متن سربرگ خود را وارد کنید.
همیشه بیگانه
کلاودیا آندویار، متولد سال ۱۹۳۱، تنها فرزند مادری سوئیسی پروتستان و پدری یهودی مجارستانی بود که در نویشاتل در غرب سوئیس به دنیا آمد. دوران کودکیاش در اورادئا شهری که امروزه بخشی از رومانی است سپری شد. شهری که در دوران تشنجهای جغرافیایی قرن بیستم اروپا، میان رومانی و مجارستان دست به دست میشد تا جایی که حالا آندویار برای به یاد آوردن این که از کدام کشور به کدام کشور رفته است باید تلاش کند.
در سال ۱۹۴۴ پدرش به اردوگاه کار اجباری داخائو تبعید شد. با حمله روسیه، آندویار و مادرش با قطاری که پناهجویان را به سوئیس میبرد گریختند. او به یاد میآورد که مادرش چقدر خسته از جنگ بود.
پس از مدتی نامهای از سوی صلیب سرخ به آندویار رسید که به او اطلاع میداد تمامی اعضای خانواده پدرش در آوشویتس کشته شدهاند .پدرش در داخائو کشته شده بود. صدای آندویار هنوز بار سنگین فقدانهای پی در پی را در خود دارد. در هشتاد و نه سالگی پس از عمری بازگویی فاجعه هنوز فقدان خانواده را با درد روایت میکند.
اروپا برای آندویار حامل امیدی به آینده نبود. هنوز خیلی جوان بود که راهی نیویورک شد و از آنجا به سائوپائولو رفت و در نهایت همانجا خانه کرد. او که قارهها را پیموده بود، دریافت عکاسی ابزاری است که به او امکان میدهد تجربههایش را از جهانی که همیشه در آن بیگانه بود، به دیگران منتقل کند.
وقتی به برزیل رسید، بسیار سفر کرد و برای اولین بار در اوایل دهه ۱۹۷۰ بود که در سفری به همراه یک انسانشناس محلی، با یانومامیها ملاقات کرد. به یاد میآورد که وقتی زنان یانومامی او را دیدند، مطمئن نبودند آندویار زن است یا مرد زیرا او لباس بر تن داشت و آنها نه. شروع به لمس بدن و برهنه کردن آندویار کردند تا کشف کنند که او به راستی زن است؟ وقتی مطمئن شدند که او زن است، دعوت کردند تا با آنها زندگی کند.
همیشه بیگانه
کلاودیا آندویار، متولد سال ۱۹۳۱، تنها فرزند مادری سوئیسی پروتستان و پدری یهودی مجارستانی بود که در نویشاتل در غرب سوئیس به دنیا آمد. دوران کودکیاش در اورادئا شهری که امروزه بخشی از رومانی است سپری شد. شهری که در دوران تشنجهای جغرافیایی قرن بیستم اروپا، میان رومانی و مجارستان دست به دست میشد تا جایی که حالا آندویار برای به یاد آوردن این که از کدام کشور به کدام کشور رفته است باید تلاش کند.
در سال ۱۹۴۴ پدرش به اردوگاه کار اجباری داخائو تبعید شد. با حمله روسیه، آندویار و مادرش با قطاری که پناهجویان را به سوئیس میبرد گریختند. او به یاد میآورد که مادرش چقدر خسته از جنگ بود.
پس از مدتی نامهای از سوی صلیب سرخ به آندویار رسید که به او اطلاع میداد تمامی اعضای خانواده پدرش در آوشویتس کشته شدهاند .پدرش در داخائو کشته شده بود. صدای آندویار هنوز بار سنگین فقدانهای پی در پی را در خود دارد. در هشتاد و نه سالگی پس از عمری بازگویی فاجعه هنوز فقدان خانواده را با درد روایت میکند.
اروپا برای آندویار حامل امیدی به آینده نبود. هنوز خیلی جوان بود که راهی نیویورک شد و از آنجا به سائوپائولو رفت و در نهایت همانجا خانه کرد. او که قارهها را پیموده بود، دریافت عکاسی ابزاری است که به او امکان میدهد تجربههایش را از جهانی که همیشه در آن بیگانه بود، به دیگران منتقل کند.
وقتی به برزیل رسید، بسیار سفر کرد و برای اولین بار در اوایل دهه ۱۹۷۰ بود که در سفری به همراه یک انسانشناس محلی، با یانومامیها ملاقات کرد. به یاد میآورد که وقتی زنان یانومامی او را دیدند، مطمئن نبودند آندویار زن است یا مرد زیرا او لباس بر تن داشت و آنها نه. شروع به لمس بدن و برهنه کردن آندویار کردند تا کشف کنند که او به راستی زن است؟ وقتی مطمئن شدند که او زن است، دعوت کردند تا با آنها زندگی کند.