در این گفتوگو با محمدقاسم وفاییزاده، وزیر اطلاعاتوفرهنگ حکومت پیشین و پژوهشگر ارشد صلح، از او در رابطه به چرایی ناکامی تلاشهای صلح در افغانستان پرسیدهایم.
چرا تلاشها برای صلح در افغانستان همیشه ناکام میماند، یا به طور دقیقتر، چه عواملی سبب میشود که گروهها و احزاب بانفوذ افغانستان، نتوانند برای زمان طولانی در راستای منافع ملی باهم به تفاهم برسند؟
اگر ما به پیشینهی تلاشها برای صلح و گفتوگوها نگاه کنیم، یکی از دلایل عدم موفقیت پروسههای صلح در افغانستان، ایجاد رهیافتهایی بوده که از جامعیت لازم برخوردار نبوده تا تمام نیروها و عناصر فعال در سیاست ملی را شامل شود. اگر شما چند گفتوگو و اجلاس مهم در مورد افغانستان را در نظر بگیرید، به عنوان نمونه، شما میبینید که در کنفرانس جینوا که قرار بود قضیهی افغانستان را حل کند و روی موضوع خروج نیروهای شوروی تصمیم گرفته شود؛ اما در نهایت این تصمیم توسط دولت وقت کابل و حکومت پاکستان گرفته شد. نیروهای اصلی که مجاهدین بودند، مستثنا شد و کشورهای مثل امریکا و شوروی سابق به عنوان ناظرین بینالمللی در این توافقنامه آمد. اگر شما موافقتنامهی بُن را در نظر بگیرید که خودش در حقیقت یک روند سیاسی را در افغانستان ایجاد کرد که بیشتر از دو دهه نیز دوام آورد، در همین موافقتنامهی بُن وقتی بحث میشود که آیا امارت اسلامی یا احزابی مانند حزب اسلامی و یا کسانی دیگر شامل این گفتوگو و روند شوند یا خیر؟ همه با حضور امارت اسلامی و امثال اینها مخالفت میکنند. در حقیقت شما میبینید که باز هم روند گفتوگوهای صلح در افغانستان جامعیت خود را ندارد. تصمیمی که خود اخضرالابراهیمی شش ماه بعد از پروسهی صلح در یک گفتوگو از آن به عنوان یک اشتباه یاد کرد. بعد از این، شما میبینید تصمیم جدید دیگری که در دوحه گرفته میشود، تصمیمی است که بین امریکا و امارت اسلامی است. در این پروسه نیز دولت افغانستان و سایر نیروهای ملی شرکت ندارند؛ یعنی همیشه یک عامل اساسی عدم جامعیت لازم و ارادهی لازم برای شاملساختن همهی نیروها است که این خود موجب شده تا روند گفتوگوها و صلحی که به دست آمده است، بسیار مقطعی و سُستبنیاد باشد. در قدم دوم همیشه نیروهای سیاسی ما در بافت سیاسی منطقه و جهان در روابط بینالمللی، به جای تکیهکردن بر ارادهی ملی و ارادهی مردم افغانستان، همیشه منتظر یک تغییر در نظر و سیاست و پالیسی کشورهای ذینفع و ذیدخل و سیستم و نظام بینالمللی در افغانستان بوده است. اگر کسی حاکم بوده، همیشه در برابر فشارهای بینالمللی ایستادگی کرده است و آنهایی که معترض به نظام حاکم بوده، هم منتظر بوده که تا یک تغییری در سیاست و پالیسی نظام بینالمللی نسبت به افغانستان شکل بگیرد. این خودش یک اشتباه است؛ چون نظامها، گفتوگوها و صلح خودش برآیند یک گفتمان معنادار در سطح ملی میان نیروهای سیاسی و شهروندان یک کشور است. در جامعهای مثل افغانستان که جامعهی متکثر دارد، هم به لحاظ مذهبی، هم به لحاظ فرهنگی و زبانی و هم این که یک شاخص مهم در سیاست ما موضوع قومیت بوده است و به لحاظ قومیت، ما یک جامعهی بسیار متکثر داریم. تا زمانی که هر گفتوگویی در هر ساختار سیاسی که در نظر گرفته میشود، تمام ملیتهای ما را شامل نشود، نمیتواند به موفقیت برسد. تأکید بر انحصار قدرت و تلاش برای خارجساختن دیگران و محدودساختن حلقهی گفتوگوها، اینها همه میتواند به ناکامی مذاکره و عدم شکلگیری یک تفاهم ملی در افغانستان منجر شود؛ چنانچه ما تجربه کردهایم. امری که متأسفانه هنوز به یک فهم جمعی، به یک تجربهی جمعی از شکستهای چهار دههی گذشته تبدیل نشده است و هنوز هم متأسفانه انحصار قدرت و خارجکردن دیگران از دور گفتوگوها و انکار وجود نظر متفاوت و مغایر و معارض تا هنوز در رگرگ سیاست افغانستان جریان دارد و این مانع رسیدن به یک نتیجهی مطلوب و در نهایت صلح پایدار در افغانستان میشود.
چه چیزهایی سبب شد که گفتوگوهای صلح میان نظام جمهوری و امارت اسلامی در دوحه، به نتیجهی مطلوب نرسد و سرانجام حاکمیت جمهوری برچیده شود؟
هرچند این موضوع ضرورت به یک بررسی همهجانبه و غیرجانبدارانه دارد تا جوانب قضیه برای مردم افغانستان روشن شود، به ویژه رهبران سیاسی و تصمیمگیرندگان اصلی سیاسی در دو دههی گذشته در این مورد باید به مردم افغانستان وضاحت دهند و حسابده باشند. تا جایی که من میدانم، در مورد ناکامی پروسهی صلح دوحه، هم دولت افغانستان مقصر بود و هم امارت اسلامی؛ یعنی ما نباید بیاییم امریکا یا کشورهای دیگر را مقصر بدانیم، ما نمیتوانیم به اصطلاح سیاست افغانستان را بر اساس ارادهی سایر کشورها بنا یا تنظیم کنیم. با این حال، آنها نیز در حد خود مقصر اند. دولت افغانستان به نظر من انعطاف لازم را برای رسیدن به یک صلح معنادار و پایدار از خود نشان نداد. تلاشها بر این بود تا در افغانستان انتخاباتی برگزار شود، مثلاً حتا باید دولت آمادگی پذیرش یک دولت عبوری یا انتقالی و یا یک ساختار موقت را میداشت تا زمینهی شکلگیری یک نظام سیاسی پایدار و جدید در افغانستان به وجود میآمد. اینها تمام گزینههایی بود که مطرح شده بود، اما دولت افغانستان مشخصاً حکومت، مقاومت نشان میداد در برابر این که مثلاً اگر گپ روی بهوجودآمدن یک ساختار عبوری و موقت و کناررفتن رییسجمهور باشد، حداقل این موضوعات شامل گزینهها نباشد. از سوی دیگر، امارت اسلامی همیشه تأکید شان این بود که ما با امریکاییها صحبت میکنیم؛ یعنی با دولت افغانستان هرگز حاضر نمیشد به صورت مستقیم دیدار کند، آنها فکر میکردند که حکومتی که در افغانستان رویکار بود، یک دولت دستنشاندهی امریکا است و ما مستقیم با قدرتی که اینها را رویکار آورده صحبت میکنیم و از صحبت و مذاکره با جوانب سیاسی که در حکومت بود، مثل مجاهدین و نیروهای جدید مثل جوانان و زنان، نیروهای مدنی و فرهنگی افغانستان که همه در زیر چتر جمهوری رشد کرده و فعال بود، خودداری کردند. اینها همه بخشی از واقعیتهای افغانستان بود که به صورت بسیار ساده و با گفتن این که با دولت مذاکره نمیکنیم، در حقیقت یک خط انکار بر تمام نیروهای فعال در عرصهی سیاست افغانستان کشیده میشد، این رویکرد امارت اسلامی و عدم انعطاف دولت پیشین خود زمینه را برای یک بازی سیاسی جدید از سوی امریکا و کشورهای منطقه فراهم کرد. در نهایت با توجه به مشکلات داخلی که میان رهبران سیاسی و میان نیروهای اصلی سیاسی که در داخل حکومت وجود داشت، اینها نتوانستند، یک اجماع ملی را شکل دهند و جهت گفتوگوها و مذاکرات را به گونهی صادقانه به یک سمتی سوق دهند که به نفع منافع ملی و موجب شکلگیری یک نظام پایدار سیاسی شود.
شما به سناریوی پساسقوط جمهوری، چه گونه نگاه میکنید؟ از دید شما در این دوره، جامعهی جهانی به ویژه سازمان ملل متحد تا چه اندازه توانسته برای ایجاد تفاهم میان شهروندان افغانستان و حل اختلافها میان طرفهای مختلف در مورد مسئلهی کشور مؤثر عمل کند و چه اقدامهایی را باید روی دست میگرفتند که نگرفته اند؟
ببینید سازمان ملل معیارهای خود را دارد که در افغانستان مشکل این است. در قدم اول امارت اسلامی حاکمیت را در دست دارد و از طرف دیگر نیروهای مخالف امارت اسلامی پایگاههای اجتماعی خود از دست داده اند. مخالفان امارت اسلامی نتوانسته اند یک آدرس مشترک داشته باشند و از سوی دیگر امارت اسلامی تشکیل حکومت فراگیر را برنمیتابد و مخالف گفتوگوهای بینالافغانی است و همواره گفته که حکومت ما همهشمول است و صلح در افغانستان تأمین شده است. ما همواره از زبان مقامهای حکومت سرپرست شنیدهایم که گفته اند، ما وفادار به توافقنامهی دوحه هستیم. در یکی از مادههای این توافقنامه ایجاد حکومت همهشمول است تا بتواند مشروعیت و مقبولیت لازم را به دست بیاورد. سازمان ملل متحد در بخش حقوق بشر و کمکرسانی به مردم افغانستان سهم خود را مثبت ایفا کرده؛ اما در جانب سیاسی غیر از گزارشی که نمایندهی ویژهی این سازمان، آقای سینیرلیاوغلو ارائه کرده است، ما دیگر خط روشن و تصمیم بسیار جهتدهنده از طرف سازمان ملل در قضایای افغانستان شاهد نبودیم و دلیل آن این است که بیشتر اینها منتظر اند که قدرتهای جهانی چه تصمیم میگیرند. آیا تصمیم دارند که در این جا نیروهای سیاسی دیگر نیز وارد سیاست و قدرت شود، تغییرات سیاسی و نظم سیاسی دیگری معرفی میشود و یا با امارت اسلامی تعامل صورت بگیرد. به همین دلیل، نقش سازمان ملل تعیینکننده نبوده و اگر بخواهیم که در آینده صلح پایدار در کشور ایجاد شود و تمام طرفها در سیاست افغانستان دخیل باشد و ما بتوانیم به چهار دهه خشونت پایان دهیم، باید یک روند جامع بینالافغانی شروع شود که این میتواند تنها با میانجیگری خود سازمان ملل صورت بگیرد. دخالت مستقیم هر کشور دیگری به جز سازمان ملل نتایج مطلوب نخواهد داشت و وظیفه و مسئولیت اساسی سازمان ملل متحد تأمین صلح و پایان خشونت و جلوگیری از خشونتهای احتمالی در افغانستان است. سازمان ملل باید در روند گفتوگوی ملی، بین تمام جوانب سیاسی در افغانستان نقش فعالتری را بازی کند.
حالا که سازمان ملل بر آن شده که نمایندهی ویژهای برای گفتوگو با امارت اسلامی و مخالفان در بیرون از کشور و فعالان مدنی افغانستان تعیین کند، آیا این نماینده میتواند خواستهای جهانی را بر امارت اسلامی بقبولاند و به نگرانیهای امنیتی از افغانستان پایان دهد؟
تعیین یک نمایندهی ویژه برای افغانستان مورد بسیار خوبی است؛ اما موفقیت آن بستگی به برخی عناصر دیگر دارد. نمایندگان زیادی پیش از نشست بُن در افغانستان کار میکردند. محمود مستری برای سالها به عنوان نمایندهی ویژهی سازمان ملل در افغانستان فعالیت میکرد، اما موفقیتی نداشت و بعد از آن آقای اخضرالابراهیمی هم موفق نبود تا زمانی که حوادث و رویدادهایی انجام شد و امریکا بر افغانستان حملهی نظامی کرد که این مسئله سبب شد تا دستکم یک نظام سیاسی در کشور شکل بگیرد. امروز نیز اگر سازمان ملل یک نمایندهی ویژه را تعیین کند، در قدم اول این خودش یک اقدام بسیار کلان است، میتواند تسهیلکنندهی زمینهی گفتوگوها یا فعالساختن گفتوگوهای سازنده برای افغانستان و ایجاد تفاهم ملی بین نیروهای سیاسی افغانستان باشد. چنین کاری نیازمند چند مؤلفه است. اولین گام داشتن ارادهی سیاسی صادقانه و جدی هم از طرف امارت اسلامی و هم از طرف نیروهای سیاسی مخالف امارت اسلامی و فعالان مدنی و فرهنگی است. اینها باید نشان دهند که آماده و علاقهمند گفتوگو اند و میخواهند یک وضعیت پایدار را به جای وضعیت شکنندهی کنونی به وجود بیاورند. گام بعدی، حمایتهای قدرتهای جهانی، گروه ۵ شورای امنیت و کشورهای منطقه از نمایندهی ویژهی سازمان ملل متحد است. گام سوم، جدیت خود سازمان ملل متحد است؛ یعنی سازمان ملل متحد میتواند نقشی را بازی کند که در خیلی از کشورها، مثلاً در تیمور شرقی بازی کرد. اگر سازمان ملل با همان قاطعیت و بر اساس برنامه در افغانستان عمل کند و پشت نمایندهاش بیایستد و از برنامهی صلح و مذاکره در افغانستان به عنوان پیششرط هر نوع مشروعیت و مقبولیت در آینده استفاده بکند، زمینهی موفقیت وجود دارد.
حالا حامد کرزی، رییسجمهور پیشین، نیز بحث تفاهم ملی را راه حل نهایی مسئلهی افغانستان عنوان کرده. آیا واقعاً بسترهای رسیدن به تفاهم ملی در افغانستان وجود دارد؛ در حالی که امارت اسلامی حکومت کنونی را ملی و فراگیر عنوان میکند؟
من فکر میکنم حکومت کنونی افغانستان بیش از همه میداند که بقای حکومت بدون حضور و مشارکت همه ممکن نیست؛ زیرا اگر در حکومت تکثر قومی، مذهبی و سیاسی شامل نشود و مردم از آن راضی نباشند و بر پایهی رأی و ارادهی مردم استوار نباشد، نمیتواند به ثبات سیاسی دست پیدا کند. در هر صورت ضرورت به یک تفاهم ملی وجود دارد، ما ضرورت به جنگ نداریم، واقعاً جنگ به اندازهی کافی صورت گرفته است؛ اما جنگ به عنوان آخرین گزینه همیشه وجود دارد. وقتی که راههای رسیدن به صلح محدود شود، طبیعی است که تمام نیروهای معارض در تمام نقاط دنیا به گزینهی جنگ رو میآرود. من امیدوارم که هیچ نیروی سیاسی افغانستان مسیر جنگ را انتخاب نکند و امارت اسلامی انعطاف نشان دهد و با درک این مسئله ضرورت ملی، تفاهم ملی، اجماع نظر و اعادهی منبع اقتدار و حاکمیت مردم افغانستان را در صدر کار و اولویت خود قرار دهد تا مردم و شهروندان کشور ما بر سرنوشت خود حاکم شوند. مهم آوردن چند چهرهی تکراری در سیاست افغانستان نیست که آنها تمثیلکنندهی همهشمولبودن حکومت باشد، مهم اعادهی قدرت به مردم است و استوارساختن نظام سیاسی افغانستان بر اساس رأی و نظر مردم است که مشارکت ملی را تکمیل میکند، مشارکت ملی به معنای شاملساختن چند حزب سیاسی در قدرت نیست.
نمایندهی ویژهی سازمان ملل چه گونه باید عمل کند تا به اختلافها، پایان دهد و افغانستان باز هم به عنوان یک واحد سیاسی صلحآمیز وارد مناسبات بینالمللی شود؟
به صورت خلاصه من فکر میکنم تصمیم اخیر شورای امنیت با توجه به تأکیداتی که بر اصول و ارزشهای انسانی و حقوق بشری، آزادیهای فردی صورت گرفته، همینها خطوط اساسی برای آغاز یک گفتوگو است؛ یعنی ما روی گفتوگوهای سیاسی صحبت میکنیم؛ ولی در نهایت چیزی که موجب پایداری یک روند سیاسی میشود، ارزشهایی است که به آنها فکر میکنیم؛ ارزشهای حقوق بشری، ارزشهای اسلامی، ارزشهای ملی و آزادیهای فردی، آزادی بیان، حقوق شهروندی، حقوق زنان، حق تحصیل و حق کار. اینها مواردی است که هر حکومتی در افغانستان آنها را بپذیرد و هر ساختاری که آن را بپذیرد و به آرای مردم و انتخابات احترام بگذارد، مردم افغانستان به هدف خود میرسند و ما به سوی ثبات حرکت میکنیم. نمایندهی سازمان ملل با تکیه بر خطوط اساسی، اعلامیهها و موضعگیریهای سازمان ملل، کشورهای منطقه و جلسات متعددی که در مورد افغانستان برگزار شده است، میتواند میان نیروهای مخالف امارت اسلامی، فعالان مدنی و فرهنگی و سیاستمداران افغانستان زمینهی گفتوگو و مذاکرهی مستقیم را فراهم کند. من فکر میکنم وقتی زمینهی گفتوگوی صادقانه فراهم شود، افغانها میتوانند در نهایت به صلح برسند و به صلح فکر کنند، اما این روند باید شفاف باشد و حمایت مردم افغانستان را نیز با خود داشته باشد، نه این که چند مهره بنشینند و به جای مردم تصمیم بگیرند.