وضعیت با استفاده از مدلهای ریاضی تعاملات استراتژیک میان بازیگران است در رشتههای مختلف، از جمله سیاست، اقتصاد، رفتارشناسی، علوم اجتماعی و کامپیوتر کاربرد دارد. ولی این نوشته میکوشد این نظریه را به زبانی ساده و به گونهای تشریح کند که مخاطب بتواند ضمن درک بهتر این تئوری و کاربردهای آن در وضعیتهای پیچیده سیاسی، قابلیتهای آن را در ارتقاء تفکر نقادانه در زندگی شخصی نیز دریابد.
مسئله «دو زندانی»
احتمالا مسئله معروف «دو زندانی» که البرت دبلیو. تکر، ریاضیدان آمریکایی ابداع کرده، از مثالهای خوب برای درک بهتر از نظریه بازی است:
پلیس شاهین و فرزان را به اتهام جرمی که مشترکا مرتکب شدهاند، بازداشت کرده و آنها را در دو سلول جداگانه نگه میدارد. پلیس به هر کدام از آنها میگوید: ۱) اگر هر دو به جرم خود اعتراف کنند، هر کدام پنج سال زندانی خواهند شد. ۲) اگر هیچ کدام اعتراف نکنند، هر دو یک سال زندانی خواهند شد. ۳) اگر یکی اعتراف کند و دیگری نه، آنکه اعتراف کرده به خاطر همکاری با پلیس آزاد میشود و آنکه اعتراف نکرده به ده سال زندان محکوم خواهد شد.
شاهین و فرزان امکان تماس با هم را ندارند و هر کدام باید به تنهایی و با اتکاء بر حدس و گمان خود از رفتار دیگری تصمیم بگیرد.
هر کدام از آنها ممکن است تصور کند که عاقلانهترین تصمیم این است که اعتراف کند و آزاد شود. ولی اگر هر دو به همین نتیجه برسند و اعتراف کنند، پنج سال زندانی خواهند شد. گزینه دوم، یعنی اعتراف نکردن هم ریسک بزرگی است. چون اگر یکی اعتراف کند و دیگری نکند، آنکه اعتراف نکرده ده سال زندانی خواهد شد. اما اگر هر دو اعتراف نکنند، هر چند در وهله اول ممکن است تصمیم عاقلانهای به نظر نرسد، اما نتیجه آن فقط یک سال زندان است. در مقایسه با آزاد شدن، یکسال زندان ممکن است برای هیچ کدام مطلوب نباشد اما در این وضعیت بهترین نتیجه ممکن با اعتراف نکردن به دست میآید.
در چنین وضعیتی، حالت ایدهال این است که شاهین و فرزان هر دو به بهترین گزینهٔ ممکن «برای خود و دیگری» فکر کنند. به این میگویند نظریه بازی همکارانه. بدترین گزینه این است که هر کدام به فکر آزادی خود باشند، چون در آن صورت، هر دو پنج سال زندانی خواهند شد. به این میگویند: نظریه بازی ناهمکارانه.
تعریف عناصر نظریه بازی
وضعیت شاهین و فرزان را میتوان در پیچیدهترین وضعیتهای سیاسی یا اقتصادی مشاهده کرد. به طور کلی در هر وضعیتی که در آن دو یا چند بازیگر قرار است برای رسیدن به اهداف خود با هم تعامل کنند، ممکن است راهبرد یا استراتژی آنها همکارانه یا ناهمکارانه باشد. مسلما در وضعیتهای اقتصادی، سیاسی و یا در مسائل مربوط به سیاستگذاری و مثل آن، پیامدها بسیار پیچیدهتر است و حتی ممکن است برخی از این پیامدها نامعلوم باشد. از این رو، سود و زیان یک تصمیم در سطح راهبردی همیشه روشن نیست و درک آن نیازمند جمعآوری اطلاعات، تحلیل دقیق آن، تفکر استراتژیک و دوراندیشی است.
عناصر نظریه بازی اینهاست:
بازی که یک یا چند وضعیت در هم تنیده است که تغییر آن بستگی به اقدامات یا تصمیم دو یا چند بازیگر دارد.
بازیگران که در بازی تصمیمگیرندهها و یا عاملان اقداماتیاند که بر بازی تاثیر میگذارد.
اطلاعات که دانستههای هر کدام از طرفین در هر مقطع از بازی است که براساس آن تصمیم میگیرند و یا دست به عمل میزنند.
استراتژی یا راهبرد که یک برنامه عمل و یا تفکری است که بازیگران آن را با توجه به اطلاعات خود تدوین میکنند و منطبق با آن تصمیم میگیرند و یا دست به اقدام میزنند.
بازدهی که نتیجهای است که بازیگر از دستیابی به یک وضعیت متفاوت در نتیجه یک اقدام به دست میآورد.
موازنه که نقطهای در بازی است که بازیگران تصمیم خود را گرفتهاند و یا اقدام خود را عملی کردهاند و نتیجه آن به دست آمده؛ وضعیتی جدیدی که می تواند به نفع هر دو (برد-برد در بازی همکارانه) و یا به نفع یکی از طرفین (برد-باخت در بازی ناهمکارانه) و یا به ضرر هر دو (باخت-باخت) تمام شود. و یا آنکه بازی وارد مرحله جدیدی شود و ادامه یابد.
مثلا در مسئله دو زندانی که پیشتر یاد شد، بازی وضعیت فرزان و شاهین در بازداشت است، بازیگران پلیس، شاهین و فرزان هستند، استراتژی/راهبرد تفکری است که هر کدام از بازیگران در قبال بازی دارند، بازدهی وضعیتی است که شاهین و فرزان پس از تصمیم نهایی برای اعتراف کردن یا نکردن به دست میآورند (میتواند برد برای هر دو یا باخت برای هر دو باشد)، مجموعه اطلاعات فرزان و شاهین، نه تنها از پیامدهایی است که پلیس به هر دو اعلام میکند، بلکه هر گونه اطلاعات حاکی از اینکه طرف مقابل چه تصمیمی میگیرد. موازنه وضعیتی است که هر دو تصمیم خود را گرفتهاند و نتیجه تصمیم به دست آمده. در مثال شاهین و فرزان نتیجه تصمیم آنها برگشتپذیر نیست و بازی عملا پایان مییابد. ولی در وضعیتهای واقعی بازی میتواند وارد مراحلی جدید با مجموعه عناصر جدید شود.
تصمیمگیرندگان باید بتوانند اهداف خود را بر مبنای تحلیل واقعیت و عملی بودن دستیابی به آن تعریف کنند. گاهی دستیابی به هدف مطلوب ممکن نیست و اصرار بر آن میتواند به زیان تصمیمگیرنده باشد.
یکی از مهمترین اصول در نظریه بازی تعریف عقلانی و روشن هدف است. طوری که گفتیم نظریه بازی بیشتر در اقتصاد کاربرد دارد و هدف افزایش سود است. اما در دیگر عرصهها، از زندگی روزانه گرفته تا سیاست و سیاستگذاری دولتی، ارائه تعریفی روشن و عقلانی از هدف، تاثیر اصلی را در موفقیت تصمیمها و اقدامات دارد.
گاهی دستیابی به هدف مطلوب ممکن نیست و اصرار بر آن میتواند به زیان تصمیمگیرنده باشد. همانطور که در مسئله فرزان و شاهین، هرچند آزادی هدف مطلوب خواهد بود، ولی اگر هر دو برای آزادی تلاش کنند، پنج سال زندانی خواهند شد. تصمیمگیرندگان باید بتوانند اهداف خود را بر مبنای تحلیل واقعیت و عملی بودن دستیابی به آن تعریف کنند و این کار صرفا با اجتناب از سوءگیری و تکیه بر اطلاعات واقعی و سنجش دقیق سود و زیان ممکن است.
همچنین درک این نکته مهم است که استراتژی و اقدام یکی از طرفین بر دیگری نیز تاثیر میگذارد. در بازی شطرنج هم بازیکنان نحوه جابجایی مهرههای خود را براساس حرکت قبلی مهره حریف میسنجند. در وضعیتهایی که نظریه بازی ناهمکارانه بر آن صدق میکند، باید انتظار داشت که صرفا یک استراتژی یا یک مجموعه مشخص از اقدامات ممکن است کارساز نباشد و باید برای سناریوهای مختلف راهبردها و اقدامات متناسب سنجید.
صلح با طالبان: خوانش سیاست واقعی با نظریه بازی
میدانیم که در افغانستان ائتلاف جهانی به این نتیجه رسیده که پایان دادن به حضور نظامیاش در آن کشور به دلیل هزینههای گزاف مالی و انسانی باید اولویت اصلی باشد. اما همزمان، باید مطمئن شوند که پایان حضور آنها در افغانستان به معنای بازگشت تروریسم به این کشور نخواهد بود و از خاک افغانستان تهدیدی متوجه غرب و اروپا نخواهد شد. بازیگران اصلی این وضعیت، آمریکا و اعضای ائتلاف جهانی (به شمول ناتو)، طالبان، دولت افغانستان، شهروندان این کشور و همسایههاست.
به نظر میرسد هدفی که آمریکاییها به عنوان رهبری ائتلاف بینالمللی تعریف کردهاند، پایان حضور نظامی غرب در افغانستان بدون خطر بازگشت تروریسم به آن کشور است. بنابراین، محقق نشدن این هدف به معنای ناکامی ائتلاف جهانی در بازی است.
هر دو طرف ائتلاف جهانی و طالبان مجموعهای از اطلاعات درباره هم دارند که بر موضعگیری آنها در این بازی تاثیر میگذارد؛ مثلا طالبان میدانند که پس از ۱۸ سال جنگ ملتهایی اروپایی و آمریکا از هزینههای گزاف به تنگ آمدهاند و سیاسیون این کشورها باید به دنبال راهی برای خروج از این وضعیت باشند. همین مسئله میتواند به طالبان در مذاکرات دست برتر بدهد (و در واقعیت نیز چنین است.) آمریکاییها هم فرض کردهاند که طالبان مثل سابق توان جذب نیرو ندارند و ترجیح میدهند که به جنگ پایان داده شود. عوامل زیاد دیگری نیز در این امر دخیل است، ولی برای این بحث، به صورت سادهٔ این مسئله بسنده میشود.
استراتژی یا راهبردی که آمریکاییها برای دستیابی به هدف فوق برگزیدهاند، مذاکره با طالبان برای پایان دادن به خشونتها، ادغامشان در روند سیاسی جاری و ترغیب آنها (از طریق مشوقهای مختلف) برای پناه ندادن به گروههای تروریستی در خاک افغانستان است. به عبارتی آمریکاییها/ائتلاف جهانی انتظار دارند که بازدهی مذاکره با طالبان اطمینان یافتن از امنیت غرب و متحدان آن باشد.
طالبان نیز بازدهی خود را از مذاکرات تعریف کردهاند: پایان یافتن جنگ، خروج نیروهای خارجی، مشارکت حداکثری در قدرت سیاسی، تشکیل یک حکومت اسلامی (با تعریف این گروه)، تعدیل قانون اساسی به نحوی که تضمینکننده قدرت و برتری سیاسی این گروه و ایدیولوژی آنها بر گروه و مکاتب فکری رقیبشان در افغانستان باشد. رسیدن به این اهداف به معنای پیروزی طالبان در این بازی است.
توافق طالبان و آمریکاییها میتواند به از بین رفتنِ – مفاهیمی مثل حقوق بشر، رسانههای آزادی، اصل برابری زنان و مردان و حتی مکانیسمهای دموکراتیکی مثل انتخابات بیانجامد.
اما همزمان، موفقیت طالبان در نیل به این اهداف به پیامدهای دیگری هم منجر میشود، از جمله جایگزینی، محدودیت شدید – و در مواردی از بین رفتنِ – مفاهیمی مثل حقوق بشر، رسانههای آزادی، اصل برابری زنان و مردان و حتی مکانیسمهای دموکراتیکی مثل انتخابات است. به این دلیل که این مفاهیم نه تنها با ایدیولوژی طالبان همخوانی ندارد، بلکه نفس وجود آنها این ایدیولوژی را به چالش میکشد.
این پیامدها میتواند بازدهی مورد انتظار آمریکا، یعنی پایان حضور نظامی غرب در افغانستان بدون خطر بازگشت تروریسم به آن کشور، را با چالش روبرو کند. به این دلیل که تعدیل قانون اساسی به درخواست طالبان میتواند به حذف ابزارهای دموکراتیک سیاست مثل پارلمان، انتخابات، نظام سیاسی جمهوری، آزادی بیان و رسانههای آزاد بیانجامد که پیامد جدی آن حاکمیت بنیادگرایی و تندروی و نبود نظارت و مشارکت مردمی در سیاست و اجتماع است. چنان وضعیتی اتفاقا بازگشت تروریسم به افغانستان را بالقوه تسهیل میکند و میتواند عامل تهدید اروپا و غرب از خاک افغانستان شود.
از طرف دیگر، در این سناریوی نه چندان بعید، طالبان به هدف خود (خروج نیروهای غربی، به دست گرفتن قدرت و تشکیل نظام دلخواه و از بین بردن مکانیسمهایی مثل انتخابات و آزادی بیان که چالشهای اصلی در برابر نظام غیردموکراتیک آنها خواهد بود) میرسند. اما آمریکا و ائتلاف به هدف خود که اطمینان از امنیت غرب است، نخواهند رسید.
به نظر میرسد که محاسبهٔ ایالات متحده و همپیمانانش از بازدهیشان در مذاکره با طالبان بیش از حد خوشبینانه باشد و پیامدهای پس از مذاکره با طالبان به اندازه کافی سنجش نشده باشد. در واقع، موفقیت در مذاکره لزوما به معنای دستیابی به هدف نیست. چرا که هدفی که ایالات متحده از این مذاکرات تعریف کرده، بلافاصله پس از موفقیت در مذاکرات صلح به دست نمیآید و نیازمند گذر زمان است؛ از اینرو، موفقیت در گفتگو به معنای پایان یافتن صرفا یک مرحله از بازی و آغاز مراحل بعدی است که هر کدام میتواند پیامدهای خود را داشته باشد.
به عبارت دیگر رویکرد ایالات متحده به صلح با طالبان بر مبنای نظریه بازی همکارانه است و عامل اصلی این رویکرد در حقیقت موضع ضعیف آمریکا و متحدانش پس از ۱۸ سال جنگ در افغانستان است. در حالیکه طالبان هیچ نیازی به رویکرد همکارانه ندارند و در عمل نیز رویکرد آنها بر مبنای نظریه بازی ناهمکارانه است. به این دلیل که اولویت نظام و حکومتی که گروه طالبان به آن میاندیشد (امارت و یا ساختاری شبیه آن) همکاری با جامعه بینالمللی نیست. بلکه به دست آوردن قدرت و ایجاد یک حکومت اسلامی با تفسیر خاص خود است. اصولا سطح تفکر سیاسی در چنین رژیمی بسیار ابتداییتر از آن است که اهمیت جایگاه یک کشور در جهان برای آن یک اولویت باشد.
بنابراین، بهترین راهبرد آن است که همه پیچیدگیهای واقعی و بالقوه وضعیت جاری و وضعیتهای پس از دستیابی به موازنه را در نظر بگیرد. مشکل راهبرد آمریکا و متحدانش در این بازی با طالبان این است که تغییرات نامطلوب ناشی از به قدرت رسیدن طالبان را که بالقوه میتواند زمینه رشد افراطگرایی و تروریسم را در افغانستان مهیا سازد، تقریبا به طور کلی نادیده گرفته است.
نظریه بازی و ابزارهای مشابه آن به تحلیل و تفکر نقادانه درباره وضعیتهای پیچیده و یافتن بهترین راهحلها کمک میکند. ولی برای موثریت کاربرد نظریه بازی مهم است که یک وضعیت با دقت و بدون سوءگیری مطالعه شود و اطلاعات هر چه بیشتری در خصوص آن جمعآوری شود. در دنیای امروزی تصمیمهای کلان سیاسی و اقتصادی نمیتواند با اتکاء بر شانس و یا آزمون و خطا اتخاذ شود.