بیست سال است که از جایگاه سنتی زن خانه، به جایگاهی با تعریف مردانه در افغانستان، یعنی سرپرست خانواده تغییر موقعیت داده و تنها تکیه‌گاه فرزندانش در روزهای خوب و بد زندگی بوده است. نسترن -نام مستعار- در این مدت از طریق گلدوزی و خیاطی، نانی سر سفره برده و سقفی روی سر فرزندانش ساخته است. او در این سال‌ها، ناچار بوده نه تنها با غم نبود همسر و شریک خوشی و ناخوشی‌هایش کنار بیاید، بل که بار سنگین نابرابری‌های اجتماعی و نگاه‌های آزاردهنده‌ی اطرافیانش را نیز دوام بیاورد.

نسترن با حالی ناخوشی که در چهره‌اش پیداست، می‌گوید: «سپری‌کردن این ۲۰ سال برایم دشوار بود، حتا به کسی گفته نمی‌توانستم که بیوه استم؛ چون می‌ترسیدم؛ هم روز هم شب گل‌دوزی می‌کردم که باش اولادایم را کلان کنم؛ گشنه نمانند، برهنه نمانند.» او، می‌گوید پس از این که کار گل‌دوزی با ماشین رایج شد، به خیاطی رو آورده است.  

نسترن می‌گوید که در بیست سال گذشته، بیش‌تر از بار تأمین نیازهای خانواده، خوردن برچسب‌هایی زخم‌زننده مانند شنیدن واژه‌ی «بیوه‌» و بار منفی آن، بر روانش سنگینی گرده است. «بیوه گفتن را این قدر شنیدم و این قدر تحقیر شدم، حتا در دیوارها نامم را نوشته کرده می‌گفتند بیوه؛ حتا اگر ناچار شوم با کسی از طبقه ذکور حرف بزنم، پشت سرم حرف زدند؛ از خانه بیرون می‌شدم مردم دشنام می‌دادند؛ حتا مرا تعقیب می‌کردند که این زن کجا می‌رود.»

با همه سختی‌ها و رنج‌هایی که سرپرستی از خانواده برای یک زن تنها به هم‌راه دارد، نسترن برای ساختن آینده‌ا‌ی بهتر به فرزندانش، تلاش کرده است. او، اکنون، ساعت‌هایی از روزش را پشت چرخ خیاطی می‌نشیند تا به نیازهای خود و فرزندانش رسیدگی کند. حالا، در کنار کار به دخترش نیز این حرفه را می‌آموزاند.

نانی که از راه خیاطی سر سفره‌ی نسترن و فرزندانش می‌آید نیز، از پیامدهای بحران اقتصادی در سال‌های پسین در امان نبوده. این سال‌ها، کاهش مشتریان و کاهش در بهای خدمات، سبب شده که درآمد نسترن نیز از این کار کم شود. «از وقتی که تحولات آمد، قیمت خیاطی نیز پایان آمده و مردم هم کم‌تر سفارش‌های شان را برایم ثبت می‌کنند.» در حالی که بغضش را قورت می‌دهد، می‌گوید: «می‌شرمم که بگویم روزا مه گرسنه می‌مانم.»

بیست سال کار و تلاش برای دوام زندگی و سرپرستی از فرزندان، روی سلامت نسترن اثر گذاشته و او حالا با دردهای جسمی شب و روز را پشت هم می گذارد. «چشمم هم ضعیف شده، زانوهایم هم ضعیف است؛ خلاصه توانم روز به روز کم شده.»

با این که بزرگ‌ترشدن فرزندان، اندکی از زحمت زندگی برای نسترن کاسته، اما نداشتن خانه‌ای از آن خود، هنوز مثل سنگی روی آرامش این خانواده می‌ترکد. می‌گوید که صاحب‌خانه به تازگی از آن‌ها خواسته که خانه را خالی کنند، اما به دلیل افزایش کرایه خانه در کابل، هنوز نتوانسته خانه‌ی دیگری برای کوچیدن بیابد. به پایان روایت رسیدیم، اما این پایان رنج‌های نسترن و فرزندانش نیست، آن‌ها روزهای ناروشن زیادی را در پیش رو دارند و برای ادامه‌دادن ناچارند با آن روبه‌رو شوند.

مرتبط با این خبر:

به اشتراک بگذارید:
تحلیل‌های مرتبط

اخبار و گزارش‌های سلام وطن‌دار را از شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید: